بر درد
درد مباش
مرهم باش
گند زدم دوباره
معلوم نیست چه غرامتی رو بابتش بپردازم
هنوز معلوم نیست چی بشه
و هزار فکر......
تو اتوبوسم
یه اتوبوس خلوت
تشنمه
بلیطم از پشت محافظ صندلی افتاد پایین
دورم قرمزه
پرده ها کشیده شده است
از لای پزده ها نور میزنه
ظهره
رو چهارمین صندلی تکی یه پسری نشسته با بلوز راه راه بنفش داره پیام میده با موبایلش
صندلی بعدی ی پسری ک لباس آستین کوتاه مشکی پوشیده و هنزفری تو گوششت
و جلوی من خانومی نشسته ک ب نظرم میخاد بخوابه
از کنار ی کامیون رد شدیم
سقف اتوبوس طرح پیچیده و شلوغی از اشکال هندسی تو رنگ بنفشه
رنگی ک قبلا عاشقش بودم. و هیچ وقت نفهمیدم چی میشه ک ادم رنگ مورد علاقه اش تغییر میکنه. عاشق رنگی میشه که قبلا اصلا حتی کمی هم دوستش نداشت.
دریچه های روی سقف تصویر یه چشم و ابروست همین
آب رو برمیدارم
در بطری پلمپه با صدای تق بازش میکنم
یه جرعه
نمیتونم بخورم
تشنمه بازم
5 میلی گرم نیترات داره
میگن نیترات سرطانزاست
نگاش میکنم
تشنمه
کولر روشنه
چند جرعه میخورم
میریزه روی مقنعه ام
خیس میشوم
میگع من همانم که دل از دنیا بریدم
بچه که بودم زیر و بم برنامه های روانشناسی تی وی رو از بر بودم و میدیدم. و یکی از اهدافم این بود که یه روانشناس بشم
به برنامه های تی وی زنگ میدزم و سوالات مختلف میپرسیدم از کارشناس برنامه و با یک رادیو ضبظ قرمز هم برنامه های روانشناسی را ویس ها رو ضبط میکردم. یعنی میگفتم من یا یک روانشناس خواهم شد یا یک فیزیکدان. بعدها فکر کردم که هرکدوم رو برای چی دوست دارم دیدم (فیزیک چرا دوست دارم بماند برای بعد) روانشناسی رو دوست دارم چون علاقه شدیدی به شناخت روان آدمها بررسی رفتارشون داشتم. و فکر میکردم زندگی روانشناس ها همیشه گل و بلبله و هیچ وقت هیچ مشکلی ندارند چون خودشون و آدمهای اطرافشون رو میشناسند. میدونند چه جور با هرکس حرف بزنند و هر وقع چه کار مناسبی انجام بدهند؛ و فکر کردم خب اینا رو من کتاب هم بخونم میتونم به دانشش دست پیدا کنم و الزاما نباید که روانشناس بشم. و این شد که رفتم فیزیک. چون فیزیک رو نمیتونستم خودم سرخود بشینم بخونم مثل کتب روانشناسی
چی میخواستم بگم چی شد
خلاصه اینکه برنامه های روانشناسی اون زمان و حرف کارشناسان برای من وحی منزل بود. یه بار یکی گفت یه دفتر بردارید یه اسمی براش بزارید و توش از تجربه هاتون بنویسید، خاطره نه ها؛ تجربه ها
منم ک فکر میکردم یه عالمه تجربه قراره داشته باشم برا همین یه دفتر صد برگ برداشتم و یه جلد خیلی قشنگ و محکم و تاریخ زدم و شروع میکردم به نوشتن تجربه ها. اسمش هم گذاشته بودم "روزگار من"
ولی از اون دفتر صد برگی تعداد خیلی زیادی از برگ هاش هنوز خالیه؛ هنوز تمیز و با همون جلد قشنگ و محکمش اما برگه های خالیه زیادی داره
شاید واسه اینکه مهمترین تجربه های زندگی آدمی قابل نوشتن رو کاغذ نباشه؛ یا حتی اگر قابل نوشتن باشه به درد کسی نمیخوره، یا فقط ب درد خود آدم میخوره که آدم تجربه های مهم زندگیش هیچ وقت یادش نمیره و نیازی دیگه به نوشتنش نیست
فکر میکنم چقدر تجربه مهم در زندگی داشتم که ننوشتمشان. خیلی هم نیست البته کمیت نداره ولی کیفیتش عجیب بالاست.
شاید یکی از نقطه مشترک های خیلی از تجربه های من این اعتماد کردن به دیگران باشه. اینکه من به همه اعتماد میکنم مگر اینکه خلافش ثابت بشه.
اعتمادم به اون راننده ماشین که 200 تومن پول بی زبون بهش قرض دادم و بعدش منجر شد به شکایت و دادسرا و ....
اعتمادم به اون پیج خرید اینترنتی از اینستاگرام که منجر شد به شکایتم به پلیس فتا
اون خرید تلفنی ساعت مشاوره که منجر شد به کلی داد بیداد کردن پشت تلفن تا پولمو دادن
اعتماد به اون خانواده که رفتم به پسرشون درس دادم
اعتماد بی حد و حسابم و با چشمان کاملا بسته به درست بودن تمام کارها و رفتارهای حامد
و........
اینا همش تجربه است دیگه تجربه های مهمی که فکر میکنم هرکس کم و بیش تو زندگیش داره و قیمتی هم بابتش پرداخت میکنه، وقت، هزینه، اعصاب، آرامش و.....
و تجربه ای که امشب اشک منو درآورد و تمام خوشی روزم رو گرفت، آرامشم رو گرفت هزینه بر بود. و دختر کوچولویی که اومد نشست روی پام و بغلم کرد و بوسیدم و گفت: با من حرف بزن مریم غصه نخور میریم باهم خودمون پولمونو ازش میگیریم و میزنم یکی تو صورتش تا بمیره که پول تورو نمیده
بار اول که بحثمون شد سر اینکه آقا یادش نبود اجاره رو دادیم و گرفته و از اون ب بعد دیگه هربار فقط ب کارتش ریختم باید میدونستم که اذیتم میکنه
وقتی بهش گفتم دیگه اینجا نمیمونم و دنبال خونه میگردم گفت باشه . همین هیچی دیگه نگفت
نگفت تا اخر ماه کرایه ات رو کامل میگیرم حتی اگر بری
نگفت پولت رو با یک ماه تاخیر میدم
نگفت اجاره روزهایی که خونه خالی بود هم ازت میگیرم
نگفت و من فکر میکردم همه چیز خوبه. فکر کردم چرا با دعوا چرا با داد خب کوتاه میام مدتی تا پول بیاد دستشون و پولم رو بدن، انقدر عجله نکنم اینا هم حق دارن دنبال مستاجر میگردن و فلان.
اشتباه اول: خونه رو کامل خالی کردم درحالیکه هنوز هیچ پولی بهم نداده بودند. 10 اسفند
بعدش با چندین بار زنگ و پیام 5 تومن رو بعد از ده روز دادند. 20 اسفند
اشتباه دوم: ده روز صبر کردم و اصراری کردم برای گرفتن پولم فقط دو یا سه بار زنگ زدم و با احترام تمام صحبت کردم و ده روز وقت دادم
گفتند 1 تومن باقی مانده را ده روز دیگر یعنی اول عید میدهند.
اشتباه سوم: قبول کردم
نباید قبول میکردم درحالیکه خانه را خالی کردم باید سماجت میکردم که خانه را خالی کردم هر حساب و کتابی هست تا قبل از عید انجام دهیم ده روز هم که قبلا صبر کردم
عید شد . ده روز گذشت
اشتباه چهارم: همان روزی که قرار گذاشتیم زنگ نزدم و پیگیری نکردم گذاشتم ده روزی گذشت
زنگ زدم تبریک عید و احوالپرسی و سلام برسانید و کی می آیید و موکول شدم به: فعلا صبر کن تا بیاییم
از این "فعلا صبر کن" ترسیدم. و هر دو سه روز تماس میگرفتم که آیا آمدید؟؟؟ و پاسخ: نه صبر کن تا بیاییم
و امروز دیدم که خیلی صبر کردم. شد 23 فروردین . 40 روز میشود که خانه را تحویل داده ام
زنگ زدم گفتم ای بابا حداقل قسمتی از پولم را بدهید. پوزخندی زد پشت تلفن که نمیشود صبر کن
صبر نکردم
دعوا کردم داد زدم که چی میگی بابا 45 روز اجاره اضافه بدم واسه چی آخه
و نفهمید و نفهمید و نفهمید. و عصبانی بودم با عصبانیت حرف زدم گفتم اصلن من میتونم برم ازت شکایت کنم
تق
گوشی را قطع کرد
زنگ زدم پسرش . زنگ زنگ زنگ پشت سرهم 7 بار یکسره زنگ زدم تا بلاخره جواب داد
گفتم بابات چی میگه
گفت خونه خالی بوده بدموقع رفتی
گفتم ای بابا خودتون گفتید برو من ک نمیخواستم. شما یهو 50 درصد کردید رو اجاره. حالا من شدم مقصر. گفتم فکر کردید زن تنها دیدید میتونید سرش کلاه بزارید. ولی اگر یه هزارتومنی به ناحق از من بخورید حلال نمیکنم و راضی نیستم و از گلوتون پایین نمیره
گفت نزن این حرفو ما این جور نیستیم و فلان
جواب نهایی: صبر کن بیاییم تهران حساب کتاب ها رو میکنیم
من دیگه از اینجا به بعد اشتباه نمیکنم. اصلن دیگه چکار میتونم بکنم. انقدر اشتباه کردم که جایی نمونده دیگه برای اشتباه
همین فردا صبح میرم بنگاه همون بنگاهی که قرارداد اولیه رو درش نوشتیم همون نزدیک خونه. براش همه چیزو تعریف میکنم و میگم خودش زنگ بزنه و بگه که بس کنن دیگه و تشریف عنشون رو بیارن منزل
باید بنویسم در همان دفتر "روزگار من" که:
هر حساب و کتاب مالی باید با سند و مدرک انجام بشه یا امضا گرفته بشه یا ضمن انتقال غیرنقدی علتش ذکر بشه همراه با تاریخ یادداشت بشه
در قرار دادهای مالی تاریخ اهمیت بسزایی دارد از قبیل این موضوع در تاریخ مشخصی قید بشود که منزل تخلیه و تمام حساب ها انجام شود و همان تاریخ پول هم برگرداننده شود. صبر و این چیزها کاریست بس عبث
وقت دادنی نیست. پایان یک معامله به معنای کامل باید پایان باشد، وقت دادن برای تسویه و اینها باد هواست. تمام و تمام و تمام
من اشتباه کردم و تاوانش رو دادم و ضرر کردم، پولم رفت، زمانم رفت، اعصابم رفت آرامشم رفت
ولی دوست دارم کمی هم به خودم حق بدم، بگم مریم اشکال نداره تو مگه چندبار خونه استیجاری عوض کردی که قوانین اجاره رو بدونی و خبر داشته باشی، مریم تو مگر چندبار قرارداد مالی نوشتی و امضا کردی که بدونی چجوری باید جلوی کلاهبرداری رو گرفت
آره بزار اشتباهاتت تجربه ای بشه بس ارزشمند برای باقی حوادث این چنینی. از خودت ناراحت نباش و کمی به خودت حق بده بانو، مردم میلیون میلیون ضرر میکن. تازه تو ضرر آنچنانی نکردی، طبق محاسبه من نهایتش 500 تومن
خب آره حق داری ناراحت باشی زیاده ولی بهش فکر نکن و از اینجا به بعدش رو درست برو جلو. از اینجا به بعد رو اشتباه نکن
2 صفحه آ4 شد این نوشته هام
بعدا نوشت: خخخخخخخخ نوشتن اینا باعث شده که حالا دونه دونه دارم یاد اتفاقات و تجربه های ناخوشایند زندگیم می افتم که هرجا چکار میتونستم بکنم که اتفاق بهتری رقم بخوره ولی نهایت ضرر رو کردم و چه آسیب هایی که بهم رسید.....
صبح نوشت: همش دیشب کابوس دیدم :(
دوست دارم انقدر پول داشته باشم که برم چندتا مغازه یه عالمه کاکائو با برندهای مختلف(شکلات نه ها) بخرم بدون هیچ دغدغه ای بدون اینکه نگران باشم پولش چند میشه یا باید صرفه جویی یا پس انداز کنم
بدون اینکه اصلا ب این فکر کنم که چند میشه یه عالمه کاکائو داشته باشم
و بشینم بخورم و از ترس تموم شدنش تو یخچال کنار نزارم
قضیه اینکه این موقع ها همه احساسات آدم تشدید میشه 2 یا 3 برابر میشه
غمش شادی غصه و خوشحالی عصبانیت و نگرانی
همه حس ها
پس میشه گفت واقعی نیست
پس باید صبر کرد ی چند روزی بگذره
پس خوب میشه اگر این چند روز همه چیز آروم باشه. آب از آب تکون نخوره. ک در غیر اینصورت هرچیزی با واکنش چند برابر من روبرو میشه
..............
حالا تو همین موقع رو دنده آزار بیفت و اعصابم رو بگا بده و هرهر بخند
پس دقیقا ب همون اندازه که دوست دارم صدات رو بشنوم دقیقا دوست ندارم صدات رو بشنوم
و دقیقا ب همون اندازه که دوست دارم بلاکت کنم، دوست دارم بهت پیام بدم
و دقیقا ب همون اندازه که عصبیم کردی........ خبببب چیزی معادل این یکی نیست
نتیجه اینکه؛؛ پست بعد
...............
نتیجه اینکه اگر جمعشون بکنی اون دوتای اول خنثی میشن ولی مورد اخر میمونه
و وقتی از کسی عصبانی باشم ترجیح میدم ازش دور باشم.تا ب خودم فرصت بدم این خزعبلاتی که گفتی فراموش کنم آروم شم و در آرامش فکر کنم که مرض داری ومریم آزاری و هزارتا توجیه دیگه.
پس این فرصتو ب خودم میدم
- الان قاطی کردم؟ - دقیقا درسته
...
لیلی بنشین خاطره ها را رو کن
لب وا کن و با واژه بزن جادو کن
لیلی تو بگو،حرف بزن،نوبت توست
بعد از من و جان کندن من نوبت توست
لیلی مگذار از دَم ِ خود دود شوم
لیلی مپسند این همه نابود شوم
لیلی بنشین، سینه و سر آوردم
مجنونم و خونابِ جگر آوردم
مجنونم و خون در دهنم می رقصد
دستان جنون در دهنم می رقصد
مجنون تو هستم که فقط گوش کنی
بگذاری ام و باز فراموش کنی
دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست
یک عاشق ِ این گونه از این دست کجاست
تا اخم کنی دست به خنجر بزند
پلکی بزنی به سیم آخر یزند
تا بغض کنی،درهم و بیچاره شود
تا آه کِشی،بندِ دلش پاره شود
ای شعله به تن،خواهرِ نمرود بگو
دیوانه تر از من چه کسی بود،بگو
آتش بزن این قافیه ها سوختنی ست
این شعر ِ پُر از داغ ِ تو آتش زدنی ست
ابیاتِ روانی شده را دور بریز
این دردِ جهانی شده را دور بریز
من را بگذار عشق زمین گیر کند
این زخم سراسیمه مرا پیر کند
این پِچ پِچ ِ ها چیست،رهایم بکنید
مردم خبری نیست،رهایم بکنید
من را بگذارید که پامال شود
بازیچه ی اطفالِ کهنسال شود
من را بگذارید به پایان برسد
شاید لَت و پارَم به خیابان برسد
من را بگذارید بمیرد،به درَک
اصلا برود ایدز بگیرد،به درَک
من شاهدِ نابودی دنیای منم
باید بروم دست به کاری بزنم
حرفت همه جا هست،چه باید بکنم
با این همه بن بست چه باید بکنم
لیلی تو ندیدی که چه با من کردند
مردم چه بلاها به سَرم آوردند
من عشق شدم،مرا نمی فهمیدند
در شهرِ خودم مرا نمی فهمیدند
این دغدغه را تاب نمی آوردند
گاهی همگی مسخره ام می کردند
بعد از تو به دنیای دلم خندیدند
مردم به سراپای دلم خندیدند
در وادیِ من چشم چرانی کردند
در صحن ِ حَرم تکه پرانی کردند
در خانه ی من عشق خدایی می کرد
بانوی هنر، هنرنمایی می کرد
من زیستنم قصه ی مردم شده است
یک تو، وسط زندگیم گم شده است
اوضاع خراب است،مراعات کنید
ته مانده ی آب است،مراعات کنید
از خاطره ها شکر گذارم، بروید
مالِ خودتان دار و ندارم، بروید
لیلی تو ندیدی که چه با من کردند
مردم چه بلاها به سرم آوردند
من از به جهان آمدنم دلگیرم
آماده کنید جوخه را، می میرم
در آینه یک مردِ شکسته ست هنوز
مرد است که از پا ننشسته ست هنوز
یک مرد که از چشم تو افتاد شکست
مرد است ولی خانه ات آباد، شکست
در جاده ی خود یک سگِ پاسوخته بود
لب بر لب و دندان به زبان دوخته بود
بر مسندِ آوار اگر جغد منم
باید که در این فاجعه پرپر بزنم
اما اگر این جغد به جایی برسد
دیوانه اگر به کدخدایی برسد
ته مانده ی یک مرد اگر برگردد
صادق،سگ ولگرد اگر برگردد
معشوق اگر زهر مهیا بکند
داوود نباشد که دری وا بکند
این خاطره ی پیر به هم می ریزد
آرامش تصویر به هم می ریزد
ای روح مرا تا به کجا می بری ام
دیوانه ی این سرابِ خاکستری ام
می سوزم و می میرم و جان می گیرم
با این همه هر بار زبان می گیرم
در خانه ی من پنجره ها می میرند
بر زیر و بم باغ، قلم می گیرند
این پنجره تصویر خیالی دارد
در خانه ی من مرگ توالی دارد
در خانه ی من سقف فرو ریختنی ست
آغاز نکن،این اَلَک آویختنی ست
بعد از تو جهانِ دگری ساخته ام
آتش به دهانِ خانه انداخته ام
بعد از تو خدا خانه نشینم نکند
دستانِ دعا بدتر از اینم نکند
من پای بدی های خودم می مانم
من پای بدی های تو هم می مانم
لیلی تو ندیدی که چه با من کردند
مردم چه بلاها به سرم آوردند
آواره ی آن چشم ِ سیاهت شده ام
بیچاره ی آن طرز نگاهت شده ام
هر بار مرا می نگری می میرم
از کوچه ی ما می گذری، می میرم
سوسو بزنی، شهر چراغان شده است
چرخی بزنی،آینه بندان شده است
لب باز کنی،آتشی افروخته ای
حرفی بزنی،دهکده را سوخته ای
بد نیست شبی سر به جنونم بزنی
گاهی سَرکی به آسمانم بزنی
من را به گناهِ بی گناهی کشتی
بانوی شکار، اشتباهی کشتی
بانوی شکار،دست کم می گیری
من جان دهم آهسته تو هم می میری
از مرگِ تو جز درد مگر می ماند
جز واژه ی برگرد مگر می ماند
این ها همه کم لطفی ِ دنیاست عزیز
این شهر مرا با تو نمی خواست عزیز
دیوانه ام،از دست خودم سیر شدم
با هر کسِ همنام ِ تو درگیر شدم
ای تُف به جهانِ تا ابد غم بودن
ای مرگ بر این ساعتِ بی هم بودن
یادش همه جا هست،خودش نوش ِ شما
ای ننگ بر و مرگ بر آغوش شما
شمشیر بر آن دست که بر گردنش است
لعنت به تنی که در کنار تنش است
دست از شب و روز گریه بردار گلم
با پای خودم می روم این بار گلم
علیرضا آذر