اپیزود اول:
موهامو شونه میکنم، به دقت نگاه میکنم
باورم نمیشه، دارم میبینمشون
اشک تو چشمام جمع شده
مثل اینکه درسته که: به آرزو نرسیدیم و دیر دانستیم که راه دورتر از عمر آرزومند است...
......................................
اپیزود دوم:
به شدت زیادی دوست دارم تنها باشم، دیروز دو ساعتی تنها بودم، بدون گوشی بدون هیچ ارتباطی، خیلی لذت بخش بود، دوست دارم با هیچ کس حرف نزنم، اومدیم مهمونی خونه خاله و دارم به زور این جو رو تحمل میکنم، کاش میرفتم خونه، آخ که چقدر لذت بخشه برام تنها باشم
بعدن نوشت: خخخخخ بلاخره فرار کردم اومدم خونه، نیم ساعت توراه برگشت ب خانه،یک ساعت خونه میمونم دوباره نیم ساعت توراه رفتن مجدد ب خونه خاله، چون شامدعوت کرده ، همین یک ساعت تنهاییو عشقههه
راستی مادر علی مرخص شد از بیمارستان ، امروز ظهر ، منم اومدم خونه دوشگرفتم و خوابیدم و بعدم که خونه خاله رفتم و الانم برگشتم، بعد از ۲۰ روز مراقبت از مادر علی، دیگه توقعی ندارم، چون فهمیدم مدلش این طوره، دیگه فقط کلی میخندم از لوس کردناش، از قبیل اینکه دکمه های لباسشو نمیبنده تا من ببندم و شلوار نمیپوشه تا من پاش کنم و ایضا کفش و جوراب، درحالیکه همه رو میتونه خخخخخخ، خیلی لوسهههه خیلی خخخخخخخخخخخخ