روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۲۶۷ مطلب با موضوع «من» ثبت شده است

۱ سپتامبر بود
البته الان شده ۲ سپتامبر
از ذوق خوابم نمیبره
فقط‌ واسه اینکه فهمیدم تو لینکدین چقدر راحت میشه اپلای کرد
و‌ نشستم مثل این ندید بدید ها ۳۰. ۴۰ جا اپلای کردم خخخ
حالا خودم ذوق کردم خخخخخ
...........
امروز ۲۰ شهریور و من اولین مصاحبه کاری به زبان انگلیسی عمرم رو انجام دادم با به گروه آلمانی که سایت دارن. یه کار داوطلبانه بدون حقوق
۵۰ دقیقه حرف زدیم خودم باورم نمیشد بتونم با یکی ۵۰ دقیقه انگلیسی گپ بزنم
اون خیلی راضی بود
و من خیلی ذوق کردم
بعد از مدتها بعد از ماه ها ی زیادی بعد از شاید قریب به دو سال چیزی از ته دل خوشحالم کرد🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰
..........................................
امروز ۲۱ شهریور و من دومین مصاحبه کاری انگلیسی زندگیم رو انجام دادم
برای تدریس تو یه مدرسه بین المللی
خودم راضی نبودم حالا نمیدونم چی میشه
......................................
دارم با شرکت های مهاجرتی مشاوره میگیرم
برنامه ریزی میکنم
یادم نیست چی شد که فکرش اومد ب ذهنم
ولی هرچی بود ک بیرون نمیره
نمیدونم دقیقن دنبال چی هستم
دنبال یه زندگی بهتر دنبال پول دنبال یه شهر آرمانی... نمیدونم
و این ندونستن خیلی بده
میگن باید هدف داشت ولی من نمیدونم هدفم چیه
واسه کار واسه تجربه های جدید واسه دخترک .... نمیدونم...
و این منو میترسونه
اینکه زمان و‌ هزینه صرف کنم و بعد پشیمون بشم
بعد شکست بخورم تو این مسیر برم و بازهم شرایطم تغییر نکنه
برم و با پشیمانی و از دست دادن کلی پول و زمان مجبور ب  برگشت بشم
منی که حتی یک سفر خارج از کشور نداشتم
ولی من آمادای بودم تونستم
اما میترسم، اونجا آمادای نیست دیگه
اگر پیشمون بشم و دست از پا درازتر برگردم چی
خب کلی پول دادم که راستش فکر میکنم ارزششو داره
فکر میکنم حتی اگر پیشمون بشم بازم تجربه ایه که ارزشش داره براش پول صرف بشه
میخوام با یکی از این موسسات قرارداد ببندم و خودم بیام به زبان خوندن و یادگیری ماشین لرنینگ
دور خودم حسابی شلوغ کردن نوشتن اسکریپت برای سایت،آماده شدن برای تدریس تو مدرسه بین المللی، یادگیری ماشین لرنینگ، زبان, آلمانی
و داشتن مسولیت یه زندگی به عنوان یه همسر یه مادر
البته که مسولیتی عملن انجام نمیدم در نقش همسر
میمونه دخترک

نمیدونم چی میشه اصن نمیدونم از چی دارم فرار میکنم یا اینکه به چی میخواهم برسم
ولی دوست دارم اگر رفتم پولمونو جمع کنم برا مامان بابام و الی دعوتنامه بفرستم و بلیط بخرم براشون بیارمشون،
دوست دارم مادربزرگم بیارم، دوست دارم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۰۰ ، ۲۳:۵۹
مریم بانو

 

کم کم دارم دیوونه میشم

 

رفتیم کارهای پاسپورت رو کردیم شد نفری ۲۵۰ تومن

 

الی میگه تو دوست داری شرایط زندگیتو تغییر بدی برای همین افتادی تو فکر مهاجرت ولی واقعن هدفی براش نداری . تو اول باید اینجا شرایطتت رو تغییر بدی بعد هدف بزاری برای مهاجرت یا هرکار دیگه ای نه اینکه صرفا بخای از این شرایطتت فرار کنی

راس میگه ولی خل شدم به تمام معنا . همش تو سایت ها میچرخم درمورد کشورها جاب ها شرایطشون

 

رسما خل شدم

 

تمام فکر و ذهنم گرفته

میام مقاله بخونم یه خط میخونم یهو یادم میاد برم درمورد فلان چیز هم سرچ کنم

 

حتی مسخره است که بگم برای یه گودبای پارتی هم برنامه ریزی کردم . تعداد مهمونا هم ۷۰ نفره. خاله ها دایی ها بچه هاشون با عموها و خانواده علی و میخام زن دایی فتح اله  هم بگم و جلوش کلاس بزارم خیلی حال میده آخه

حتی فکر کردم که کدوم رستوران دعوت کنم و چی سفارش بدم

میخام رستوران حاج حسن دعوت کنم که سنتیه و از اونجایی که قراره از ایران برم به نظر بهترین انتخابه چون سنتیه با غذاهای سنتی و آش و کشک بادمجون و کوفته سفارش بدم

 

حتی فکر کردم اگر کسی خواست چیزی بیاره بگم پول نده کسی بهم چون ریال ارزش نداره خخخخخخخخخخخ برام تنقلات بیارن مثل برگه توت و انجیر خشک نخودچی کششمش که ببرم با خودم

 

حتی فکر کردم اگر آلمان جور شد به دایی علی بگم به دوستاش بگه برای اجاره خونه برامون سرچ کنه تا قبل از اینکه بریم تا مجبور نباشیم تا پیدا شدن خونه تو هتل و مسافرخونه باشیم :|

حقوق مالیات و.... رو حساب کردم و حتی فکر کردم ماهانه چقدر پول پس اندازه کنم که بعد از چند ماه بتونم برای مامان بابام و الی بلیط رفت و برگشت بخرم و سورپرایزشون کنم

حتی فکر کردم برای مادربزرگمم باید بلیط بخرم بسه دیگه چقدر اذیت کشید تو زندگیش بیاد چند ماهی پیشم قربونش برم

حتی قیافه مادربزرگم تصور کردم تو هواپیما که از پرواز میترسه و تند تند آیه الکرسی میخونه

البته فکر نکنم بترسه چون مکه اینا رفته سوار شده

حتی فکر کردم که عموم ینی بابای صبا که انقدر دوست داره  برای اونم پول پس انداز کنم بهش بدم بتونه بلیط بخره بیاد پیشمون

 

آخه با پول ایران نمیشه بیان ارزشش خیلی پایینه. ماهی ۲۵۰ یورو اینا حدودن پس انداز کنم خیلی خوب میشه

 

حتی رفتم تو سایت های فروش بلیط هواپیما و دیدم برای خانواده ۳نفره ما هزینه بلیط رفت به آلمان به طور میانگین میشه ۲۰ میلیون البته فرودگاه های مختلف فرق داره

و نفری از ۶ میلیون شروع میشه تا ۱۲ میلیون اینا میرسه

بقیه کشورا رو هم دیدم اروپا حدودا ۱۰ تا ۱۲ میلیونه نفری که بستگی مسافت و ساعت پرواز داره

 

 هیچی دیگه دارم واقعن اذیت میشم و نمیدونم باید چیکار کنم . نمیخام انقدر روش فکر کنم ولی اختیاری نیست . و نمیدونم چکار کنم که استوپ بدم به فکرم

واقعن از این همه فکر دارم اذیت میشم. از ۶ سمت هجوم میارن تو سرم و نمیتونم جلوشونو و این خیلی داره اذیتم میکنه

 

و همه اینا درحالیکه الان باید بشینم مقاله و زبان بخونم و پایان نامه تکمیل کنم و برنامه نویسی هارو یاد بگیرم

 

دیوانه شدم بخدا

یه ذره عقل داشتیم اونم از دست دادیم

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۰۰ ، ۱۹:۴۲
مریم بانو


- افسرده ای ینی؟
- اره

- عه من فکر میکردم فقط جوجه ها افسرده میشن اگر کسی باهاشون حرف نزنه، نمیدونستم که آدمها هم افسرده میشن

 

ادامه میده :


- آدمها چرا افسرده میشن وقتی میتونن با کسی حرف بزنن و‌ ارتباط برقرار کن

- اما من نمیتونم با کسی حرف بزنم

- چرا نمیتونی؟
- نمیدونم
- اما میتونی با این حرف بزنی (با شیرینی به خودش اشاره میکنه و‌ با تاکید ادامه میده) میتونی با من حرف بزنی

فقط ‌نگاهش میکنم، چقدر ب نظرم خوشگله

  ادامه میده میخاد برام قصه بکه میپرسه: 

- برات قصه بگم یا لالایی

- قصه

یکی بود اون یکی ‌هم بود
- نه صبر کن من تا حالا اشتباه بهت میگفتم همون یکی بود یکی نبود درسته
- چرا؟ تو‌ همیشه میگفتی همه باید باشن ، پس ‌یکی بود اون یکی هم بود
- نه اشتباه میکردم،  چون همیشه یکی هست و‌ یکی‌ نیست و‌ اون  همیشه تنهاست
شروع میکنه ب اشک ریختن:
- نه اونی ک میگفتی درسته منم همونو دوست دارم بگم یکی بود اون یکی هم بود، مامان من بهت قول میدم زندگیتو‌ خوب‌ بکنم
- زندگیم هیچ‌وقت خوب نمیشه
- من بهت قول میدم خودم بهت قول میدم زندگیتو‌ خوب کنم

 

قصه ی خرگوش‌تنها رو میگه ک اخر قصه یه عالمه دوست پیدا میکنه و دیگه تنها نیست و‌ همه باهم جشن میگیرن شکلات های‌رنگی میخورند

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۰۰ ، ۲۳:۴۶
مریم بانو

از خواب بیدار میشم ساعت ۸ صبحه
عرق کردم با اینحال خزیدم زیر پتو. انگار که میخواستم یه جایی برای پناه پیدا کنم
چقدر دلم خواست بهت زنگ میزدم
صدای نفس کشیدنت میشنیدم
حال و هوام عوض میشد و دوباره می‌خوابیدم
اما به این تمایل فایق میام
به هرچیزی که ...‌
میترسم از دوباره ها...

از سقوط ‌دوباره
.......................
خواب میبینم که سوار هواپیما شدم میخام برم ایتالیا
اما اونا میان. دقیقا همونا بودن همون قیافه ها واضح
گوشیمو ازم گرفتن
گفتم چرا
گقتن واسه اینکه با هندزفری اهنگ گوش‌میدادی
میخاستن نزارن من برم
صندلیمو عوض کردن یه تک صندلی کنار در بود منو بردن اونجا 
میگفتن میخان در هواپیما باز کنن و‌ منو پرت کنن بیرون
دلیلشونم این بود که صبح کله پاچه خوردم و هم اینکه تو هواپیما با هندزفری آهنگ گوش دادم😕
ترسیده بودم

اره مسخره است ولی ترسیده بودم مثل یه کابوس بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۰۰ ، ۰۹:۰۵
مریم بانو

احساس می کنم برای هیچکس مهم نیستم

حس میکنم هیچکس برام ارزش قایل نیست

هیچ کس منو به خاطر خودم دوست نداره

مامان بابا خواهری مهم بودن واسه اینا برای راضی کننده کننده نیست

و نمیدونم چرا

همش به خودم میگم مریم مریم مامانت بابات الهه تو برای اینا خیلی مهمی و خیلی دوستت دارن

اما نمیدونم چرا برام کافی نیس

آرومم نمیکنه

خوشحالم نمیکنه

شاید باید نمیداشتم تا قدر بدونم

پس بازهم تقصیر منه

چرا همه چیز تقصیر منه؟

من مگه چیکار کردم؟

من مگه ....

من چرا لایق همچین احساس هایی هستم؟؟

این اصرار بی اندازه ام به داشتن یه حیوان

تنها واسه اینه که میخام یکی دوستم داشته باشه

میخوام برای یکی مهم باشه حتی برای یک حیوون

 

درونم از هم پاشیده

 

و ظاهرم به زحمت داره طاقت میاره

 

فقط خودمو مشغول میکنم

مشغول میکنم تا یادم بره چمه

یادم بره همه ی این حس های بد درمورد خودم یادم بره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۰۰ ، ۰۶:۵۹
مریم بانو

رفته بودیم خونه آقا

سرحال بود اما حافظه اش بدتر شده بود

فکر میکرد سال ۱۳۵۶ هستیم 

در مورد یه اتفاق اون سال ناراحت بود

میگفت دسته های هزار تومنی گذاشتم تو‌کمد طقبه بالا ولی حالا نیس.‌سه روزه که گم شده 

بهش گفتم ایشالا پیدا میشه

همش مادر رو صدا میکرد انگار میخواست از حضورش مطمین بشه

.......

فکر کردم که اگر بعد از الان بعد از ۳۲ سالگی دیگه اتفاقات خوبی برام رخ نده

و اگر من پیر شدم و آلزایمر گرفتم . دوست دارم تو سال ۹۷ باشم و در آمادای. دوست دارم هرچی به خاطر میارم از این سال باشه و آمادای. از اون خونه و اتاق و ...

اینجور حتی آلزایمر داشتن هم شیرین میشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۰۰ ، ۰۱:۱۶
مریم بانو

- مریم؛ بیا بیرون

                       - نمیخام :( خوبه

-آخه  محاله

                       -محال باشه؛ منو از دنیا جدا میکنه

- غمگینتم میکنه

                      - شادی و غم در کنار همه

- ولی بیا بیرون. همه چیز اینجاست

                     - باشه بازهم مشغول به کار ؛ درس ؛ زندگی ..... broken heart

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۰۰ ، ۲۳:۵۶
مریم بانو

اپیزود اول:

از خواب بیدار میشم استاتوس خانم کاشانی باز میکنم یه اهنگه قبلنم گوش دادم. سریع میبندمش بلند میشم صبحانه بخورم . متن ترانه میپیچه تو ذهنم
یهو یه غم بزرگ انگار میشینه رودلم
نفهمیدم از کجا میاد. مشغول میشم مثل هر روز

خودمو مشغول کار میکنم. مشغول کار میشم و همه چیز محو میشه 

...........................

اپیزود دوم:

دارم رانندگی میکنم. ماشین کناری یه آهنگ قشنگ گذاشته. دلم میخاست منم میذاشتم. یهو دلم خواست بلند میخندیدم میرقصیدم.دلم خواست خودمو لوس کنم.  دلم خواست بچگی کنم دیوونگی کنم. چقدر یهو دلم لوس بودن، دیوونگی کردن خواست
در عرض چند ثانیه فقط
ماشین از کنارم عبور کرد. منم حواسم جمع کردم ب رانندگی و رسیدن به خونه و مشغول به کارها
زیر خروارها خاک..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۰۰ ، ۲۳:۴۲
مریم بانو

میخام یه چیزی بگم
که فقط اینجا میتونم بگم
به مامی بگم نگران میشه و نمیخام نگران بشه 
من راستش ی خرده میترسم. دکتر میگه احتمال زیاد بچت هم میگیره چون توی دو نسل به طور پیوسته وجود داشته
نمیخام اینطور بشه. زشت شدم دیگه بدم میاد تو آینه خودمو نگاه کنم.
میگه نباید بزاری پیشرفت کنه وگرنه خیلی سخت میشه. و‌به مرور میزنه به مفصل هات و‌ اونجا درد شروع میشه مفصل هات درگیر میکنه ورم ، التهاب ، شل شدن مفصل ها ،  درد و ...
میگه ویتامین د و ویتامین گروه ب توی بدن رو‌ از بین میبره و‌همچنین فیبر بدن رو


اینکه سریع داره پیشرفت میکنه عجیبه
اخه چرا 
فقط ۷ ماه شده و زیاد شده رو بدنم
صورتم‌ اینجور بعد ران و زانو و‌ حالا کمر

راستش داره نگرانم میکنه و ی حسی ...
یه حسی نمیدونم،

من از بیماری نمیترسم 
از زشت شدن میترسم
از زشت شدن بدنم پوستم
از اینکه دیگران بفهمند و‌ بهم نزدیک نشن مثل کسی ک جزام داره
از این میترسم از اینکه بقیه بخوان ترحم آمیز نگاهم کنند و‌ تو‌ دلشون بگن آخی بیچاره

از این میترسم که دیگه نتونم کارای معمول رو‌ انجام بدم
حتی یه کرم مالیدن روی صورتم که نمالیدم مدتهاست که هیچ آرایشی ندارم
حتی صورتم دیگه شیو نکردم
حتی چیزهای ساده در زمره ی به خود رسیدن رو‌دیگه انجام نمیدم انگار میترسم به خودم نزدیک بشم
انگار ک میترسم ب صورتم دست بزنم

دخترک میگه مامان چرا همه جات داره بیماری پوستی میگیره همه جات بیماری میگیره و بعد میمیری؟؟
بعد شروع میکنه گریه کردن تا باهاش حرف بزنم و بگم تا زمانیکه به من نیازه داره زنده هستم

مامی هر روز سرچ میکنه و‌چیزای جدید پیدا میکنه برام 
آب هویج خوبه و برام اب هویج میگیره
اسفناج خوبه و‌یه قابلمه پر خورشت اسفناج درست میکنه برام
سالاد شامل سبزیجات خوبه و‌ برام درست میکنه
تو اینستا دنبال دکتر و دارو میگرده
پیدا میکنه و‌ هی بهم شماره میده
ولی من دنبالش نمیرم نه اینکه نخوام
بلکه امیدی به هیچکدومشون ندارم
امیدی ندارم که واقعن درمان داشته باشه و‌اینا ی مشت بازار گرمی هستن. 
نمیخام مرتب کورتون مصرف کنم با این همه عوارضی که داره
و طبق حسابی که کردم تا الان فقط ۷۰۰ هزارتومن خرج دکتر و‌دارو و... برای این شده
 برم کار کنم بعد مجبور‌ بشم به جای اینکه با پولش کیف کنم، خرج دارو دکتر کنم


همینه که میگن ایشالا سلامت باشی پول دوا درمون ندی. یه جورایی بده زحمت بکشی پول دربیاری بعد به جای اینکه کیفش کنی مجبوری بری خرج دوا دکتر بکنی😥

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۰۰ ، ۱۳:۴۱
مریم بانو

چه خوبه که آدم بعضی وقتها چیزهایی که خیلی دوست داره رو و میدونه احتمال رخ دادنشون خیلی کمه و حتی صفر تو خواب ببینه.

حداقل میتونه تو خواب حسشون کنه.

خواب ببینی بغلش کردی و می‌ بوسیش. فقط برای چند لحظه. نگاش میکنی و اشک جمع میشه تو چشمات. بهت میگه ایشالا عروسیت دختر جان. و خداحافظی.


...همین چند لحظه . فقط چند لحظه کنارم بشین...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۰۰ ، ۱۳:۳۹
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید