روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۲۶۷ مطلب با موضوع «من» ثبت شده است

از بیرون میاد

بدوبدو میاد پایین همینجوری ک داره میاد بلند میگه ماماااااان بیا کارت دارم

میرم در و براش باز میکنم . میگم مگه تو نمیای میگه نه بیا

سرم رو میبرم جلو. گونه ی خیسم رو میبوسه و میگه : عشقمی

امروز تو سوالات سلامت روان ازم پرسیدن ب اینکه بمیری فکر میکنی یا روش های خودکشی؟

 نگاهم افتاد ب دخترک. گفتم نه آدم که بچه داشته باشه دیگه فکر نمیکنه بمیره. 

 

چون بعدش چی میشه. بعدش اگر بمیره. ی بچه بی مادر. بعد چقدر غصه بخوره. چقدر گریه کنه . شبا دلش تنگ میشه برام. شبا.....

بچه کوچیک کسیو نداره ک تکیه کنه بهش یه ریز اشک بریزه بگه مامانم مرد...

و اون دست بکشه لای موهاش

پس خیال یه مادر راحت نیست. که بره بمیره

تا وقتی یکی باشه که بشه رو شونه اش تکیه کرد. واقعی تکیه کرد یه ریز اشک ریخت. بعد دستی باشه ک بره لای موهاشو و دستشو بگیره و اشکاشو پاک کنه . و شب تو بغلش بگیردش و سفت فشارش بده و همیشگی باشه. و قلب آدم باشه و آدم قلبش باشه

اون موقعست که خیال یه مامان راحت میشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۷ ، ۲۳:۵۹
مریم بانو

برای بررسی شپش با دخترک رفتیم مرکز بهداشت
گفت پرونده ات ناقصه باید تکمیلش هم بکنیم. ک تقریبا 1 ساعت و نیم طول کشید
یه مشت سوال پرسید و یه مشت دروغ تحویل گرفت
سابقه سقط داشتی؟ نه
سابقه بارداری ب جز این بچه ات؟ نه
شادی؟ بله
تو بحث با همسرت فحش توهین تحقیر ناسزا هست؟ نه
رابطه جنسیتون خوبه؟ بله
..........
سوال من؟ تو دعوا مگه فحش دادن عادی نیست؟؟؟
شما تو دعواهاتون چکار میکنید پس؟؟؟

..............

یادم رفت نوشت:

54 وزن

159 قد

دو کیلو چاق شدم. و چرا همیشه من فکر میکردم 157 هستم؟؟؟؟ 😉😉

...................

هنوز هردومون شپش دارم. مردم از بس لباس شستم 😢😢

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۷ ، ۱۶:۲۱
مریم بانو

یه پیجی رو تو اینستا دنبال میکردم fancy یه موقع هایی خیلی صریح بی پرده مینوشت. واقعیت خودش رو. مثلا چند وقت پیش نوشته بود: کاش تو خارج زندگی میکردم که میتونستم برم با هر خانمی که بخام بدون اینکه رابطه عاطفی داشته باشم یا مسئولیت و تعهد. در قبال پول سکس داشته باشم. بعد براش کلی کامنت داده بودن که تو همین ایران خودمون هست و .....

اونم جواب داده بود: آره هست اتفاقا پاتوق هاشونم بلدم و رفتم ببینم چه خبره ولی چندتا مشکل داشت یکی اینکه خیلی گرون میگرند (خخخخخخخخخخخخ) برای 3 ساعت قیمت 800 هزار تومن. دو اینکه نگران مسائل بهداشتی ام سه اینکه مکان ندارم

منم فکر میکنم اتفاقا بدم نیستا تیندر. سکس بدون وابستگی و تعهد. بدون هیچ نشانه ای و شناختی فقط یه شب ببینیش و تمام.

ولی یه چیز مهمی که همون آقا به عنوان نکته آخرش بیان کرده بود این بود که این چیزا حتی اگرم باشه جسم رو سیراب میکنه ولی روح همچنان تشنه است و تقلا میکنه. و نتیجه اش این میشه که هرچندبار هم یه سکس خوب یه شبه با کسی که اصلا نشناسدش داشته باشه . بازم تمایلش تموم نمیشه چون روحش ارضا نشده . و همش به دنبال سکس بیشتره یا افراد دیگه درحالیکه واقعیت چیز دیگه ایه. میگفت واقعیت اینکه اگر تو یه رابطه ای باشه که روحش رو ارضا کنه سکس تو همچین رابطه ای هست که ارگاسمش واقعیه  و آدمو آروم میکنه... ، دیگه هیچ مدلی نه ارگاسمش واقعیه نه آدمو آروم میکنه..... فقط یه مسکن موقته.

فکر میکنم که راست میگفت

ولی این همه دست و پا زدن برای نرفتن به جایی که نباید رفت.... زمان گرد فراموشی میپاشه رو همه چیز. زمان این معجون معجزه گر


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۷ ، ۱۵:۱۲
مریم بانو

نشستم توی همین پارک کوچیک و اماده ام یکی بهم نزدیک بشه تا سرش فریاد بکشم

اومدم دنبال آدرسی که کلی نقشه براش کشیده بودم. 

آدرسی که اشتباه بود

تلفنی که اشتباه بود

دستم که روی چاقوی توی جیبم میلغزه...

ولی میدونم که اینجا تموم نمیشه. بلاخره من یه روزی این دنیا یا اون دنیا پیدات میکنم. کوه به کوه نمیرسه....

.....................

بعدا نوشت: 

میرم سمت مترو سوار میشم. انقدر گیجم ک وقتی از قطار پیاده میشم پله برقی برعکس رو میرم روش
یهو به خودم میام میبینم پله برقی داره ب سمت بالا میاره من دارم روش ب سمت پایین میرم و هی عقب عقب میرم انگار😨😨
میام پایین از پله برقی
میرم ب سمت یه خط دیگه حواسم نیست کدوم خط همینجوری با حواسپرتی دارم راه میرم
وقتی میرسم یهو میفهمم اصلا خط نباید که عوض کنم. باید خارج بشم کلا از ایستگاه😧
میرم ک خارج بشم یهو یادم می افته ااا خارج نباید بشم ک باید خط عوض کنم
سرم زیر میندازم میرم جلو همینجوری
منتظر قطار میشم
میام سوار شم همه چیز یهو ب نظرم خیلی آشنا میاد.
برگشتم سر جای اولم😐😐
قاطی کردم کلا😩😩😩
بلاخره متوجه میشم میرم خط درست رو سوار میشم.
همین حواس پرتی دست کم ی ربع وقتم رو گرفت

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۷ ، ۰۹:۱۳
مریم بانو
دنبال برنامه ریزی طولانی مدتم میگشتم که پیداش کردم کنار دفترهای خاطراتم که از سال 83 پرشده
نشستم یک صفحه هم یه چیزایی تایپ کردم یه خلاصه از بعضی چیزایی که ب چشمم خورد
ولی پاکش کردم. گفتم چه دلیلی داره ملت بیان چس ناله های منو بخونن. و تو چرا بخونی
به چیزهای خیلی مهمی نوشته بودم. که به موقع خودش بهشون توجه نکرده بودم....
 
من یه موقع هایی خاطراتم رو مرور میکنم. یکی از دفترها رو سال 91 مرور کردم و اخرش اینو نوشته ام:
""""امروز 7 تیر 91 ساعت 9 شب. بعد از مدتها این دفتر رو مرور میکنم. چرا باید اینطور باشه. پر بود از سه چیز: تنهایی، ترس، اشک"""""
 
و یه چیز جالب دیگه. شعری بود که خیلی دوست داشتم روی کارت عروسیم نوشته بشه. ولی خب هیچ وقت نوشته نشد:
""""هرکه شد محرم دل در حرم یار بماند، وانکه این کار ندانست در انکار بماند
از صدای سخت عشق ندیدم خوشتر، یادگاری که در این گنبد دوار بماند""""
 
 
و این شعر که نوشته شده بود وسط معی از خاطرات خوب و بد:
"""""ما را ز دل خویش چه غافل کردند، فهمیدن عشق را چه مشکل کردند
انگار کسی به فکر ماهی ها نیست، سهراب بیا که آب را گل کردند"""""
 
خب اینم پیدا کردم که همینو میخواستم جالب و خیلی خنده دار بود برام:
 
اینو اواخر سال 92 نوشتم:
 
"""دیدگاه دوساله:
الان در سال 94 هستیم من الان 27 سالمه. دانشجوی سال اول دکترا هستم. در دانشگاه حق التدریس دارم تدریس میکنم. هنوز تو خونه مامانم زندگی میکنیم. یه پراید داریم. دارم کلاس زبان میرم. و در حال تمام شدن دوره و گرفتن دیپلم زبانم هستم. 
امسال دوبار با علی مسافرت رفتیم با آرامش که خیلی بهمون خوش گذشته. پنجشنبه جمعه ها هم اکثرا بیرون شهر میریم تفریح و گردش.  بهار و تابستون و پاییز هم هم خیلی خوب بود ما همش شبا میریم پارک و پیاده روی. خیلی کیف میده. علی با من خیلی خوبه . طاقت دیدن ناراحتی ام رو نداره. تو همه کارا بهم کمک میکنه. با همه دنیا میجنگه تا یه قطره اشک از چشمم نیاد.
موقع خواب هرشب برای همدیگه دو صفحه کتاب میخونیم. زندگیمان اصلا تکراری و روزمره نیست.""""
 
""" دیدگاه 5 ساله:
الان من 30 سالمه. در سال 97 هستیم و و در حال گذراندن دوره دکترا هستم و به صورت پاره وقت در چندین دانشگاه تدریس میکنم.  ما یک منزل مستقل اما کوچک داریم. و یک ماشین تیبا. من یک مربی نجوم معروف هستم.
علی بسیار مهربان و عاشقانه است. او برایم شعر میخواند. و در کارهای خانه به من کمک میکند. ما همدیگر را بسیار دوست داریم. در روزهای تعطیل دوتایی با هم به مسافرت های کوتاه میرویم.
من و علی برای زندگیمان خیلی وقت میگذاریم و در طول هفته یکبار در مورد کارها و برنامه هایمان با هم صحبت میکنیم. ما در زمان استراحت برای هم کتاب های موردعلاقه مان را میخوانیم.
شروع کرده ام و به کلاس موسیقی میروم. ورزش را نیز از سر گرفته ام و ........ """"
 
 
اینکه اینا چی هستند. اینا ویو هستند یعنی چیدن زندگی برای ده سال آینده. در همه زمینه ها میتونه کاری مالی فرهنگی عاطفی و .... باشه.
 
نکته::: بچه دقیقا کجای زندگیم بود؟؟؟؟؟
 
نکته: یه مشت مزخرف نوشتم. در واقع نه. در حقیقت رویاهام رو نوشتم خیلی مختصر مفید. خیلی با رویا انگار آینده نگری کردم. باید واقعیات رو بیشتر ببینم
 
نکته: این ویو با اطلاع و حضور علی نوشته شد اون سال. و یه چیزی هم مشابه این علی نوشت. یعنی میگفت من براش مینوشتم.
-------------------------------------------------------------------------------------------
 
بعدا نوشت:
در راستای عملی شدن یا نشدن موارد بالا . یه نکته خیلی مهم اینکه
فقط باید رویاهایی رو گفت که خود آدم در رخ دادن یا ندادنش دخیلی باشه. یعنی اون رویا وابسته به فرد خاصی نباشه.
مثل اینکه شما رویاات این باشه که مامانت برات ماکارانی درست کنه. تو میتونی اینو از مامانت بخواهی ولی مسئول عملی کردن رویات دیگه تو نیستی و مامانته
پس مورد اول: رویاهایی رو بگد که صد درصد و فقط و فقط خودتون بتونید عملیش کنید و به کس دیگه ای وابسته نباشه
(((دقیقا برای همین بچه تو رویاهای من نبود چون وجود بچه صددرصد دست من نیست. (البته این یکساله فهمیدم چرا تقریبا 99.99 درصد دست منه)))
دوم اینکه نوشتن اهداف به این منظوره که کارهایی هر روز انجام بشه که شما به هدفتون نزدیکتر بشید. یعنی هر روز یا اصلا هرماه یک قدم به سوی هدفی که نوشتید بردارید.
پس مورد دوم: اهدافی را که مینویسید هر ماه بسنجید تا هرماه یک قدم به آنها نزدیک شده باشید.
مورد سوم: وضعیت مادی و نورم کشور را در اهداف مادیتان در نظر بگیرید.
 
 
من به اهدافی که تماما دست خودم بود خیلی نزدیک شدم. کلاس زبان رفتم. الان دانشجوی دکترا هستم. مربی نجوم هستم
ب بقیه اش نرسیدم. :(  به خاطر مواردی که ذکر کردم. و اشتباه بود اصلا اینگونه نوشتنم.
 
دلم خواست نوشت: اشتباه نبود اونجور نوشتنم. فقط دوست داشتم اونجور رخ بده. خوشحال میشدم .
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۷ ، ۱۷:۳۴
مریم بانو

 دیوانه و دیوانه و دیوانه و مستم.....

حالالای حالالای حالالالا لای لای لای لای حالالای حالالای حالالای لای لای لای حالالای حالالای حالالای لای لای لایلای لای لایییی لااای لالالایییی 

عشق توی عاشق کش شیرین زبانم.

وقتی فکر میکنی ب جای محصور شدن توی وبلاگ ک درش هم بسته باشه

محصور شدی وسط یه آهنگ و بازهم درش بسته است

وقتی هایی باید مال خودت باشی

همه چیز مال خودت باشد

از قشنگترین آرزوها تا عاشقانه ترین آهنگ ها و هرچی هم که بنویسی

به خودت باشد و بس.

سرده

باید بریم برف بازی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۷ ، ۱۶:۵۹
مریم بانو
وقتی هایی هست که ذهنت انقدر پره که هیچی نمیتونی بنویسی
مثل وقت هایی که انقدر شادی که گریه میکنی
یا وقت هایی که انقدر غمگینی که غش غش میخندی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۷ ، ۰۵:۲۹
مریم بانو
به خدا قسم...

من خرم. خیلی احمقم
میخام نبینم
دوست دارم یه جایی باشم مثل این وبلاگ، خانه ام که درش را ببندم و برای احدی باز نکنم و هیچ کس رو راه ندم داخل
دوست دارم میتونستم با وصل کردن دو تا سیم و حسگر و .... به سرم وارد یه زندگی مجازی میشدم
تو این وبلاگ میموندم و بیرون نمیامدم
چون این منم
همه ی من بی سانسور
همه احساسات و افکار من
هرچند لحظه ای . که آن هم جزیی از من است. هرچند که اون لجظه باشد و لحظه ای دگر نه
من صبورم خیلی صبور . گاهی برای رخ دادن چیزی سالها صبر میکنم. و گاه برای زدن حرفی 
و نمیزنم و نمیزنم و نمیزنم
فقظ آرام مینشینم و نگاه میکنم
آری این منم ، جای جای این خانه منم. گاهی غمگین گاهی عصبانی گاهی پرهیجان و ......
و الان .... حس بدی دارم که من رو وادار میکنه به نوشتن
که تا ننویسم آرام ندارم.
اما صبورم...
نه نیاز دارم ریست بشم نه نیازی به کنترل زد دارم. چون آرومم
و میپذیرم حتی اگر عجیب باشه. و کنار میام  
باید بیام توی این خانه ی مجازی ام تک تک اتاق هایش را سرک بکشم آرام آرام خودم را مرور کنم
با خودم دوست شوم
خودم را دوست داشته باشم
ولی الان همین الان نیمه شب گذشته در آمادای همراه با دخترک جلوی لب تاب: از خودم متعجبم
انگشت هایم هم به سوی خودم میگیرم. چون من هستم که انتخاب میکنم
من چرا انقدر اشتباه میکنم. 
من چرا انقدر دلخوش میکنم به سراب
من چرا از عقلم استفاده نمیکنم
چقدر درمانده ام

حال من حال گلی غمزده در طوفان بود.....
پنجه در پنجه ی باران مردنم را دیدم.....
همه ی شهر شده شاهد ویرانی من......
...........................................................
مینویسم که یادم نره. این پست به راحتی کلماتش فهمیده نمیشه. خودم فقط میفهمم و خودم. نه فقط ظاهر...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۷ ، ۰۲:۵۰
مریم بانو

دلم گرفته

دوست دارم بنویسم

تنهام

پشتم خالیه

نگرانم

دلم شور میزنه

عصبانی ام

گریه ام میگیره

طاقت ندارم

از همه چی عقبم

دوست دارم تنها باشم

کلی کار ریخته رو سرم

نباید غر بزنم

سخته

همه چیز سخته

دور خودم میچرخم

فرمول های کیهانشناسی رو نمیتونم درایو کنم

حس میکنم ناتوانم

فکرم کار نمیکنه

محاسبات ساده رو اشتباه مینویسم

پولم باز تموم شد

دلم یه کم آرامش میخاد که هیچ جا نیست

گزارش کد نویسی رو برا استادم آماده نکردم

با خودم درگیرم

خودمو نمیشناسم

نمیدونم کی ام

نمیدونم چی درسته . نمیدونم چی میخام . نمیدونم واقعا چیه کیه کجا

نمیدونم من چی ام

شی ام

آدمم

حیوونم

خرم

خلم

گاوم

مریضم بیمارم خوبم بدم

نمیدونم

گیجم

هیچ آهنگی گوش نمیدم

نمیدونم کدوم حس هام درسته

با دخترک دعوام میشه همش. اذیت میکنه. حس میکنم دوسش ندارم

و این واقعیت من است. یک عدد مریم که نمیداند کیست کجاست چیست

بسان ذره ای معلق از جنس ماده ی تاریک

بی هیچ ردی بی هیچ اندرکنشی بی هیچ نوری بی هیچ چیز قابل دیدنی

فهمیدم ماده ی تاریکم و صرفا به خاطر 50 کیلو وزنم اندکی جاذبه دارم

لتععععععععععععععععععععععععیلاعتتتتتتتتالتالقفافعلفعتلقفلاتقیلاتنیبتن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۷ ، ۱۵:۱۷
مریم بانو

یه خواب بد دیگه
دقیقا هرشب خواب بد
یه کسایی دنبالم میکردند. و هیچ راه فراری نداشتم. یه کسایی مثل مامور دوزخ
ب دخترک چکار داشتند نمیدونم
پابرهنه و بدون بالاپوش و دخترک ب بغل از خونه میدویم بیرون. از این خیابون ب اون خیابون
این وسط تو اون گیر ویری حامد زنگ میزد. میگفت خیلی وقته ندیدمت کجایی میخام ببینمت
تلفنش رو طول میداد. تا بتونن مکان منو پیدا کنن
و دوباره پیداشون میشد
انگار باهاشون همکاری میکرد. من فهمیدم و بهش گفتم "یکبار دیگه زنگ بزنی ب من ب جان مادرم خودم پیدات میکنم و خودم میکشمت"
و گوشیو پرت میکنم تو خیابون
نگران دخترکم
اونا نزدیکن منو میخان ب دخترک چکار دارن
میزارمش از بغلم زمین بهش ی خیابون رو نشون میدم و ازش میخام تا میتونه بدوه
اون میدوه
برمیگردم ک مسیر مخالفش رو برم ک اگر هنوز دارن ردم رو میزنن از این طرف بیان تا تو مسیر دخترک نباشن و ب دخترک آسیبی نرسه
جلوم یه مرد سیاه پوش رو میبینم که مستقیم جلومه بافاصله کم . اول نگاهم میکنه خوب بعد اسلحه اش رو درمیاره و مستقیم سرم رو نشونه میگیره
کاش دخترک ب جای امنی برسه. بلاخره منو پیدا کردند
از خواب میپرم.
ساعت 3 بامداد.
دیگه خوابم نمیبره....
نفهمیدم مامورین دوزخ اخرش با من چکار کردند...
فقط میدونم اگر خوابم ادامه پیدا میکرد و من قبل از مرگم توسط اسلحه، دستگیر میشدم. بدون شک حامد رو میکشتم. اخ چقدر عجیب دلم اینو میخاد.
چرا انقدر میزان ترس درونم بالاست.
بعد با این وضعیت من میخام برم 3 شنبه از ترسناک ترین فیلم های تاریخ سینما رو ببینم. "من شیطان را دیدم"

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۷ ، ۰۳:۱۵
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید