اشتباه. ترس
نشستم توی همین پارک کوچیک و اماده ام یکی بهم نزدیک بشه تا سرش فریاد بکشم
اومدم دنبال آدرسی که کلی نقشه براش کشیده بودم.
آدرسی که اشتباه بود
تلفنی که اشتباه بود
دستم که روی چاقوی توی جیبم میلغزه...
ولی میدونم که اینجا تموم نمیشه. بلاخره من یه روزی این دنیا یا اون دنیا پیدات میکنم. کوه به کوه نمیرسه....
.....................
بعدا نوشت:
میرم سمت مترو سوار میشم. انقدر گیجم ک وقتی از قطار پیاده میشم پله برقی برعکس رو میرم روش
یهو به خودم میام میبینم پله برقی داره ب سمت بالا میاره من دارم روش ب سمت پایین میرم و هی عقب عقب میرم انگار😨😨
میام پایین از پله برقی
میرم ب سمت یه خط دیگه حواسم نیست کدوم خط همینجوری با حواسپرتی دارم راه میرم
وقتی میرسم یهو میفهمم اصلا خط نباید که عوض کنم. باید خارج بشم کلا از ایستگاه😧
میرم ک خارج بشم یهو یادم می افته ااا خارج نباید بشم ک باید خط عوض کنم
سرم زیر میندازم میرم جلو همینجوری
منتظر قطار میشم
میام سوار شم همه چیز یهو ب نظرم خیلی آشنا میاد.
برگشتم سر جای اولم😐😐
قاطی کردم کلا😩😩😩
بلاخره متوجه میشم میرم خط درست رو سوار میشم.
همین حواس پرتی دست کم ی ربع وقتم رو گرفت