روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۲۶۷ مطلب با موضوع «من» ثبت شده است

اپیزود اول:

موهامو شونه میکنم، به دقت نگاه میکنم
باورم نمیشه، دارم میبینمشون
اشک تو‌ چشمام‌ جمع شده
مثل اینکه درسته که: به آرزو نرسیدیم و دیر دانستیم که راه دورتر از عمر آرزومند است...
......................................

اپیزود دوم:
به شدت زیادی دوست دارم تنها باشم، دیروز‌ دو ساعتی تنها بودم، بدون گوشی بدون هیچ ارتباطی، خیلی لذت بخش بود، دوست دارم با هیچ کس حرف نزنم، اومدیم مهمونی خونه خاله و دارم به زور این جو رو تحمل میکنم، کاش میرفتم خونه، آخ که چقدر لذت بخشه برام تنها باشم

بعدن نوشت: خخخخخ بلاخره فرار کردم اومدم خونه، نیم ساعت تو‌راه برگشت ب خانه،‌یک ساعت خونه میمونم دوباره نیم ساعت تو‌راه رفتن مجدد ب خونه خاله،‌ چون شام‌دعوت کرده ، همین یک ساعت تنهاییو‌ عشقههه

 

راستی مادر علی مرخص شد از بیمارستان ، امروز ظهر ، منم اومدم خونه دوش‌گرفتم و خوابیدم و‌ بعدم که خونه خاله رفتم و الانم  برگشتم، بعد از ۲۰ روز‌ مراقبت از مادر علی، دیگه توقعی ندارم، چون فهمیدم مدلش این طوره، دیگه فقط کلی میخندم از لوس کردناش، از قبیل اینکه دکمه های لباسشو‌ نمیبنده تا من ببندم و‌ شلوار نمیپوشه تا من پاش کنم و ایضا کفش و جوراب، درحالیکه همه رو میتونه خخخخخخ، خیلی لوسهههه خیلی خخخخخخخخخخخخ

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۰۱ ، ۲۰:۵۱
مریم بانو

  امروز ۲۹ مرداده
خونه مادر علی بودیم نشسته بودم روی‌ زمین و به مبل تکیه داده بودم، دخترک روی مبل بود و با موهام بازی میکرد، ک یهو گفت مامان موی سفید داری،
اول فکر کردم اشتباه دیده، ولی بعد که برام کند و داد دستم، 
جا خوردم
گفت مامان بازم هستا ، زیاده
ته دلم یه جوری پر غصه شد
بهش گفتم کو ببینم
نشسته بود بالای سرم و موهای سپیدم میکند و‌ میداد دستم، بعدم شونه برداشت و شروع کرد شونه‌ کردن
فهمید ک از دیدن موی سپید ناراحتم
شروع کرد ازم تعریف کردن، وای مامان موهات چقدر بلنده، چقدر موهات خوشگله، پایین موهات فر داره
با مهربونی با کارش ادامه میداد تا تلخی پیدا کردن تارهای سپید رو‌ فراموش کنم

میدونی،‌ جا خوردم، همیشه وقت شونه میکردم نگاه میکردم موهامو و هیچ‌ تار سپیدی ندیده بودم، و‌حالا فهمیدم دلیلش‌این بوده ک کناره های سرم‌نبوده بلکه از بالای سرم بوده ک به پشت می رفته و برای همین من ندیده بود،
دوست داشتم بشینم گریه کنم، قدمی به پیری نزدیک‌ شدم، قرار باشه ۶۰ سال هم عمر کنم، الان نیمه دومشم
دیگه‌ دیره ، دیگه وقت واسه همه چی دیره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۰۱ ، ۰۱:۲۵
مریم بانو

  My parents think I'm fine.
My friends think I'm fine.
Some days even I think I'm fine.
But I'm not. I'm not fine at all. And I don't know how much longer will I be able to pretend.

مامان و بابام فکر می‌کنن که من حالم خوبه.
رفیقام فکر می‌کنن که من حالم خوبه.
یه روزایی حتی خودمم فکر می‌کنم که حالم خوبه.
ولی خوب نیستم. اصلاً خوب نیستم.
و نمی‌دونم تا چقدر دیگه می‌تونم توانایی تظاهر کردن رو داشته باشم :)
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۱ ، ۱۵:۵۸
مریم بانو

چندین ماهه ک کلنجار میرم و با خودم فکر میکنم

ولی میخام الان‌ به‌خودم بگم، اون آدمی نیست که من فکر میکردم باشه.

نه اینکه ازش بت ساخته باشم نه، 

من فقط اشتباه شناختمش

و‌ تو‌ این چند ماه انگار ک به خودم بگم نه،  من اشتباه میکنم، 

ولی در نهایت اینکه، نه، من درست میگم

من اشتباه شناختمش، و اینم از ناکامل بودن و ناقص بودن این رابطه بود، نه مشکل فهم و‌ درک من، این اون کسی نیست که تورو راضی کنه از همه جنبه ها، خوبه که بت نساختی و‌ خوبه که پذیرفتی شناختت اشتباه بوده

میخام اینجا بمونه،

میخام اینجا بمونه که یادم نره، که دیگه خودمو گول نزنم، که یه موقع یه روزی چشمامو رو واقعیت نبندم و تصمیمات از سر احساس نگیرم که بعدن بخوام تاوان سنگینشون بدم

میخام فراموش نکنم که، مریم این آدمو تو اشتباه شناختی، مقصر هم نبودی، رابطه ی اینجوری به شناخت درستی هم نمیرسه، فقط همین

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۰۱ ، ۱۳:۰۲
مریم بانو

 

کلاس زبان بحث ریسک
معلم پرسید اهل ریسک هستی
گفتم نه ، من خیلی احتیاط کار هستم و ب همه جنبه های یک کار فکر میکنم اگر درصد ریسکش خیلی پایین باشه انجام میدم و‌ در غیر این صورت نه
تو راه خونه بازهم ب این سوال فکر میکنم آیا من آدمی هستم ک ریسک نمیکنم؟
آیا آدمی ک ریسک نمیکنه تو جنگل‌ سکس میکنه؟
آیا دنبال تجربه های جدیده؟
یه عالمه چیز دیگه میاد جلوی ذهنم جنگل، دانشگاه تهران، آمادی رفتن و...
واقعن خود آمادای رفتن و ی زندگی مستقل تشکیل دادن ریسک خیلی بزرگی بود خیلی
حالا حواشیش ب کنار
من شاید ترسو باشم ک هستم اما انگار اهل ریسک هم هستم. درحالیکه جالبه ک همچین فکری در مورد خودم نمیکردم
یادم میاد ک چند روز پیش خواهری همینو گفت بهم، گفت تو ریسک نمیکنی اما یهو ریسکای گنده ای میکنی، مثل قضیه مهاجرت، فکر نمیکردم اهلش باشی، اهل این ریسک بزرگ ، ریسک ب قیمت تمام زندگی، بزرگترین ریسک زندگیتو داری میکنی

انگار راست میگه، همین تصمیم برای مهاجرت خودش‌ یکی از بزرگترین ریسک هاست

در حالیکه همیشه فکر میکردم آدم ریسک کننده ای نیستم، اما انگار اینجورام نیست
شاید هم این ب خاطر دیدگاه اطرافیان بود، اطرافیان دیده بودن من تو کارهام همیشه محتاط عمل میکنن کارهای عادی مثل درست کردن آتیش یا از کوه بالا رفتن یا شنا کردن تو‌ دریا یا حرکات خطرناک انجام دادن
این مدل کارا
و همیشه بهم میگن تو آدم محتاطی هستی اهل ریسک نیستی
و انگار این همیشه تو ذهنم نقش بسته بود،  اما مثل اینکه تا حالا اشتباه درمورد خودم فکر میکردم، انگار اهل ریسکای بزرگم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۱ ، ۱۹:۴۳
مریم بانو

پر از درد و خشمم از همه ، از همه آدم ها

ماهی واسه من همه بود...

 

من برای این درد سوگواری هم نکردم 

فقط خودمو مشغول کردم 

مشغول همه چیز تا درد یادم بره

و کار کرد

درد یادم رفت

اما وجود داره

وجودم پر از درده

پر از خشمه

و خالی نمیشه

فقط وقتی سرم خلوت میشه حسش میکنم به همون قوت قبل هست به همون شدت میتونه ویران و پریشانم کنه حتی ذره ای کم نشده. انگار دلم پر از زخم باشه و من فقط تمام بخام روش رو ببندم تا نبینم و مسکن بخورم تا حسش نکنم

 

و باز سرم رو گرم میکنم تا بهش فکر نکنم تا فراموش کنم

ولی بعضی شبا

بعضی خواب ها 

یادم میاره

مثل دیشب

مثل دیشب که یه خواب رو دوبار دیدم

خواب دیدم با ناراحتی بیدار شدم دوباره خوابیدم و همون خواب رو دوباره دیدم

 

خواب دیدم یه جایی هستیم مثل یه جنگل، ماهی هست و چندتا دختر دیگه. منو مسخره میکردن با هم،

من کم نیاوردم جلوشون و نشون دادم که برام اهمیتی نداره

اما ماهی اومد گفت میخاد بندازتم بیرون از اون جمع 

بلندم کرد مثل وقی آدم یه کیسه رو میندازه روی شونه اش و حرکت کرد واقعن داشت منو میبرد نمیدونم کجا گفت میخاد بندازتم بیرون

و میخندید و دخترا میخندیدن بهم 

فقط آروم و با بغض در گوشش گفتم : ماهی من دوستت دارم این کارو با من نکن

 

ولی توجه نکرد. میخندیدن بهم

 

از خواب بیدار شدم

دوباره خوابیدم، 

چقدر وحشتناک بود

دوباره همون خواب

دوباره همون حرفو بهش زدم،

ماهی من دوستت دارم این کارو با من نکن...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۰۱ ، ۱۴:۴۴
مریم بانو

بنده یک زن گنده ی ۳۳ ساله اعتراف میکنم که هنوزم مثل زمانی نوجوانی ام حرف از آسمان که می شود قند در دلم آب میشود،

 

 

پوسترش رو دیدم همایش و‌برنامه ها برای هفته ی نجوم، یه جور‌خاصی ناراحت میشم من اگر در نجوم استان شناخته شده نبودم با آسودگی و‌فراغ بال ب گردهمایی میرفتم بدون اینکه کسی بشناستم ، ولی چون شناخته شده هستم زشته ک بدون دعوت برم، ناراحتم، پس چرا کسی از من دعوت نمیکنه برم؟؟؟ 

رفتنم هم ب عنوان یک بازدید کننده ی عادی جالب نیست یه جورایی ارزشم میاره پایین

دیگه بهش فکر نمیکنم چون فکر کردن و‌نرفتنش ناراحتم میکنه

................

روز بعد تلفنم زنگ میخوره یکی از بچه هاست ، دعوتم میکنه برا گردهمایی سخنرانی داشته باشم

مثل خری ک‌ بهش تی تاب بدن کیف میکنم

قند تو‌ دلم آب میشه، اخ جان منم میرم گردهمایی

هنوز وقتی صحبت از شرکت حضوری در یک گردهمایی نجومی میشه چه در سطح عامه و چ‌ در سطح اکادمیک و‌ دانشگاه، ی جوری‌ ذوق میکنم، اخ یه هیجان مثبتی میگیرم‌ که نگو

.....

پی‌نوشت: حالا من چجور میتونم در زمینه برهمکنش نور با ماده تحقیق کنم و‌ مقاله بدم خدا داند

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۳:۰۹
مریم بانو

 در روابط عاطفی تنها باید یک مدل خیانت را به رسمیت  بشناسیم، و آن خیانت به خود است که مادر بقیه رفتارهایی است که اسمشان را خیانت می گذاریم. خیانت به خود، یعنی حذف کردن خودت و نیازهایت برای تداوم رابطه.

 

ماندن کنار کسی که به تو این حس را نمی دهد که بهترین نسخه از خودت هستی.

ماندن کنار کسی که مطمئن نیستی دوستت دارد یا فقط برایش تکه بی اهمیتی هستی از یک پازل که اگر تمام هم نشد، نشد.

ماندن کنار کسی که رفتار و گفتارش یکی نیست.

ماندن کنار کسی که نمی تواند تو را با کارهایی که می کند یا کارهایی که نمی کند مطمئن کند که برایش مهمترین بخش زندگی هستی، و تنها با زبان نرم و مهربان دائم یادآوری می کند بدون تو دنیایش تاریک است.

 

در یک‌ رابطه سالم دوست داشتن و دوست داشته شدن هر روز بزرگتر و خوشحالترت می کند، اسم هر رابطه ای را نگذاریم عشق، نگذاریم دوست داشتن... تنها مدلی از خیانت که به رسمیت میشناسم، خیانت به خود است...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۱:۲۴
مریم بانو

خودمو از رخت خواب می کَنَم؛ می دونم نتیجه بیشتر موندن تو رخت خواب دیدن ادامه کابوسه. عجب روز بدی بشه امروز که اینجوری شروع میشه

............................................................................................................

 

آدم ها همیشه توجیهاتی برای کثافت کاری ها و اشتباهاتشون دارن که خودشونو بی گناه جلوه بدن

 

اونم همینطور بود . همیشه برای لاس زدن و نگه داشتن دخترا توجیهاتی داشت؛ ی بار می گفت رابطه درسی هست و پرسش و پاسخ علمی؛ ی بار میگفت دلم میسوزه میخام تو زندگی کمکشون کنم؛ ی بار می گفت کار واجب داشتم باهاشون, ی برا خرید کردن خخخخخخ, ی بار دلش خواسته گولشون بزنه ببینه گول میخورن یا نه, ی بارم احتمالاااااااااااااااااااااا دلش تنگ شده ی بارم احتمالاااااااااااااااااااااااا هوسشونو کرده

 

خلاصه که هیچ وصله ای به ایشون نمیچسبه. مجبور بوده مجبور؛ میفهمی, کار داشته خب باهاشون laughlaughlaugh

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۸:۰۰
مریم بانو

خلاصه که پیرو‌ پست قبلی ب پیوست اضافه میکنیم که:

 

دیگه عاشق شدن ناز کشیدن فایده نداره نداره
دیگه دنبال آهو دویدن فایده نداره نداره
چرا این در و اون در میزنی ای دل غافل
دیگه دل بستن و دل بریدن فایده نداره
وقتی ای دل به گیسوی پریشون می رسی 
خودتو نگه دار
وقتی ای دل به چشمون غزل خون می رسی 
خودتو نگه دار ، خودتو نگه دار

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۲:۲۸
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید