گفتنی ها
بدون هیچ انگیزه و تصمیمی میشینم جلوی لب تاب شاید کاری کنم
به دکتر فکر میکنم. شرایطمو میسنجم
لب تاب روشن میشه
به الان فکر میکنم شرایطو نمیسنجم
لب تاب زنده میشه
زل میزنم به صفحه دسکتاپ فایلا و پوشه ها رو از زیر نظر میگذرونم
دوست ندارم هیچکدومو باز کنم
دوست دارم بشینم شعر بخونم
سکوت همه جا رو فرا گرفته
خودم هم با خودم حرفی ندارم. فقط گاهی نگاهم می افته به تصویرم ک تو لب تاب منعکس شده
بروزر باز میکنم. میام وبلاگو باز کنم چند سطری چرت و پرت بنویسم . که مودم خاموش میشه و کامنت طولانیم برای یکی از وبلاگ نویس ها میپره.
چشم اندازه 20 ساله ک من میگم ده ساله
چشم اندازی ندارم. جز اینکه ده سال دیگه 42 سالمه و چقدر پیر شدم و هیچی از دنیا نگرفتم.....یه نفس عمیق میاد و میره
هنوز زل زدم ب صفحه لب تاب. نمیتونم هیچ فایل درسی ای رو باز کنم. پامیشم میرم ک بخابم.
شاید فردا روز بهتری باشد برایم...
گفتی ها گفتم...