احتیاج به سکوت دارم...
انگشت برای نوشتن کم می آورم
حس بدی دارم. یه لحظه حس میکنم من ظالمم یه لحظه ی دیگه حس میکنم گناه دارم طفلک
یه لحظه حس میکنم پیرو پست قبل
یه لحظه فکر میکنم کجای کارم؟؟؟ و سکوتی عظیم
حس می کنم گیر افتادم یا شاید خودم گیر کردم
بدجایی گیر افتادم
نمیدونم برزخهههه نیستش نمیدونم
حس میکنم .... اصلن دیگه نمیدونم چی حس میکنم... نمیتونم توصیف کنم
انگشتام سکوت میکنن روی صفحه کیبرد
نمیتونم بنویسم
کاش یه راهی بود
هرچی هست حس بدیه
وای دارم دیونه میشم
دیگه نمیخام سکس داشته باشم باهاش دیگه نمیخای ای خدا. دیگه نمی تونم
من فقط ترسو ام
شجاعتشو ندارم
میدونم ک اگر بعدها این پست رو ببینم نمیفهمم یعنی چی
ولی باید بنویسمش...
خوابم میاد. دمی آسودن...
وقتی کع راهی نداری برای فرار از چیزی بهش چی میگن؟
آهان. میگن گریز ناپذیر...
این تعداد شاگرد خب طبیعتا واسه دوران امتحانه و علی اصول با شروع رسمی تابستان کم میشن
و من نتونستم تو این مدت تقریبا یک ماهه تعادلی بین کار درس و دخترک پیدا کنم
از درس ب شدت عقبم و این منو کاملا افسرده میکنه
وقت کمتری پیش دخترکم و باعث میشه اون عصبی و تندخو و بهانه جو بشه
27 اردیبهشت 99
سه: فیلم زامبی نبینی وقتی شب دخترت میخابه
دو : فیلم ازدواجی ببینی
یک: فیلم عاشقانه حاوی رقص و آواز و شعر و بوس داشته باشه میتونی ببینی
بهش گفتم خواب بد دیدم. راه حل های بالا رو داد ک دیگه خواب بد نبینم.
خواب بد بود یا نه. نه بد نبود
تکرار زندگی بود
داشتم با علی ازدواج می کردم. حتی تاریخش رو خودم تعیین کردم 20 اسفند 99 و به خانومی ک ازم امضاها رو میگرفت گفتم این تاریخ تولد حضرت معصومه است
مادر بزرگم رو سرم پول سکه ای میریخت و برام شیرینی نارگیلی خریده بود تا وقتی برگشتیم خونه به مهمونا بده. مامانم خوشش اومد و از شیرینی نارگیلی ها میخورد. همه خوشحال بودند. نمیتونستم خوشحالیشونو بهم بزنم
خیلی کم وقت داشتم. و قدرت گفتن نه رو نداشتم. میخاستم به علی بگم اینجا نیاد و برگه ها رو امضا نکنه. اما انگار تواناییشو نداشتم. انگار یه اجبار مطلق بود بدون هیچ اختیاری. نمیتونستم با هیچ کس حرف بزنم. و مستاصل شده بودم. فقط زنگ زدم. گفتم تقریبا تموم شد. فقط امضاهای علی مونده که عصر یا فردا میاد میزنه. دیگه تموم شد خدانگهدار.
20 اسفند تاریخ تولد دخترک است.
تو خواب وقتی یکی بهت حمله میکنه فرار میکنی وقتی یکیو ملاقات میکنی میتونی حرفهایی ک میخای بهش بزنی وقتی تو یه اتاق گیر میکنی میتونی بگردی راه فرار را قهرمانانه پیدا کنی. تو خواب حتی میتونی دستات باز کنی و پرواز کنی. میتونی با هرکسی بجنگی و پیروز بشی
وقتی در یک خواب قدرت اختیار ازت سلب بشه ....
پس جواب این سوال: - از کی ترسیدی؟ - از خودم
بدون هیچ انگیزه و تصمیمی میشینم جلوی لب تاب شاید کاری کنم
به دکتر فکر میکنم. شرایطمو میسنجم
لب تاب روشن میشه
به الان فکر میکنم شرایطو نمیسنجم
لب تاب زنده میشه
زل میزنم به صفحه دسکتاپ فایلا و پوشه ها رو از زیر نظر میگذرونم
دوست ندارم هیچکدومو باز کنم
دوست دارم بشینم شعر بخونم
سکوت همه جا رو فرا گرفته
خودم هم با خودم حرفی ندارم. فقط گاهی نگاهم می افته به تصویرم ک تو لب تاب منعکس شده
بروزر باز میکنم. میام وبلاگو باز کنم چند سطری چرت و پرت بنویسم . که مودم خاموش میشه و کامنت طولانیم برای یکی از وبلاگ نویس ها میپره.
چشم اندازه 20 ساله ک من میگم ده ساله
چشم اندازی ندارم. جز اینکه ده سال دیگه 42 سالمه و چقدر پیر شدم و هیچی از دنیا نگرفتم.....یه نفس عمیق میاد و میره
هنوز زل زدم ب صفحه لب تاب. نمیتونم هیچ فایل درسی ای رو باز کنم. پامیشم میرم ک بخابم.
شاید فردا روز بهتری باشد برایم...
گفتی ها گفتم...
ادمها گاهی با خودشان حرف میزنند و این چ بدی دارد
مثلا من خیلی وقت ها با خودم گفتگوی درونی دارم
مثلا بعضی شب ها یا بعضی روزها از خودم میپرسم : خب بگو چرا غمینی؟
و مثل گذشته به خودم دختر جان یا مریم جان یا عزیز دلم نمیگویم
شاید درونم حوصله اش را ندارد.
بعد میشنینم دلایل ردیف میکنم :
شاید به خاطر حرف یک هفته پیش علی .
-خب اون ناراحتیش مال هفته پیشه همون موقع
خب شاید بخاطر فکر به داستان زنی که امروز مثل یک دوست نزدیک با من حرف میزد از ماجرای ازدواج و جدایی و بچه هاش و نامزدی مجددش
- خب اون ناراحتی داره اخه ؟! الان خوش و خرمه ک
خب شاید واسه بچه هاش ناراحتم
-خب تو چرا باید واسه بچه های کسی ک نمیشناسیش ناراحت باشی. بعدم خدای اونام بزرگه . تو چکاره ای
خب شاید نزدیک پریودمه
- نه اتفاقا نزدیک نیست
خب شاید واسه نخوندم مقاله جدید استادمه و عقب موندن از برنامه
- خب ناراحتی نداره بشین بهش بچسب تمومش کن دیگه
خب میدونی موقع اپلاسیون این خانومه دستم ساییده میشد ب پد. پوستش ی کم کنده شده
- خب پماد بزن زود خوب میشه
خب میدونی همشون باهم جمع شدن یعنی همه اینایی ک گفتم همه با هم
- 😐😐 خب باشه ی کم احساساتتو بریز بیرون هرکاری دوس داری بکن خوب میشی بعدش
و پرسش و پاسخی شکل میگیرد. بدین سان فوق الذکر
به نتیجه ای میرسد یا نه ؟ گاه آری گاه نه
خب یه چیزی ام موند ک خب طولانی شد ولش کن
فقط مورد اخر خوب جواب میده. به صورت عملی نه کلامی.
دقایقی خلوت کردن با خود هم کمک میکنه