روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۲۶۷ مطلب با موضوع «من» ثبت شده است

یه جمله قشنگی از یه کسی خوندم . نمیدونم کیه یه اسم سختی هم داره چارلز بوکوفسکی

نوشته شده که چارلز جمله ای داره در ظاهر از شدت واقعی بودن تلخ باشد . اما در پس این تلخی قدرت عجیبی نهفته است:

ما برای ادامه دادن هیچ کسی را نداریم جز خودمان

و این کافیست...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۱:۴۰
مریم بانو

هههههههه ایمیل زده همچین با احترام حرف میزنه درموردش:  او یک دختر خانم است.

نخیر او یک جنده است. گلی یک جنده ی عوضی و آویزان است. باید صدبار تکرار کرد: گلی یک جنده است

البته جاش بود اسم و فامیلش کامل مینوشتم تا تو سرچ هم پیدا باشه کسی اسمش سرچ کرد. والا devillaugh

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۳:۲۸
مریم بانو

دارم فایل های لب تاب رو مرتب می کنم . یه فایل ورد پیدا میکنم که فکر میکنم برای یکسال قبل باشه احتمالا حدودا یکسال قبل نوشتمش یا کمتر:

 

خانومی رو می‌شناسم که با شوهرش قهر کرده. بعد از کلی دعوادفعات مختلف دعوا سر اینکه:

چرا مرد  به خواهرش توجه کرده

چرا خواهرش مریض بوده  بردتش بیمارستان

چرا برای  خواهراش هدیه میخره

چرا اگر خواهراش کاری داشته باشند براشون انجام میده

چرا به مادرش محبت میکنه

چرا تو جمعی که خانم‌ها هستند میخنده

چرا با خانم‌های جمع زیاد حرف میزنه

چرا خانم همکارش باهاش تماس گرفته

چرا در مورد آب و هوا بیشتر از حد معمول با خانم همکارش حرف زدن

و……….

 

به خودم فکر میکنم

علی تمام این کارها رو میکنه و من تا حالا از هیچکدوم ناراحت نشدم. هیچ کدوم حتی یکبار هم سبب دعوامون نبوده.

فقط یه بار اوایل خیلی اوایل از فاطمه دختر خواهرش خیلی تعریف می‌کرد همش می‌گفت دوسش داره خیلی دختر خوبیه و …… و من هنوز فاطمه رو ندیده بودم و از فاطمه ای که ندیده بودم به شدت بدم میمومد. که بعد وقتی دیدمش دیگه اون حس از بین رفت و عادی شد برام

 

این تنها موردی بود که تو دلم از ارتباط یک خانم با علی که دخترخواهرش بود ناراحت شده بودم.

دیگه هیچ وقت از هیچی ناراحت نشدم. از تعریف کردن هاش از خانم‌های دیگه از حرف زدن هاش با خانم‌های دیگه با دخترهای فامیل از شوخی کردن هاش با خانم ها (لاس نمیزنه البته) . از توجهش به مادر و خواهراش. حتی یک بار یادم نمیاد ناراحتم کرده باشه این چیزا.

مطمین بودم از اینکه علی مال منه و این چیزا کوچکترین خللی به رابطه مون وارد نمیکنه. یه تفریح گذراست و اهمیت به خانواده

و انقدر همیشه بهش اعتماد داشتم و دارم که میندونم اینجور مسایل اصلن براش جدی نیست که بخواد منو آشفته کنه.

 

اما چی میشه که آدم آشفته میشه؟؟؟؟

 

چی شد که منجر شد به دعوای مفصلی بین اون خانم و شوهرش.

نمیدونم؛ اما :

 

شاید مطمین نیست که شوهرش همیشه مال خودش باشه

شاید همیشه ترس از دست دادنش رو داره و این‌ها رو نشونه مربوط به از دست دادنش میبینه

شاید حس میکنه اگر حواسش به این چیزا نباشه مرد ازش دور میشه یا بقیه میتونن تصاحبش کنن

شاید میترسه که بقیه به دستش بیارن و این از دستش بده

شاید میترسه محبت و توجه مرد رو از دست بده

شاید خیلی دوسش داره زیادی دوسش داره

شاید بهش اعتماد نداره و از شکست و پس زده شدن و کنار گذاشته شدن میترسه

 

من نمیدونم. ولی میدونم که اگر تو زندگی میخوای همه چیز خوب پیش بره رو خط اعتدال راه برو.

نه کسیو بیش از اندازه دوست داشته باش نه از کسی بی اندازه نفرت داشته باش.

اگر افراط و تفریط نداشته باشی تو امور مختلف تو همه چیز. بعد میتونی مسایل رو بهتر پیش ببری. دیگه از اتفاقای مختلف زیادی ناراحت یا زیادی خوشحال نمیشی

اعتدال تو دین تو مَحبت کردن به افراد تو خوشگذرونی کردن تو خرج کردن تو همه چیز

 

باید اعتدال رعایت کرد حتی تو دوست داشتن آدم ها

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۰۱ ، ۰۱:۴۸
مریم بانو

در اوج یک عالمه کار, مانتو‌ کرمی ای که میخاستم بپوشم رو‌ درست کردم شستم اتو‌کرده اماده و مرتب، رفتم شال خریدم ک ب مانتوم بیاد،
کلی فکر کردم چیکار کنم چی بپوشم قشنگ باشه
همش خودمو تو آینه و تو شیشه مغازه ها چک کردم
کلی هم ذوق کردم واسه دیدن دوباره اش
کلی خیال‌ شیرین ساختم، اما


او نیامد...
میدونست من ۲۳ ام آزمون تولیمو دارم اما وقتی پیام بهش دادم و سوال پرسیدم و بعد زنگ زد که جوابمو بده تعجب کرد که تهرانم
اصلن یادش نبود که من میام
اصلن یادش نبود، اصلن

 

یه جوری شدم وقتی دیدم حتی یادش نیست ک قراره بیام

 

فکر کردم باهم‌ نهار میخوریم و بعدش ی بستنی حسابی

رفتم دنبال کارام، دیگه زنگ نزد ، نزد، نزد تا ساعت شد ۳ دیدم ساعت نزدیک ۲ دوبار زنگ زده اما من مترو بودم و انتن نداشتم،

نهار نخوردم منتظر بودم بیاد باهم نهاز بخوریم حتی منوی چندتا اغذیه فروشی هم چک‌کردم و هی گفتم الانه ک بیاد، هیچی نخوردم

 

بهش زنگ زدم ، اولش گفت : بیا اینجا
من اخع باید برم مگه؟؟؟؟؟؟؟
برعکس شده
گفتم نه من خسته ام و .....
 گفت خب صبر کن من بیام نیم‌ساعت چهل دقیقه ای پیش‌هم باشیم

داشت تعارف میکرد معلوم‌بود دلش نیست بیاد یا خسته بود یا هرچی
گفتم نه طول میکشه تا تو بیای و‌..... خیلی طول میکشه

گقت اره راس میگی ، اما رسیدی بهم خبر بده

نیومد..
یه چیزی گلمومو فشار داد..


اصلن واقعن فکرشو نمیکردم نیاد

اما نیومد

 

گلوم‌ درد گرفته چشمامم میسوزه

دوست نداشت بیاد

مثل قدیم‌ دوست نداشت‌بیاد ببینتم، وگرنه میومد وگرنه حواسش‌بود مرتب زنگ‌بزنه و‌ قرار بزاریم، اما... دوست نداشت...

به خودم میگم اخه مریم چقدر توقع میکنی، اصلن تو‌ مگه کی ش هستی که اینجور‌ توقع داری این کارو اون کارو برات بکنه

آره‌ راس میگی من هیچکسشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۰۱ ، ۱۶:۴۱
مریم بانو

نوشته ی ۲۰ اسفند ماه ۱۴۰۰:

 

من امروز چیز جالبی رو‌کشف کردم، 
امروز فهمیدم که از بعد عمل دماغم دیگه نوک زبونم به نوک دماغم نمیرسه 
قدیما زبون دراز بودم نوک هاشون بهم میرسید 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۰۱ ، ۱۲:۳۵
مریم بانو

چند روزیه یه حسی دارم

یه حس بدی دارم

می نویسم که بمونه

یه چیزی هی مثل سوزن بهم فرو میره

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۰۱ ، ۰۱:۳۳
مریم بانو

دوست دارم بنویسم از این روزهای پر مشغله اما فرصتش ندارم

با یکی کلاس خصوصی گرفتم برا تقویت زبانم. وقتی براش توضیح دادم که چه فعالیت هایی این روزها دارم؛ بهم گفت: همه میگن با یه دست دوتا هندونه نمیشه بلند کرد اما شما میخای با ی دست نه دوتا بلکه یه کامیون هندونه بلند کنی

 

همش در حال دویدنم از مدرسه به خونه از خونه به کلاس و ....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۰۰ ، ۱۵:۴۱
مریم بانو

بعضی وقت ها قسمتی از آدم ؛ گاهی همه آدم؛ یه جایی جا میمونه

تو مکان خاصی

تو زمان خاصی

تو اتفاق خاصی

آدم جا میمونه. فریز میشه

بعد از اون دیگه چرخش زمین اثری نداره

مثل من که تو زمستون جا موندم. دیگه نفهمیم بهار کی اومد؟ تابستون چه جور بود؟ اصلن مگه پاییز داشتیم امسال؟

بقه چیزا بی معنیه برام ؛ تو زمستون فریز شدم. فصلی که ازش بدم میاد

دیگه فرقی نداره بهار باشه تابستون باشه پاییز باشه؛ دیگه همیشه زمستونه؛  دیگه نمیفهمم کی بهار شد؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۰۰ ، ۰۷:۳۳
مریم بانو

باید بگم که به مسیله جالبی پی بردم. مغزم داره خودکفا میشه از خودم

مغز خود کفا است ولی منظورم اینکه مثلا وقتی تو دستت بسوزه این مغزه که دستور میده و تو دستت رو از شعله آتیش میکشی کنار.

اما اگز دستت رو از شعله آتیش نکشی کنار اون مغز بیچاره تو آمپاس شدیدی قرار میگیره و کلا گیج میشه که عاقا چی به چیه؟؟ مگه این آتیش نیست مگه دستور ندادم بکش کنار پس چی شد و فلان و....

قضیه مغز منم داره همین میشه. مثلا من دوست دارم حال یه آدمی رو بگیرم. بعد شب که می خابم مغزم لطف و مرحمت میکنه حالشو میگیره تو خواب.

خیلی باحاله ها

یا مثلا دوست دارم تو دنیای زامبی ها زندگی میکردم و یه قهرمان باشم و بازهم مغزم لطف و مرحمت میکنه شب توی خواب منو قهرمان داستان خودم میکنه.

مغز اینجور با نشون دادن صحنه ها مورد علاقه به نظر می خواد فشار روی من رو کم کنه. میگه بزار این بدبخت حداقل تو خواب به چیزایی که نیاز داره برسه. حتی اگر خودش ندونه نیاز داره

اما بعضی چیزا اصلا نیاز من نیست یا مثلا دلم نمیخاد و فلان اصل کلن من اون چیزو فراموش کردم. مغزم وقتی میبینه من فراموش کردم خودش دست به کار میشه و وقتی می خابم میره حساب طرفو میرسه. این نیاز من نیست نیاز مغزمه وقی میبینه من به نیازهاش بی تفاوتم خودش وارد عمل میشه

قسمت اوج داستان اونجاییکه مغزم به سمت سکس میره. این نیازه مغزمه نه من . برای همین خودکفا عمل میکنه . میره سراغ یه سکس بی دردسر و تا ارگاسم هم میره.

و از خواب که بیدار میشم هیچ علامت جسمی ای ندارم که نشون دهده ارگاسم باشه. اما حس می کنم مغزم خوشحاله خخخخخخخخخخخ. هرچی جستجو میکنم که بابا شده ولی میبینم نشده.

درواقع در اینجا مغز محترم بدون اینکه نظر منو بخاد خودش پیش میره و تا حدیه که من فکر میکنم واقعیه تا ارگاسم هم رفته. ولی هیچ نشانه جسمی ای نمیبینم . یعنی مغزم ارگاسم میشه ؛ من نه؛ بامزست ها

 

همین خواب زیاد؛ وقتی که خوابم زیاد میشه. من نشستم خودمو یه بررسی کردم دیدم عه وقتی افسرده ام خوابم به شدت کم میشه و وقتی استرس دارم خوابم زیاد

وقتی افسرده ام مغزم خیلی فعال میشه میخاد بزنه اون باعث و بانی اش له کنه برا همین میشینه انواع نقشه های مختلف میکشه و به همین دلیل نمیزاره من بخابم. من از همین تریبون ازش تشکر میکنم انقدر به فکر منه. دمش گرم

 

وقتی افسرده ام مغزم با فکر کردن به اینکه چرا این حال رو دارم میخاد کمکم کنه و با کشیدن نقشه های مختلف میزنه ملت رو له میکنه. بنابراین نمیزاره من بخابم. و وقتی نقشه ای میکشم تا وقتی همه چیزش معلوم و روشن نباشه مغزم فعال و روشنه و نمیزاره بخوابم

 

اما وقتی استرس دارم برای درس و دانشگاه مغزم میگه دختر جون دنیا دو روزه ول کن و سخت نگیر بعد منو به طرز ماهرانه ای می خوابونه خخخخخخخ

مثلا من بیدارم دارم کارم انجام میدم پشت لب تاب بعد یهو از خواب می پرم خخخخخ

یعنی پشت لب تاب خوابم برده بودم مغزم خوابم کرده من نفهمیدم خخخخخ

از همین تریبون از مغز عزیزم خواهش میکنم دست از نقشه کشیدن برداره و فعلا به همین نقشه هایی که کشیده قانع باشه

و ازش می خام که آخه قربون شکل ماهت برم من که شبیه گردویی ببین وقتی منو خواب کنی من به کارام نمیرسم و استرسم بیشتر میشه. پس منو بیدار نگه دار نه اینکه خوابم کنی

و مغز جوووونم من به سکس نه نیاز دارم نه میخام؛  منو وارد بازی های کثیفت نکن خخخخخخ

الانم بنده خدا مغزم گیر کرده نمیدونه بخابه یا بیدار بمونه. و چون قدرت استرس از افسردگی بیشتره؛ پس می خوابه :)laugh

 

جالبه ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۰۰ ، ۰۷:۲۵
مریم بانو

چه دل آشوبه ی بی رحمی ؛ می تازد بر من عه بدون هیچ سپری... بدون دفاع

 

- آخ جان مامان سوپ درست کرده. مامان برام بیار بخورم. سوپ های مامانی خوشمزه است

- نه اینبار خوشمزه نشده.

خورده بودم واقعن خوشمزه نبود مزه عن میداد ۳ تا قاشق بیشتر نتونستم بخورم

 

- بیار بخورم سوپ های مامانی همیشه خوشمزه است

- بفرما بخور ولی متاسفم این باز خوشمزه نیست

- حلوای تن تنانی تا نخوری ندانی......... مامان خیلی خوشمزه شده. اصلن انقدر خوشمزه شده که من دو بار می خام بخورم

 

تو نبودی؛ من مرده بودم به یقین...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۰۰ ، ۲۳:۵۵
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید