علی از همسایه گردو گرفت که بشکنیم و مغز کنیم
خانوادگی نشستیم دورش و شروع کردیم
نگاهم افتاد به یک عالمه مغز گردو که مغز کرده بودیم، یاد حامد افتادم، اون موقع که یه زمین کوچیک اطراف شهر خریده بودیم و چندتا درخت کوچیک گردو داشتیم، ازش گردو چیدیم ، من مغز کردم گردوها رو برای حامد
یه مقداری براش مغز کردم بعد دیدم خیلی وارد نیستم بعضیا خورد شدن ، رفتم اجیل فروشی گردوهای خیلی عالی سفید ی مقدار خریدم و قاطی کردم با گردوهای خودمون
بعد بهش پیامدادم گفتم من نمیخام وقتت بگیرم بیا فقط ۱۷ ثانیه کارت دارم،
ثانیه اش حساب کرده بودم که میخام گردوها روبهش بدم و بهش بگم این گردوهای زمینمونه دوست داشتم توهم بخوری، دیدم گفتنش و دادن اون گردوها تقریبا ۱۷ ثانیه طول میکشه
همش بهش پیام میدادم فقط ۱۷ ثانیه بیا
خاک بر سر من احمق پست ب اون آشغال اینجور التماس دیدنش میکردم
تا ی روز پیام داد گفت اومده .... اگر میخام برم
ی جای دور بود اون طرف شهر
گفتم میام ماشینو برداشتم رفتم
رفتم این همه راه برای ۱۷ ثانیه
اومد نشست کنارم توماشین پاکت گردوها رو بهش دادم
یه کمی حرفزدیم ورفت
شاید در حد ده دقیقه یا کمتر و رفت خیلی عادی خیلی سرد
درحین شکستن گردوها دخترک دستش اورد نزدیک لب هام تا یدونه ریزه گردو بزاره دهنم
انگشتش رو بوسیدم
ذوق کرد چشماش برق زد، همون انگشتی ک بوسیده بودم رو مثل ی شی با ارزش نزدیک خودش گرفت و جای لب های منوهزار بار بوسید
خوششاومده بود بازهم تکرار کرد دستش میاورد نزدیک لب هام، میبوسیدم، و جای لب های منو میبوسید
یاد خودم افتادم، وقتی حامد دستمو میگرفت از ماشینش ک پیاده می شدم جای لمس دستاش که دستمو گرفته بود می بوسیدم
به علی گفتم دیگه گردو نگیر