من شیطان را دیدم
یه خواب بد دیگه
دقیقا هرشب خواب بد
یه کسایی دنبالم میکردند. و هیچ راه فراری نداشتم. یه کسایی مثل مامور دوزخ
ب دخترک چکار داشتند نمیدونم
پابرهنه و بدون بالاپوش و دخترک ب بغل از خونه میدویم بیرون. از این خیابون ب اون خیابون
این وسط تو اون گیر ویری حامد زنگ میزد. میگفت خیلی وقته ندیدمت کجایی میخام ببینمت
تلفنش رو طول میداد. تا بتونن مکان منو پیدا کنن
و دوباره پیداشون میشد
انگار باهاشون همکاری میکرد. من فهمیدم و بهش گفتم "یکبار دیگه زنگ بزنی ب من ب جان مادرم خودم پیدات میکنم و خودم میکشمت"
و گوشیو پرت میکنم تو خیابون
نگران دخترکم
اونا نزدیکن منو میخان ب دخترک چکار دارن
میزارمش از بغلم زمین بهش ی خیابون رو نشون میدم و ازش میخام تا میتونه بدوه
اون میدوه
برمیگردم ک مسیر مخالفش رو برم ک اگر هنوز دارن ردم رو میزنن از این طرف بیان تا تو مسیر دخترک نباشن و ب دخترک آسیبی نرسه
جلوم یه مرد سیاه پوش رو میبینم که مستقیم جلومه بافاصله کم . اول نگاهم میکنه خوب بعد اسلحه اش رو درمیاره و مستقیم سرم رو نشونه میگیره
کاش دخترک ب جای امنی برسه. بلاخره منو پیدا کردند
از خواب میپرم.
ساعت 3 بامداد.
دیگه خوابم نمیبره....
نفهمیدم مامورین دوزخ اخرش با من چکار کردند...
فقط میدونم اگر خوابم ادامه پیدا میکرد و من قبل از مرگم توسط اسلحه، دستگیر میشدم. بدون شک حامد رو میکشتم. اخ چقدر عجیب دلم اینو میخاد.
چرا انقدر میزان ترس درونم بالاست.
بعد با این وضعیت من میخام برم 3 شنبه از ترسناک ترین فیلم های تاریخ سینما رو ببینم. "من شیطان را دیدم"
کمی مه و کمی بوی آتش
چه لذتی داشت اگر تو هم کنارم بودی …