روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۲۶۷ مطلب با موضوع «من» ثبت شده است

علی از همسایه گردو‌ گرفت که بشکنیم و مغز کنیم

خانوادگی نشستیم دورش و شروع کردیم 

نگاهم افتاد به یک عالمه مغز گردو که مغز کرده بودیم، یاد حامد افتادم، اون موقع که یه‌ زمین کوچیک اطراف شهر خریده بودیم و ‌چندتا درخت کوچیک‌ گردو داشتیم، ازش گردو‌ چیدیم ، من مغز کردم گردوها رو برای حامد 

یه مقداری براش مغز کردم بعد دیدم خیلی وارد نیستم بعضیا خورد شدن ، رفتم اجیل فروشی گردوهای خیلی عالی سفید ی مقدار خریدم و‌ قاطی کردم با گردوهای خودمون

بعد بهش پیام‌دادم گفتم من نمیخام وقتت بگیرم بیا فقط ۱۷ ثانیه کارت دارم،

ثانیه اش حساب کرده بودم که میخام گردوها رو‌بهش بدم و ‌بهش بگم این گردوهای زمینمونه دوست داشتم تو‌هم بخوری، دیدم گفتنش‌ و دادن اون گردوها تقریبا ۱۷ ثانیه طول میکشه

همش بهش پیام میدادم فقط ۱۷ ثانیه بیا

خاک بر سر من احمق پست ب اون آشغال اینجور التماس ‌دیدنش میکردم

تا ی روز پیام داد گفت اومده .... اگر میخام برم

ی جای دور بود اون طرف شهر

گفتم میام ماشینو برداشتم‌ رفتم

رفتم این همه راه برای ۱۷ ثانیه 

اومد نشست کنارم تو‌ماشین پاکت گردوها رو بهش دادم

یه کمی حرف‌زدیم و‌رفت

شاید در حد ده دقیقه یا کمتر و رفت خیلی عادی خیلی سرد

 

در‌حین شکستن گردو‌ها دخترک دستش اورد نزدیک لب هام تا یدونه ریزه گردو‌ بزاره دهنم

انگشتش رو بوسیدم

ذوق کرد چشماش برق زد، همون انگشتی ک بوسیده بودم رو‌ مثل ی شی با ارزش نزدیک خودش گرفت و جای لب های منو‌هزار بار بوسید

خوشش‌اومده بود بازهم ‌تکرار کرد دستش میاورد نزدیک ‌لب هام، میبوسیدم، و جای لب های منو‌ میبوسید

یاد خودم افتادم، وقتی حامد دستمو میگرفت از ماشینش ک پیاده می شدم جای لمس دستاش که دستمو‌ گرفته بود می بوسیدم

 

 

به علی گفتم‌ دیگه گردو نگیر

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۰۰ ، ۱۱:۳۷
مریم بانو

از خواب بیدار میشم، 

دیگه براش عادی شده، دیگه انگار پذیرفته این شرایطو

برای منی که همیشه رابطه جنسی رو جزو‌ مهمترین ارکان زندگی میدیدم، حالا از آخرین باری که با علی سکس دو‌نفره داشتیم یکسال میگذره

و آخرین باری که خودم مسیرش رفتم ۷ ماه پیش بود

دیگه هیچ وقت رخ نداد

تا امروز صبح فقط خواستم خالی بشم، حتی بدون هیچ‌ لذتی فقط صرفا طی کردن این مسیر، فقط پیش بردن این فرایند بدون اینکه لذت ببرم، همین 

بعدش یه حسرت نمیدونم یه ... یه چیزی که نمیدونم عمیقا غمگینم میکنه

 

به ما استراحت نیومده ب این نتیجه میرسم همون روزهایی که ۱۲ ساعت بیرون مشغول بدو بدو هستم بهترینه برام، خسته و بی اختیار خواب

میخزم لابلای موزیک های گوشیم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۰۰ ، ۱۱:۳۲
مریم بانو

دارم روی زندگیم قمار میکنم
روی هرچیزی که تا الان به دست آوردم
فقط واسه اینکه یه کمی حالم خوب بشه
که هیچ تضمینی هم براش نیست
چیزی پیدا نکردم حالم خوب کنه
و این قمار بزرگ شاید تیر آخر باشه

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۰ ، ۲۳:۴۹
مریم بانو

بعضی وقت ها صبح زود از خواب بیدار میشم
ساعت ۶ صبح 
فکرای ترسناک میاد تو ذهنم
ترسناک ک نه
وحشتناک
فکرای وحشتناک
تا مدتی‌درگیر میشم باهاشون 
تا روز به طور رسمی شروع بشه و کارام شروع بشه

............................................

 

بعضی وقت ها حس میکنم دلم دریای طوفانه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۰۰ ، ۰۵:۴۸
مریم بانو

بعضی روزا پیش میاد که با چشم پر از اشک از خواب پامیشم... هیچ وقت یادم نمیاد که چه خوابی دیدم... ولی ولی تا ساعت ها بعد از بیدار شدنم حس غریبی دارم...

انگار چیزی رو ... از دست دادم...

انگار همیشه یه چیزی ... یه کسی... یه گمشده ای هست که دنبالشم

فکر میکنم این احساس از همون روز در من به وجود اومد

از همون روزی که انگار آسمون به زمین اومد

همه چیز آدمو یاد یه ....

یاد یه رویای تماشایی می انداخت نه کمتر نه بیشتر

چه صحنه زیبایی بود...

#yourname

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۰۰ ، ۱۱:۳۴
مریم بانو

 

از همه مردم دنیا بیزارم
و همین طور خودم
از همه آدم‌های دنیا بدم میاد و همینطور از خودم
تنها کسی که در این محدوده ی بزرگ قرار نمیگیره دخترکه
هیچی نمی‌خوام. همه چیزی که میخواهم دیدم شادی دخترکه . دیدم برق چشماشه
خودمم جزو همون ٱدمهای دنیا هستم. خودمم در دسته همون هایی هستم که ازشون بیزارم
تنها دخترکه که خارج از این محدوده است.
و تمام تلاش های من در جهت شادی این دختره

نوجوان بودم و تحصیل تا دکترای فیزیک دقیقا یک رویای دست نیافتنی بود برام. اینکه میگم دست نیافتنی یعنی واقعن دست نیافتنی
در حد اینکه مسافر ماه و مریخ باشم.
فکر میکردم به این رویای دست نیافتنی دور
و فکر میکردم این رویا آنقدر بزرگه که اگر من بر فرض محل روزی بهش برسم خوشبخت ترین انسان روی کره زمین خواهم بود. 

حالا من بهش رسیدم به این رویای بزرگ نوجوانی ام. اما خوشبخت ترین که هیچی حتی خوشبخت معمولی هم نیستم
واسم خوشبختی نیاورد

هیچی واسم خوشبختی نیاورد
و این احساس نکبت بد درونم
رسیدن به رویای دست نیافتنی دوران نوجوانی هم التیامی برام نبود
تا مشغول کار و فعالیت هستم مشغولم به روزمرگی ها
لحظه ای که فارغ از این روزمرگی ها میشم نگاه که به خودم میکنم میبینم که چقدر هیچی هستم
چقدر زندگی بیخودی دارم
چقدر درونم غوغاست و جنگ جهانی
مینویسم که شاید نوشتن ....
نمیدونم نوشتن چیکار میتونه بکنه
ولی این تنها راه حرف زدن با هیچکسه
توانایی مدیریت این اوضاع رو ندارم
کم میارم یهو
نگاه میکنم میبینم دختر خاله ی دیپلمه ی بیکارم که الان ۲۰ سالشه و ۶ ماهه حامله است انگار خیلی از من شادتره خیلی پر انرژی تره
وقتی میبینمش حس میکنم این دختر ۲۰ ساله بدون هیچ موفقیت چشمگیری تو زندگیش
اما انگار از من خیلی جلوتره از من خیلی حالش خوب تره
و حال بد من
می‌خوام کارای خوب کنم می‌خوام اتفاقات خوب برا زندگیم رقم بزنم و میبینم نمیتونم
دلم یه جزیره خالی از سکنه میخواد فقط من و دخترک
 از همه آدم‌های دنیا بیزارم
از همه آدم‌های دنیا بیزارم
از همه آدم‌های دنیا بیزارم....
من درد دارم تو نمیفهمی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۰۰ ، ۰۱:۰۵
مریم بانو

از وقتی تصمیم برای مهاجرت گرفتم احساس می کنم مهاجرین کشورم رو دوست دارم laugh

یعنی حقیقتن فکر میکنم که بااااااید مهاجرین کشورم رو دوست داشته باشمdevil

افغانستانی ها پاکسانی ها عراقی ها و ... frown

که از هرچی بدی از همون دست پس میگیری باشه و ساکنین کشور مقصد مرا دوست داشته باشندlaugh

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۰ ، ۰۰:۵۲
مریم بانو

وقتی بهش فکر میکنم خیلی میترسم

به رفتن

به مامان

به بابا ...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۰۰ ، ۱۱:۴۹
مریم بانو

نوشته شده پنج شنبه شب:

رفتم طلافروشی
میخاستم ی مقداری از طلاهام بفروشم
درواقع چیز زیادی هم ندارم
وقتی داشت نگین های گردنبدم رو درمیاورد بغض کردم
و یه عالمه فکر میچرخه تو سرم

ینی من دارم کار درستی میکنم؟
سوالی ک مدام از خودم میپرسم
ینی کار درستیه؟

هرچیزی ی قیمتی داره، همیشه برای ب دست اوردن ی چیزی باید چیز دیگه ای رو فدا کرد، پول، زمان، حتی گاهی خود آدمها رو

من واسه مهاجرت دارم چی فدا میکنم؟ 
دارم چه بهایی واسش میدم؟
پول
زمان
و‌ اگر شکست بخورم چی از دست دادم: پول، زمان
ارزشش داره؟؟
و‌ اگر موفق بشم چه بهایی داره دیکه غیر از پول و زمان؟
دوری از خانواده
افسردگی پدر و مادرم
افسردگی دخترک ب خاطر وابسته بودنش ب پدر و‌ مادرم

می ارزه ب اذیت شدن روحی روانی یک خانواده؟
ای خدا
نمیدونم
دارم میرم جلو اما نمیدونم و میترسم
و نگرانم
نگران مامان بابا
اگر موفق نشم که خب پول زیاد و زمان رو از دست دادم و برمیگردم
اگر موفق بشم باید ی کاری کنم زود بتونم مامان بابام بیارم
پس باید اونجا پول داشته باشم
پس باید حتمن و حتمن با فاند برم
ای خدا نمیدونم دارم کار درستی میکنم؟
......................
سوال امروز:
فنلاند ک خوبه چرا انقدر سرده 🥶🥶🥶
چند روزه دارم رصدش میکنم دمای هلسینکی بالای ۱۳ نرفتع انصافن
اخه تو ک انقدر خوبی چرا انقدر سردی
من حس میکنم برم فنلاند از سرما میمیرم
بعد برا تفریح مردم فنلاند کجاها‌ میرن؟ بیرون گردش و پیک نیک ک نمیتونن برن، پارک ک نمیتونن برن، فقط کافه و‌ کاباره میرن؟ 🤔🤔
وقتی انقدر سرده پس اصولن مردم همیشه یا تو‌خونه هستن یا سرکار پس چه جور شادن؟ 🤔🤔
اینا ک انقدر همیشه سردشونه وقت شاد بودن ندارن😬🥶🥶
اصن مگه میشه ادم کشورش رسما همیشه زمستون باشه و تازه شاد هم باشه
عمرن
اصولن باید همیشه مریض باشن سرماخورده و آنفلونزا گرفته
من عاشق تابستونم
فکر میکنم فنلاند برم از سرما میمیرم🥶🥶🥶

...................

شنبه:

رفتیم آتیه یه حس خوشحالی توام با نگرانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۰ ، ۰۹:۳۹
مریم بانو

.

غمت رها نمی کند مرا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۰۰ ، ۰۶:۴۵
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید