انگشتر
دوشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۹:۴۳ ق.ظ
حوصله خودم را ندارم. چه منه بیخودی شده ام
یه جا شنیدم نمود انسانی رابطه بنده و خدا. میشه مادر و فرزند. که فرزندی که مادرش را دوست داره حتی اگر کار بدی کنه بازهم به مادر پناه میبره.
مثل رفتارهای دخترک وقتی ازش عصبانی میشم دعواش میکنم میون گریه هاش منو میبوسه با هق هق گریه میگه مامان ببخشید مامان ببخشید
دیروز ادا درمیاورد ادای یه حامی برای خودش . میگفت ....... میگفت سر بچه داد نزن. بهش گفتم با کی هستی گفت با خودم. شب شد گفت نمیاد گفتم نه نمیاد
دیشب بغلم کرد و به خواب رفت و هربار پاشد دید نیستم بازم گفت برم پیشش تا بغلم کنه میگفت این جوری کن و نشون میداد. تا دستام را حلقه کنم دورش وقتی دستام را حلقه میکردم دورش انگار آروم میشد میخوابید
چه بی صبر شده ام
صبح دعوا شد. شلوارشو نمیپوشید می گفت میخوام لخت بیام بیرون. دعوا شد و ساکت شد
توی راه مهد میخواستم باهاش حرف بزنم میخواستم بگم دوسش دارم ولی فکر کردم نگم چون باور نمییکنه . خودمو گذاشتم جاش منم باشم این دوست داشتن را باور نمیکنم. رسیدیم مهد. نمیخواست جدا بشه گریه میکرد چند دقیقه بردمش تو حیاط نشوندمش روی پام و حرف زدم باهاش
بلاخره رفت تو یهو صدای گریه اش بلند شد گفت من مامانمو میخوام.
حوصله خودم را ندارم.
وقتی نه خودی مانده برایم نه خدایی..........
۹۷/۰۲/۳۱