the pain
پر از درد و خشمم از همه ، از همه آدم ها
ماهی واسه من همه بود...
من برای این درد سوگواری هم نکردم
فقط خودمو مشغول کردم
مشغول همه چیز تا درد یادم بره
و کار کرد
درد یادم رفت
اما وجود داره
وجودم پر از درده
پر از خشمه
و خالی نمیشه
فقط وقتی سرم خلوت میشه حسش میکنم به همون قوت قبل هست به همون شدت میتونه ویران و پریشانم کنه حتی ذره ای کم نشده. انگار دلم پر از زخم باشه و من فقط تمام بخام روش رو ببندم تا نبینم و مسکن بخورم تا حسش نکنم
و باز سرم رو گرم میکنم تا بهش فکر نکنم تا فراموش کنم
ولی بعضی شبا
بعضی خواب ها
یادم میاره
مثل دیشب
مثل دیشب که یه خواب رو دوبار دیدم
خواب دیدم با ناراحتی بیدار شدم دوباره خوابیدم و همون خواب رو دوباره دیدم
خواب دیدم یه جایی هستیم مثل یه جنگل، ماهی هست و چندتا دختر دیگه. منو مسخره میکردن با هم،
من کم نیاوردم جلوشون و نشون دادم که برام اهمیتی نداره
اما ماهی اومد گفت میخاد بندازتم بیرون از اون جمع
بلندم کرد مثل وقی آدم یه کیسه رو میندازه روی شونه اش و حرکت کرد واقعن داشت منو میبرد نمیدونم کجا گفت میخاد بندازتم بیرون
و میخندید و دخترا میخندیدن بهم
فقط آروم و با بغض در گوشش گفتم : ماهی من دوستت دارم این کارو با من نکن
ولی توجه نکرد. میخندیدن بهم
از خواب بیدار شدم
دوباره خوابیدم،
چقدر وحشتناک بود
دوباره همون خواب
دوباره همون حرفو بهش زدم،
ماهی من دوستت دارم این کارو با من نکن...