تصمیم
۱ سپتامبر بود
البته الان شده ۲ سپتامبر
از ذوق خوابم نمیبره
فقط واسه اینکه فهمیدم تو لینکدین چقدر راحت میشه اپلای کرد
و نشستم مثل این ندید بدید ها ۳۰. ۴۰ جا اپلای کردم خخخ
حالا خودم ذوق کردم خخخخخ
...........
امروز ۲۰ شهریور و من اولین مصاحبه کاری به زبان انگلیسی عمرم رو انجام دادم با به گروه آلمانی که سایت دارن. یه کار داوطلبانه بدون حقوق
۵۰ دقیقه حرف زدیم خودم باورم نمیشد بتونم با یکی ۵۰ دقیقه انگلیسی گپ بزنم
اون خیلی راضی بود
و من خیلی ذوق کردم
بعد از مدتها بعد از ماه ها ی زیادی بعد از شاید قریب به دو سال چیزی از ته دل خوشحالم کرد🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰
..........................................
امروز ۲۱ شهریور و من دومین مصاحبه کاری انگلیسی زندگیم رو انجام دادم
برای تدریس تو یه مدرسه بین المللی
خودم راضی نبودم حالا نمیدونم چی میشه
......................................
دارم با شرکت های مهاجرتی مشاوره میگیرم
برنامه ریزی میکنم
یادم نیست چی شد که فکرش اومد ب ذهنم
ولی هرچی بود ک بیرون نمیره
نمیدونم دقیقن دنبال چی هستم
دنبال یه زندگی بهتر دنبال پول دنبال یه شهر آرمانی... نمیدونم
و این ندونستن خیلی بده
میگن باید هدف داشت ولی من نمیدونم هدفم چیه
واسه کار واسه تجربه های جدید واسه دخترک .... نمیدونم...
و این منو میترسونه
اینکه زمان و هزینه صرف کنم و بعد پشیمون بشم
بعد شکست بخورم تو این مسیر برم و بازهم شرایطم تغییر نکنه
برم و با پشیمانی و از دست دادن کلی پول و زمان مجبور ب برگشت بشم
منی که حتی یک سفر خارج از کشور نداشتم
ولی من آمادای بودم تونستم
اما میترسم، اونجا آمادای نیست دیگه
اگر پیشمون بشم و دست از پا درازتر برگردم چی
خب کلی پول دادم که راستش فکر میکنم ارزششو داره
فکر میکنم حتی اگر پیشمون بشم بازم تجربه ایه که ارزشش داره براش پول صرف بشه
میخوام با یکی از این موسسات قرارداد ببندم و خودم بیام به زبان خوندن و یادگیری ماشین لرنینگ
دور خودم حسابی شلوغ کردن نوشتن اسکریپت برای سایت،آماده شدن برای تدریس تو مدرسه بین المللی، یادگیری ماشین لرنینگ، زبان, آلمانی
و داشتن مسولیت یه زندگی به عنوان یه همسر یه مادر
البته که مسولیتی عملن انجام نمیدم در نقش همسر
میمونه دخترک
نمیدونم چی میشه اصن نمیدونم از چی دارم فرار میکنم یا اینکه به چی میخواهم برسم
ولی دوست دارم اگر رفتم پولمونو جمع کنم برا مامان بابام و الی دعوتنامه بفرستم و بلیط بخرم براشون بیارمشون،
دوست دارم مادربزرگم بیارم، دوست دارم...
منم دوست داشتم همه اینا ولی از یجا به بعد فقط تو رو میخواستم ببرم اخرشم کلا دیدم ناتوانم