روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۸ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

باز اومدی سر وقت ما؟ 

ای بابا! 

چی می خوای دکتر؟! 

خوبم من

نیگا گوشه پیشونیم زخمه

می بینی؟ 

پریشب با پیچ گوشتی شکافتمش، یه عالمه مورچه ازش ریختن بیرون، رفتن پی روزگار. 

دکتر! می دونی مورچه ها پیر می شن چی می شه؟ 

می شن غذای بقیه مورچه ها. 

یعنی یهو می بینی یه مورچه میونسال بابا ننه شو خورده دکتر!

یا مثلاً یارو دلبر جوونه جنازه عاشق پیرشو خورده جای ناهار. 

کوفت بخوره

وحشتناک نیس؟ 

دکتر! یعنی بین مورچه ها هم عاشق کشی رسمه؟ 

تف به روزگار. 

خوبم

اون قرصا رو که نوشتی، می خورم، همه ش می خوابم، انگار که مرده باشم. 

دکتر! دیوونه ها بمیرن، می رن بهشت. مگه نه؟ 

باس برن

2 تا جهنم واسه یه نفر خیلی نامردیه

نی؟ 

هس دیگه

ما باس بریم بهشت

بهشت هم که می دونی کجاست؛ همونجایی که دلبر ما رو بخواد

نه؛ نه بابا... 

دلبرو فراموش کردیم، به موت قسم

کجا دیگه عین اون وقتا می ریم زیر برف وایسیم آدم برفی بدبخت عاشق خورشید شیم؟ 

کو؟ 

همه ش افتادیم گوشه اتاق، هرکی هم می خواد از دلبر بپرسه، خودمون رو می زنیم به خواب. 

یادمون رفته دلبرو

تو بمیری

یادمون رفته صداشو

یادمون رفته چشماشو وقتی می خندید

یادمون رفته دستاشو که حلقه می کرد دور تن ما و سفت می چسبید بهمون

همه رو یادمون رفته

کو؟ 

گریه؟ 

نه بابا! قطره ریختم تو چشام، هوا دوده چشمامون می سوزه

حالا بی خیال دکتر! 

شما فردا صب بگو ما رو ببرن، سرمون رو برق بذارن، بلکه م شد و دیگه خواب دلبرم ندیدیم. 

ناکس می آد تو خواب، گیساشو وا می کنه، می ریزه رو شونه هاش، قربون گیساش می ریم، به روی ما می خنده، می گه: یادت نره دوستت دارم.

مام که ساده، باورمون می شه، صبح پا می شیم، می بینیم خیسه بالش کهنه از گریه هامون

گریه خوبه ها واسه حال دیوونه ها، اون خانوم پرستاره گفت

اما شما بگو بیا ما رو ببرن، سرمون رو برق بذارن، خسته ایم

یه شب هم بخوابیم، خواب دلبر نبینیم، صب بشه، بیدار شیم عین آدم، بی دلتنگی و پریشونی ؛ بی دلتنگی و پریشونی

خوبم دکتر! 

به قول این یارو دیوونه عه، "از اون خوبا که پدربزرگ بود و صبحش مرد". 

مام خوبیم، اما یه وقت هم دیدی فردا صبح خودمون رو آویزون کردیم به این درخت خشک وسط محوطه آسایشگاه. 

یعنی بستگی داره امشب که دلبر می آد به خوابمون چی بگه

اگه ما رو بخواد، هوا خوبه

اگه نخواد، ابره

ابر بی بارون

 ابر سیاه

اگه صبح شنیدی ما زنده موندیم، بگو ما رو ببرن، سرمون رو برق بذارن، خوابمون می آد.

یادت نره؟ 

#حمید_سلیمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۰۰ ، ۰۲:۳۴
مریم بانو

موبایلم زنگ میخوره

یه صدای غمگینی میگه : سلام مامان

و یهو بغضش میترکه

شروع میکنه به حرف زدن ولی چیزی نمیفهمم فقط میدونم که داره گریه میکنه

اول میخام آرومش کنم: عزیزم یه نفس عمیق بکش کمی آروم باش. حالا برام بگو چی شده

صدای نفس عمیقی که میکشه را می شنوم: مامان اینجا مهمون اومده ؛ دوتا بچه کوچیک هیچ کس (صدای گریه اش زیاد میشه بازهم نمیشنوم) فکر میکنن من نمیتونم فکر میکنن من عقب مونده ام

بهش مگم: عزیزم اونجا مهمون اومده بچه کوچیک دارن؟

میگه: آره یکی نرگس که بچش تازه دنیا اومده بود رفتیم خونشون بچش دختره یکی دیگه هم هست بچش پسره

میگم: آها پس اونجا مهمون اومده. کسی تورو اذیت کرده؟

کمی با این مکالمات آرومتر شده ادامه میده: مامان کسی اذیتم نکرده ولی من میخام بچه کوچیک بغل کنم نمیزارن. بچه نرگس رو بغل کردم ولی میخام اون یکی بچه رو هم بغل کنم اما صورتش زخم شده نمیزارن.

با صدای آکنده از بغض ادامه میده: مامان ترخدا بچه کوچیک بزا. مامان من هرچی میگم بچه کوچیک بزا تو نمیزایی

من همه کار برای تو میکنم دخترکم. اما نمیدونم در مقابل این خواسته ات چقدر بتونم مقاومت کنم. وقتی با لحنی ملتمسانه میگی مامان ترخدا بچه کوچیک بزا من خودم همه کاراشو میکنم تو بخواب

به همه میگی: من به مامانم میگم بچه بزا ولی نمیزاعه. من مواظبشم بهش شیر میدم خوابش میکنم اما مامانم بازهم بچه نمیزاعه

تقریبا برای کل فامیل این درددل رو کرده

قشنگ من آخه چی بگم نمیدونم

............................

در ادامه تماس نقشه کشیدیم که چجور بچه رو بغل کنه و بعدش زنگ زدم به مامانم گفتم بچه رو بدید بغل کنه خیلی ناراحته

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۵۴
مریم بانو

بعضی وقت ها قسمتی از آدم ؛ گاهی همه آدم؛ یه جایی جا میمونه

تو مکان خاصی

تو زمان خاصی

تو اتفاق خاصی

آدم جا میمونه. فریز میشه

بعد از اون دیگه چرخش زمین اثری نداره

مثل من که تو زمستون جا موندم. دیگه نفهمیم بهار کی اومد؟ تابستون چه جور بود؟ اصلن مگه پاییز داشتیم امسال؟

بقه چیزا بی معنیه برام ؛ تو زمستون فریز شدم. فصلی که ازش بدم میاد

دیگه فرقی نداره بهار باشه تابستون باشه پاییز باشه؛ دیگه همیشه زمستونه؛  دیگه نمیفهمم کی بهار شد؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۰۰ ، ۰۷:۳۳
مریم بانو

باید بگم که به مسیله جالبی پی بردم. مغزم داره خودکفا میشه از خودم

مغز خود کفا است ولی منظورم اینکه مثلا وقتی تو دستت بسوزه این مغزه که دستور میده و تو دستت رو از شعله آتیش میکشی کنار.

اما اگز دستت رو از شعله آتیش نکشی کنار اون مغز بیچاره تو آمپاس شدیدی قرار میگیره و کلا گیج میشه که عاقا چی به چیه؟؟ مگه این آتیش نیست مگه دستور ندادم بکش کنار پس چی شد و فلان و....

قضیه مغز منم داره همین میشه. مثلا من دوست دارم حال یه آدمی رو بگیرم. بعد شب که می خابم مغزم لطف و مرحمت میکنه حالشو میگیره تو خواب.

خیلی باحاله ها

یا مثلا دوست دارم تو دنیای زامبی ها زندگی میکردم و یه قهرمان باشم و بازهم مغزم لطف و مرحمت میکنه شب توی خواب منو قهرمان داستان خودم میکنه.

مغز اینجور با نشون دادن صحنه ها مورد علاقه به نظر می خواد فشار روی من رو کم کنه. میگه بزار این بدبخت حداقل تو خواب به چیزایی که نیاز داره برسه. حتی اگر خودش ندونه نیاز داره

اما بعضی چیزا اصلا نیاز من نیست یا مثلا دلم نمیخاد و فلان اصل کلن من اون چیزو فراموش کردم. مغزم وقتی میبینه من فراموش کردم خودش دست به کار میشه و وقتی می خابم میره حساب طرفو میرسه. این نیاز من نیست نیاز مغزمه وقی میبینه من به نیازهاش بی تفاوتم خودش وارد عمل میشه

قسمت اوج داستان اونجاییکه مغزم به سمت سکس میره. این نیازه مغزمه نه من . برای همین خودکفا عمل میکنه . میره سراغ یه سکس بی دردسر و تا ارگاسم هم میره.

و از خواب که بیدار میشم هیچ علامت جسمی ای ندارم که نشون دهده ارگاسم باشه. اما حس می کنم مغزم خوشحاله خخخخخخخخخخخ. هرچی جستجو میکنم که بابا شده ولی میبینم نشده.

درواقع در اینجا مغز محترم بدون اینکه نظر منو بخاد خودش پیش میره و تا حدیه که من فکر میکنم واقعیه تا ارگاسم هم رفته. ولی هیچ نشانه جسمی ای نمیبینم . یعنی مغزم ارگاسم میشه ؛ من نه؛ بامزست ها

 

همین خواب زیاد؛ وقتی که خوابم زیاد میشه. من نشستم خودمو یه بررسی کردم دیدم عه وقتی افسرده ام خوابم به شدت کم میشه و وقتی استرس دارم خوابم زیاد

وقتی افسرده ام مغزم خیلی فعال میشه میخاد بزنه اون باعث و بانی اش له کنه برا همین میشینه انواع نقشه های مختلف میکشه و به همین دلیل نمیزاره من بخابم. من از همین تریبون ازش تشکر میکنم انقدر به فکر منه. دمش گرم

 

وقتی افسرده ام مغزم با فکر کردن به اینکه چرا این حال رو دارم میخاد کمکم کنه و با کشیدن نقشه های مختلف میزنه ملت رو له میکنه. بنابراین نمیزاره من بخابم. و وقتی نقشه ای میکشم تا وقتی همه چیزش معلوم و روشن نباشه مغزم فعال و روشنه و نمیزاره بخوابم

 

اما وقتی استرس دارم برای درس و دانشگاه مغزم میگه دختر جون دنیا دو روزه ول کن و سخت نگیر بعد منو به طرز ماهرانه ای می خوابونه خخخخخخخ

مثلا من بیدارم دارم کارم انجام میدم پشت لب تاب بعد یهو از خواب می پرم خخخخخ

یعنی پشت لب تاب خوابم برده بودم مغزم خوابم کرده من نفهمیدم خخخخخ

از همین تریبون از مغز عزیزم خواهش میکنم دست از نقشه کشیدن برداره و فعلا به همین نقشه هایی که کشیده قانع باشه

و ازش می خام که آخه قربون شکل ماهت برم من که شبیه گردویی ببین وقتی منو خواب کنی من به کارام نمیرسم و استرسم بیشتر میشه. پس منو بیدار نگه دار نه اینکه خوابم کنی

و مغز جوووونم من به سکس نه نیاز دارم نه میخام؛  منو وارد بازی های کثیفت نکن خخخخخخ

الانم بنده خدا مغزم گیر کرده نمیدونه بخابه یا بیدار بمونه. و چون قدرت استرس از افسردگی بیشتره؛ پس می خوابه :)laugh

 

جالبه ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۰۰ ، ۰۷:۲۵
مریم بانو

چه دل آشوبه ی بی رحمی ؛ می تازد بر من عه بدون هیچ سپری... بدون دفاع

 

- آخ جان مامان سوپ درست کرده. مامان برام بیار بخورم. سوپ های مامانی خوشمزه است

- نه اینبار خوشمزه نشده.

خورده بودم واقعن خوشمزه نبود مزه عن میداد ۳ تا قاشق بیشتر نتونستم بخورم

 

- بیار بخورم سوپ های مامانی همیشه خوشمزه است

- بفرما بخور ولی متاسفم این باز خوشمزه نیست

- حلوای تن تنانی تا نخوری ندانی......... مامان خیلی خوشمزه شده. اصلن انقدر خوشمزه شده که من دو بار می خام بخورم

 

تو نبودی؛ من مرده بودم به یقین...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۰۰ ، ۲۳:۵۵
مریم بانو
نه دل مفتون دلبندی، نه جان مدهوش دلخواهی
نه بر مژگان من اشکی، نه بر لبهای من آهی
نه جان بی نصیبم را، پیامی از دلارامی
نه شام بی فروغم را، نشانی از سحرگاهی
نیابد محفلم گرمی، نه از شمعی نه از جمعی
ندارد خاطرم الفت، نه با مهری نه با ماهی
بدیدار اجل باشد، اگر شادی کنم روزی
به بخت واژگون باشد، اگر خندان شوم گاهی
کیم من؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان
نه آرامی، نه امیدی، نه همدردی، نه همراهی
گهی افتان و خیزان، چون غباری در بیابانی
گهی خاموش و حیران، چون نگاهی بر نظرگاهی
رهی، تا چند سوزم در دل شبها چو کوکبها
به اقبال شرر نازم، که دارد عمر کوتاهی
#رهی_معیری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۰۰ ، ۰۲:۳۶
مریم بانو

بعضی وقتا حس میکنم دلم داره میترکه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۰۰ ، ۰۸:۴۶
مریم بانو

سفر در زمان امکان پذیر نیست، چراکه اگر امکانش بود ما می‌توانستیم عده ای رو ببینیم که از آینده به الان اومدم یعنی از آینده به گذشته خودشون.
از نظر علمی اما در واقع در کیهان این امر امکان پذیره، با نگاه کردن به آسمان. وقتی شما به یه ستاره مثلن در فاصله ۵ هزار سال نوری نگاه کنید، اگر دارید در زمان به ۵ هزار سال گذشته بر میگردید، البته نه گذشته خودتون بلکه گذشته اون ستاره رو دارید نگاه می‌کنید, 
به جای دیگه ای هم هست که میشه به گذشته سفر کرد، وقتی دراز میکشی تو رخت خوابت چشمات میبندی و میری سراغ خاطراتت، وقتی خاطرات جلوی چشمات جولان میدن، تو در زمان به گذشته سفر کردی، 
اما فقط میتونی توی این خاطرات بچرخی، چیزیو نمیتونی عوض کنی، قدرت دخل و‌ تصرف نداری
گاهی در حد چند ثانیه کوتاه چشمامو که میبندم پرت میشم به گذشته، یه شیرینی دلچسبی میپیچه تو‌ وجودم مثل یه شیرینی خامه ای خوشمزه،cheekycheekycheekyheart

 

اما دوام چندانی نمی یابد،

 

وقتی خوده قبلیمو میبینم حس میکنم با خود الانم چقدر فرق داشته، البته نه کامل که برخی صفات و‌ ویژگی ها هرگز عوض نمیشن،
منه الان ساخته شده از همون تصمیمات گذشته ام هستم، 
کاش میشد ادم وقتی تو خاطراتش به گذشته برگرده امکان تغیر گذشته رو‌هم داشته باشه،
من اگر این امکان رو داشتم، 
هرگز همه قلبمو به کسی نمی دادم که بعد بخام مچاله، زخمی و‌ پژمرده تحویل بگیرم
هرگز اجازه نمیدادم کودک درونم‌ دستشو به کسی بده
هرگز روابطم‌ رو بر اصل اعتماد به آدمها نمی ساختم
هرگز بیشتر از ظرفیت آدمها بهشون بها نمی دادم
هرگز بیش از اندازه روی آدمها حساب نمی کردم
هرگز همه ی خودم رو برای کسی رو نمی کردم
هرگز همه ی آنچه در دلم بود بازگو نمی کردم
هرگز به طور مطلق مطیع کسی نمی شدم
هرگز همه دلمو پیش کسی رو‌ نمی کردم
هرگز کسیو فقط با قلبم نمی سنجیدم
هرگز به کسی تکیه نمی کردم

 

 

اشکالی نداره هنوز دیر نشده ، من درس های خوبی گرفتم که از این ب بعد می تونم ازشون استفاده کنم، و حواسم به همه ی هرگز ها باشد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۱۰
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید