زن عادی
با خودم حرف میزنم
زنهایی ک کنارم نشستن
از آرایشگاه حرف میزنن از کلاس های ورزشی و باشگاه از عمل دماغ از پزشک های مختلف
نگاه میکنم تو صورت تک تکشون هیچی معلوم نیست
هیچکدوم انگار خودشون نیستن
فقط یکی هست ساده با مانتوی کرمی یه روسری راه راه کرمی ب نظر میاد خودش باشه
یه خانومی هم نشسته روی صندلی روبروی من پاهامون باهم شاید 5 سانت فاصله داشته باشه
دستاش رو گذاشته روی زانوهاش. دستاش غرق طلاست. توی النگوهاش فیروزه کاری شده
مثل ویترین به مغازه شده اینجا . این اتاق 30 متری
من ی جورایی از همه ساده ترم یا عادی تر
درحالیکه خانوم دو ردیف اون طرف تر از زن داداشش حرف میزنه که فوق لیسانس داره و همش کتاب میخونه و تو یه بیمارستان کار میکنه میگه اصلا اون با ما فرق داره مثل یه زن عادی نیست
به این فکر میکنم که زن عادی از نظرش کیه
اگه مثلا میفهمید من دانشجوی دکترام میگفت منم عادی ام؟؟؟؟؟
فکر نکنم؛ اگر بفهمه که من دو ساعته برای تولد تنها دخترم دارم بخاطر نهایتا 100 هزارتومن چقدر حساب کتاب میکنم، و از این دست که زیاد است در زندگی من.
بعد تحصیلات و پول کجای یک زن عادی قرار میگیرد؟؟
از دید این خانوم من یک زن عادی نیستم حتی یک زن غیر عادی هم نیستم زنی هستم که اصلا دیده نمیشه. ولی زن داداشش عادی نیست
ن بخاطر تحصیلاتش واسه پولش
اینو اون نمیفهمه
ولی یه چیز دیگه رو هم نمیفهمه
اینکه عادی بودن یا نبودن به پول نیست به تحصیلات هم نیست
به منه به تو به هرکس به شیوه زندگیش به نگرشش. به تفکرش
فکر آدمهاست که ادمها رو متمایز میکنه
آنچه که در قسمت تقریبا کروی بالای بدن میگذرد...