روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۷۱ مطلب با موضوع «دخترک» ثبت شده است

باهم منچ و مارپله بازی میکنیم و یادت میدم
تو میتونی مهره هات تا عدد 4ببری جلو اما وقتی تاس میریزی و 5 یا 6 میاری دیگه قاطی میکنی تو بردن مهره ات رو به جلو
من عصبانی میشم سعی میکنم با نامهربونی یادت بدم: ببین گوش بده یک دو سه چهار پنج میری جلو از این طرف
گریه ات میگیره
یه کمی میگذره دیگه بازی نمیکنی میگی بازی دوست ندارم
شب میشه بهت میگم دخترک من اشتباه کردم ک اونجوری باهات حرف زدم سر منچ بازی تو گفتی اره باشه میبخشمت
گفتم بابا هم چند وقت پیش باهات دعواتون شد بخشیدی زودی. چرا انقدر زود میبخشی؟؟
میگی: چون دوستتون دارم. آخه آدم کسایی ک دوسشون داره رو خیلی زود میبخشه


تو بزرگترین درسها رو به من میدی کوچولو
.......................

خوشحالم که راحت با من حرفات رو میزنی. امشب تعریف کردی ک دیروز توی مهد کودک برقا رفته و تو مهدیار رو صدا کردی : مهدیار کجایی
بعد مهدیار اومده دست کشیده روی صورتت و گفته من همینجام
بهم گفتی مامان خیلی عاشقانه بود ک دست کشید رو صورتم
شب شد میخواستیم بریم هئیت همون هئیتی ک مهدیار هم میاد
هرکاری کردم که لباس مهمونیت عوض کنم نذاشتی گفتی میخام با همین لباس برم اون پسره منو اینجور خوشگل ببینه . مامان من دوست دارم برم پیشش و لباش رو ببوسم

ممنون دختر کوچولو که حرفهای مهمت رو به من میزنی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۵۵
مریم بانو

منو میشناسی به علایقم توجه میکنی و احترام میگذاری
میدونی من چه غذایی دوست دارم و هیچ وقتم یادت نمیره
حتی آهنگ های مورد علاقه منو میشناسی و گاهی برام تیکه هایی ازشون رو میخونی
میدونی من سرمایی هستم و همیشه روم پتو میندازی
میدونی من رنگ زرد رو دوست دارم و وقتی بابا ازت میپرسه دلستر با چه طعمی بخرم تو جواب میدی گلابی (با اینکه خودت انگور دوست داری) میگی مامان رنگ زرد رو دوست داره و گلابی زرده. اگر موز بخوری برای من نگه میداری چون میگی موز زرده و من رنگ زرد دوست دارم
وقتی درمورد لباسم ازت نظر میخام لباس رنگ زرده رو انتخاب میکنی برام
خیلی مراقبمی ک مثلا زیاد کار خونه نکنم خسته بشم
خیلی خوشحالم ک مثل من با همه غریبه نیستی
کافیه بریم ی پارک یا حتی یه دستشویی تو خیابون. سریع با همه مشغول حرف زدن میشی اسمشون میپرسی و گاهی نصیحت میکنی مثلا بچه ات رو نزن یا اذیت نکن خواهرتو. با بچه ها خیلی زود دوست میشی. میری جلو میگی میای باهم دوست بشیم اسم من .... اسم تو چیه؟
اما درعین حال درمقابل زورگویی خیلی مظلوم میشی و نمیتونی از خودت دفاع کنی متاسفانه اصلن نمیتونی دفاع کنی
اما خیلی خوبه که خواسته هات راحت بیان میکنی . مثلا اگر تشنه ات باشه راحت میری به فردی ک نزدیکه با ادب میگی ک میشه به من کمی اب بدید. (مثلا تو یه مغازه ب فروشنده یا تو پارک به خانواده ای ک نزدیک ما هستند)
پول مشخصی بهت میدم خودم می ایستم دم در مغازه و ازت میخام ی چیز خاص بری بخری و خیلی راحت و بدون خجالت این کارو میکنی
من خیلی دوستت دارم دختر کوچولو
................................................

سوار تاکسی هستیم شروع میکنی ب حرف زدن:
- مامان چرا ما سوار ماشینیم هرجا میریم ماه دنبالمون راه میاد
- تو این طور فکر میکنی چون ماه از ما دوره اینطور بنظر میرسه...
- ماه از کجا میدونه ما کجا داریم میریم ک بیاد دنبالمون.
- توضیحات من........
- عه مامان حتی وقتی ماشین می ایسته ماه هم وایمیسه و دیگه راه نمیاد
- توضیحات دوباره درمورد فاصله ی ماه..........
- پس ماه حرکت نمیکنه؟
- چرا خودش برا خودش حرکت میکنه دور زمین میچرخه ولی دنبال ما راه نمیاد . چشمات این جور میبینه
- آها
چند ثانیه سکوت
- مامااان کرونا میتونه با ما بیاد تو خونه
- نه مگر اینکه ب لباسامون چسبیده باشه
- پس مامان چکار کنیم
- لباسامونو باید ی گوشه بزاریم
- پس لباسای منو تو کمد کنار بقیه لباسام نزار
- باشه خیالت راحت
چند ثانیه سکوت
- ماماااان عه چرا ماه بعضی وقتا مثلثیه بعضی وقتا گرده و ی شکل دیگه؟
- واسه اینکه نور خورشید انقدر بهش میخوره

دیگه همینجا بود ک راننده تاکسی زد زیر خنده و گفت ماشالا ماشالا چ شیرین زبونه
دخترک هم تا اینو شنید شروع کرد ب حرف زدن باهاش و گفتن اسمش و پرسیدن اینکه بچه داره یا نه پدر مادر و خواهر برادر داره یا نه
اخرش مرده گفت دختر من میشی
دخترک گفت برام اسباب بازی میخری
مرده گفت ارههههه همه چی
کلی فکر کرد و جواب داد نه اما مهمونی میام خونت و بهت سر میزنم

بهترین زمانی ک میخام همیشه همینجور ببینمت وقتیکه میخندی و شادی میکنی وقتی آزادانه میرقصی. و بیشتر از پیش دوستت می دارم


ولی دختر من نمیدونم دوست داشتن زیادی  خوبه یا بد ولی اینو مطمئنم ک دوست داشتن زیادی ترسناکه

میترسم نکنه زیادی دوست داشتن خودخواهم کنه حق تملک بگیره و بشه دستور و فرمان برات
دوست داشتن زیادی میتونه آسیب هم به همراه داشته باشه
محافظت زیاد؛ تحت مالکیت؛ دلخوری های بیشتر؛ دخالت های بیشتر
صرفا به واسطه دوست داشتنم بخام بهت دستور بدم چکاری درسته چه کاری غلطه چون دوستت دارم و نمیخام راه اشتباه بری بخام تورو مجبور کنم به کارهایی ک دوسشون نداری. (مجبور کردن نه مشورت دادن)
بخام مجبورت کنم مطابق میلم رفتار کنی صرفا چون دوستت دارم.

اینا آسیبه دوست داشتن زیادی و بیمارگونه است.

کاش یادم باشه همیشه که وقتی بزرگ شدی وقتی نوجون شدی و جلوم وایسادی وقتی قدت از من بلندتر شد و جوونی کردی و اشتباه یادم باشه تو ملک من نیستی و زندگی خودت رو داری کاملا جدا از من و تصمیمات خودت. یادم باشه پشت هر تصمیمت بایستم درست بود ک هیچ غلط هم بود کنارت باشم بهتر از اینکه ازت دور باشم. شاید راه برگشتی بخای و شاید مشورتی بخای. و شاید فردی قابل اطمینان

یادم باشه همقدم باشم باهات و دوست نه رئیس.

یادم باشه جوری دوستت داشته باشم ک لبخند بیاره رو لبات و اشک شادی تو چشمات

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۹ ، ۰۷:۲۷
مریم بانو

دو هفته پیش نوشته شده است :

 

میدونی کوچولو من فکر میکنم تو عاشق منی .
امروز من بردمت پارک دوچرخه سواری کردی و دنبالت راه می اومدم یک ساعت بازی کردی و من خسته شدم و بهت گفتم خونه کار داریم برگردیم. برگشتیم خونه مشغول کارتون دیدن شدی و منم رفتم اب هویج گرفتم و مشغول ظرف شستم و پیراشکی درست کردن. میامدی گاهی بهم سر میزدی و پیراشکی های درست شده رو میخوردی. من نگفتم بهت که خسته ام . ولی تو فهمیدی بعد از دو سه بار که اومدی و رفتی دیگه اومدی پیشم دستمو گرفتی گفتی : مامان دیگه خیلی خسته شدی برو استراحت کن. ول کن دیگه کار نکن باید استراحت کنی
و به شدت روی حرفت پافشاری کردی . دیدی من قبول نمیکنم و دارم کارا را انجام میدم. با دستای کوچولوت یکی از صندلی های میز نهار خوری رو کشون کشون اوردی نزدیکم خودت رفتی بالا روی صندلی ایستادی. دستات رو گذاشتی پشت کمرم و گفتی. بیا مامان بیا حالا روی دستای من کمرتو بزار و بخاب من مواظبتم نیفتی
من مطمینم که تو مواظبم میبودی که نمی افتادم.
من عاشق راه حل های بدیعتم عاشق راه حل هاتم وقتی دنبال مقصر نمیگردی در عوض راه حل های خلاقانه پیدا میکنی
مراقبمی . برام شعر میگی. یه روز که ناراحت بودم با تعجب گفتی : حتی شعر گفتن منم دیگه خوشحالش نمیکنه.
تو یک عاشقی دخترم


میدونی خیلی وقتا تو موقعیت های مختلف زندگی به بودن یا نبودنت فکر میکنم اگر نبودی زندگی چ شکلی بود. قبلن خیلی غر میزدم که چرا اصلن بچه ادم از کارو زندگی ی افته عقب میمونه پیشرفت نمیکنه مثلا شاید موفق تر بودم تو درس تو کار یا هر چیزی. و الان شاید کمتر از یک ماه میشه که به این نتیجه رسیدم : بودنت بهتره

حالا چرا الان: شاید واسه اینکه الان بیشتر رو من اثر میزاری و ارتباط آگاهانه تری باهم داریم. من عاشق خنده هاتم وقتی دندونات پیدا میشه که دوتاش افتاده. وقتی میبینم تلاش میکنی برا خوشحال کردنم وقتی به خونه شادی می بخشی. و اولین باری که حس کردم آخ کوچول چقدر خوبه که هستی؛ شاید دو سه هفته پیش بود که با یه آهنگ تو سالن میرقصیدی از این سو به آن سو شکلک درمیاوردی همزمان و من عشق میکردم از دیدن خوشحالیت

 

تکمیل خواهد شد...............

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۹:۰۱
مریم بانو

از دخترک

 

 دیشب ده و نیم رفتیم تو رخت خواب بخابه

قصه گفتیم و اینا
بعد زد زیر گریه
حالا میگم اخه چرا
میگه تو خیلی مامان خوبی هستی برا من زحمت میکشی بهم اب میدی قصه میگی شبا غذا میپزی. و من نمیتونن زحمتت جبران کنم تا ابد تا ابد . وقتی گریه میکنم منو اروم میکنی یا وقتی زمین میخورم کمکم میکنی و نمیتونم محبتت جبران کنم تا ابد تا ابد. میری امادای وقتی من باات نمیام تنها میمونی تنها همه کار میکنی. برای من میری از گوگل کارتون میگیری

بهش میگم گوگل 😐😐 تو از کجا میدونی. میگه قبلنا ی روز بهت گفتم کارتون گفتی باید از گوگل بگیری

حالا گریه نکن کی گریه کن
وسط این گریه اشم همش حرف میزد ک من فقط بالایی هارو متوجه شدم چی میگه
...................................
یکی دو روز بود حالم خوب نبود عصبی بودم

و دخترک بخاطر اینکه شادم کنه اومد جک تعریف کرد

از خودش جوک میسازه :
1. گلدون می افته زمین میزنه تو سر خودش میشکنه بعد میخنده

ینی گلدونه می افته زمین اما نمیشکنه
خودش میزنه تو سر خودش ک افتاده زمین  و این باعث میشه بشکنه

2. حلزون سوار لاکپشت میشه میگه یوها یوها

3. ببر سوار پرنده میشه . پرنده پرواز میکنه. ببر فکر میکنه خودش پرواز کرده میکه پرواااز کردم

 

چیزهای اغراق امیز میگفت مثلا سوار شدن ببر پشت پرنده. ک خنده دار ب نظر بیاد

بعد دید میخندم گفت حالا قرصتم بخور شاد بشی. ی قرص اهن برام اورد بهم داد. از اون ب بعد هروقت میبینه با ناراحتی حرف میزنم. اول جوک تعریف میکنه بعدم میگه برووو قرصاتتت بخور

دخمل : مامان شادی قبراقی؟
من : نه حوصله ندارم اصن
دخمل : من شادت کنم
-بکن 
- یه روز ی حلزون سوار لاکپشت میشه بعد میگه یوهایوها لالای لای لالای یوها یوها. ی بارم ی پلنگ سوار طوطی میشه میگه یوهااااا دارم پرباز میکنم یوها یوها.

 

..............................

مدتی کتاب صوتی کلوپاترا گوش میدم  ی قسمتشو دخترکم گوش داد البته بنظر میامد خواب باشه یعنی خابالو بود واقعا ولی خب دقیق شنیده 
بعد از گذشت یک هفته یا بیشتر گفت صبا و محمد با هم ازدواج میکنن. گفتم نه خواهر برادرا ازدواج نمیکنن باهم

گفت پس چرا اون شب داستان خوندی ملکه مصر کلوپاترا با برادرش ازدواج کرد

حتی اسم کلوپاترا یادش بود.😐

............................

 امروز بابام اومده بود پایین مهمونی دخترک ی کم غر غر زد بهش 
رفتم تو اتاق صداش کردم یواش باهاش حرف زدم ک مهمون باید ادم تعارف کنه رفتارش خوب باشه فلان و..  
بعدش گفت مامان هردو باید بهم بگیم ببخشید
گفتم من چکار کردم
گفت دعوام کردی
گفتم من حتی بلند باات حرف نزدم گفتم رفتارت درست نبوده نه داد زدم نه بلند حرف زدم
واسه چی بگم ببخشید
 

**گفت دعوام نکردی با عصبانیت داد نزدی 
اما چشمات پره خشم بود
واسه این باید بگی ببخشید**

....................................


دخترک گفت : برم پیش مامانم داره فیزیک میخونه یاد بگیرم

باباش میگه نه فیزیک خوب نیست

میگه پس مث تو برم عسل بفروشم خوبه

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۰۴
مریم بانو

برای بیان این خاطره باید یه پیش زمینه ای بگم:

 

یه کارتونی هست که خیلی طرفدار داره به اسم دخترکفشدوزکی پسر گربه ای

شامل سه فصله. داستان مربوط میشه یه دختر و یه پسری که ابرقهرمان هستند (دقیقاً مثل مردعنکبوتی). اسم دختره مریدنت (دخترکفشدوزکی) اسم پسره آدرین(پسر گربه ای) حالا این وسط یه مربع عشق تشکیل شده. مریدنت عاشق آدرینه (درحالیکه آدرین مثل یه دوست معمولی نگاش میکنه) اما پسرگربه ای عاشق دخترکفشدوزکیه (درحالیکه دخترکفشدوزکی از پسر گربه‌ای خیلی خوشش نمیاد)

فهمیدید چی شد : خخخخخخخ

هیچکدوم قهرمانها از هویت واقعی هم خبر ندارند

حالا تو دنیای معمولی مریدنت که عاشق آدرین هست سبب خلق صحنه‌های خیلی جالب و بامزه و درعین حال مهمی میشه. که اگر توضیح بدم پست طولانی میشه خوصله تون سر میره.

دخترک کوچولو عاشق این صحنه‌های مملو از عشق و دست پاچلفتگی مریدنت هست. دیروز گفت یه بازی ترتیب بدیم. من شدم مریدنت و خودش شد آدرین.

انیمیشن رو صحنه سازی کردیم. من آدرین رو می‌بینم خجالت میکشم و کارای مسخره انجام میدم و ادرین کلی بهم میخنده. و در نهایت وقتی آدرین( که نقشش دخترک داشت) خوابه میرم در گوشش میگم : به مریدنت بگو که دوسش داری

و وقتی از خواب بیدار میشه به مریدنت (من) میگه دوستت دارم .

و رابطه اشون شروع میشه.

از عصر تا شب وقتی خوابمون برد این بازی ادامه پیدا کرد. (و همچنین دو روز بعدش و احتمالا بازم ادامه داره)

رابطه که شکل گرفت من دختر بودم و دخترک پسر بود.

 

پسر رابطه:

 

به شدت مراقبم بود. یعنی میخاستم کار خونه را بکنم میگفت: مریدنتم نکن بزار من بکنم. توجه کنید نمیگفت نکن ولش کن. می‌گفت نکن خودم میکنم (تمیز کردن آشپزخونه و اتاق) (حس حمایتی و مراقبتی بهم میداد ) (زبان عشق خدمت کردن)

 

در گوشم می‌گفت دوستت دارم

 

بهترین قسمت غذاش رو به من داد بخورم

 

برام رفت از طبقه بالا بستی آورد بخورم (بهم اهمیت میداد)

بهم گفت هرچی بخای بهت میدم و هرجا دوست داشته باشی میبرمت بگردیم (علایقم براش مهم بود)

 

شونه برمیداشت موهام رو شونه میکرد و گل میزد

 

دستبند و گردنبند مورد علاقه اش رو بهم هدیه داد (زبان عشق هدیه دادن)

ته دیگ سیب زمینی غذاش رو داد به من درحالیکه من حتی کنارش نبودم اومد تو آشپزخونه

 

میشست کنارم و مدام صورتم و موهام رو نوازش میکرد

میامد پیشم می‌گفت مردینتم قربون شکل ماهت برم قربون چشمات برم و فکر کنم اینو ده بار تکرار کرد تا موقع خواب

۵۰ بارم بوسم کرد که البته لبامو بوس میکردا خخخخخ (ابراز عشق کلامی و لمسی)

وقتی داشتم آشپزی میکردم بهم گفت: پس منم برم اتاق مرتب کنم (یعنی تو انجام کارها باهام همکاری میکرد)

 

یه دختری هم توی این سریال هست اسمش هست کلویی که دختر شهرداره و با هر بهانه‌ای به آدرین نزدیک میشه میخاد مخشو بزنه خیلی پول‌دار و خیلی خوشگل و به خودش میرسه و آرایش. آدرین هم از دختره خوشش میاد تا حدی.

شب به آدرین (خترک) گفتم : آدرین تو با کلویی هم دوستی؟

بهم گفت: نه من با کلویی قهرم اصلن ازش خوشم نمیاد . من فقط با تو مریدنتم دوستم.

 

شب موقع خواب بازهم هزار بار بوس و بغلم کرد نازم کرد و در گوشم یه حرف جالبی زد . گفت: تو هم همسر منی هم دوستم

 

عشق ۵ زبان داره : کلامی(با زبان و کلام). لمسی(با هرچیز مربوط به لمس بدن). خدمت کردن (انجام کار مثل آشپزی نظافت و …) هدیه دادن . وقت گذاشتن

که عموما دوتاش در افراد غالبه. و یک از موارد یه رابطه ی خوب زمانیکه دو طرف زبان عشقشون یکی باشه. یا زبان عشق دیگری رو بلد باشه.

 

در حالت نرمال و تربیت صحیح هر ۵ زبان عشق در فرد وجود داره و ابراز و دریافت میشه

مثلاً من اگر زبان عشقم خدمت کردن نباشه و پارتنرم زبان عشقش خدمت کردن باشه و همش بیاد به من خدمت کنه. رو من اثری نداره چون زبان عشقم نیست. در‌واقع به هر فرد با زبان عشق خودش باید صحبت کرد. نه زبان عشق خودتون.

 

در یه نصف روز یه دخترک ۵ ساله در قالب یک پسر جوان وقتی قرار گرفت به هر ۵ زبان به دختر مورد علاقه اش ابراز عشق کرد. ادم جونش میره واسه این عشق

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۲۹
مریم بانو

میخواستم بنویسم
خیلی چیزا یادم رفته ها چون به موقع ننوشتم
ولی باید زودتر بنویسم که
به فکر منی برام خوراکی های خوب میخری با ذوق از در میای تو و میگی اگر گفتید چی خریدم. خیلی کیف میکنم وقتایی که باهم فیلم میبینیم
و کنار هم کار میکنیم
وقتی گفتم بریم مبلا رو قیمت کردیم باهام همراه شدی 

و حالا مدام ازم تشکر میکنی واسه دمنوش و ابمیوه هایی ک برات میارم. 

...
............

امروز 20 بهمن 98 هست تو بعد از مدتها با من اومدی آمادای و سرسختانه خواستی ک حتما بیای. ما اومدیم رفتیم یونی و بعدش بیرون پارک و ... وقتی رسیدیم داشت برف میبارید ذوق کرده بودی بی نهایت و میرقصیدی تو خیابون اما سردت شده بود
عصر رفتیم شهربازی سرپوشیده تا بازی کردی طول کشید موقع برگشت دیر شده بود کمی و هوا بسیار سرد و برف و باد میامد و ماشین نبود
میدونی واقعا یخ کرده بودی
دستامون از شدت سرما میسوخت و نمیتونستم دستاتو گرم کنم. فقط میگفتی مامان سرده سرده. ی کمی پیاده رفتیم گرم بشین شاید ی ماشینم پیدا بشه

(یاد اون شب افتادم تو 30تیر ک ناگهان برف بارید و یخ کردیم زیر برف)

به مراتب بدتر از اون شب بود
ی ماشین بلاخره ایستاد سوار شدیم. میخواستم مثل همیشه بچسبونمت روی سینم تا گرم بشی اما ی نگاه بهم کردی و ازم فاصله گرفتی
اخه من خودم رو شال و لبه پالتوم برف نشسته بود
با شک و تردید ازم پرسیدی: مامان ، من ، دعا کردم برف بیاد؟
سردت شده بود و برفی ک انقدر دوسش داشتی حالا مسبب آزارت. شک داشتی واقعا تو بودی دعا کردی یا نه
میدونی دخترک همه چیز همینجوره هر چیزی افراط یا تفریطش موجب آزاره. حتی چیزی ک دوست داشته باشی
تو ماشین بهت گفتم دخترک ب من با تو خیلی خوش گذشت
و تو از اون جمله طلایی هاتو گفتی : مامان خیلی یخ کردیم ولی عوضش خیلی خوش گذروندیم
میدونی دختر گاهی اوقات کنار خوشی ها ، ناخوشی ها هم هست ک میتونه حتی ب سبب اون خوشی ، ناخوشی پدید اومده باشه.
همیشه حواست باشه ارزششو داشت یا نه؟
ارزششو داشت ما امشب یخ کنیم تو برف؟؟؟؟ و هردو اتفاق نظر داریم که ارزششو داشت
ارههههه ارزششو داشت
حالا یه چیزی تغیر میکنه. اون چیزی ک ناخوشی بود دیگه سبب آزار نیست . حالا دیگه اون میشه یه ماجرای عادی ک ممکن بوده پیش بیاد در جریان یه سری اتفاقات خیلی خوب .

گاهی آدم تو شرایط سختی قرار میگیره یکی از چیزای خیلی مهم اینکه تو اون شرایط کی کنارته. یه موقع هایی کسی هست که از همون شرایط سخت برات بهترین خاطره رو میسازه...

دختر کوچولو امروز و امشب ما مادر دخترانه ی محشری داشتیم. ممنون ازت واسه انقدر خوب شروع و تمام شدن روزمون. ما امروز ی کمیییی دستامون یخ کرد ولی چیزی ک جریان اصلی رو ساخت و مهمه اینکه ماااا امروز بهمون خیلییییی خوش گذشت.

یهو سرد شد یه برفی اومد ک ب ظاهر خراب کرد. ولی چقدر خوش گذشت چقدر اصلن چسبید همون برفه، چقدر چسبید بهم همه چیز.
...........
یه سری شمع داشتیم تو آمادای یاد روزی افتادم که زیر نور شمع نگات میکردم چقدر دلبر شده بودی.

گفتم سورپرایز دارم برات دختر تو برو پشت دیوار و هروقت گفتم کلیدو بزن لامپ خاموش بشه. رفتی. شمع ها رو روشن کردم و گفتم کلیدو خاموش کن و بیا. از پشت دیوار اومدی خوشحال شدی تاریک بود آهنگ گذاشته بودیم باهم رقصیدیم
یکی از شمع ها افتاد برش داشتم کج گرفتم اب ک شد گذاشتم ک سفت بشع
گفتی مامان چرا ازش اب میاد
یه جواب رومانتیک بهت دادم گفتم داره گریه میکنه
خنده هات خشک شد رو صورتت. ازم توضیح بیشتری خواستی
گفتم ببین این اسمش پارافینه وقتی داغ بشه اب میشه انگار ک گریه بکنه. ولی تو قلبش خوشحاله چون تونسته تورو خوشحال کنه
دیگه چیزی نگفت یه کمی دیگه گذشت تو تاریکی و رقص و همزمان مرتب کردن خونه
یهو خودت رفتی برقا رو روشن کردی و با جدیت تمام شمع ها رو فوت کردی بعدم از جاشون ک چسبیده بودن برشون داشتی . گرفتی تو دستت و بوسه باران کردی شمع های خاموشو
و گفتی مامان بوی شکلات میدن
این شمع ها تا اخر شب تا وقتی خواستی بخابی لای مشتت بود تو دستات بود. شب گذاشتیشون دقیقا بالاسر بالشتت
اینجور ک تو مراقب شمع هات بودی . چه خوبه همینجوری یکی مراقب آدم باشه. طاقت دیدن اشک آدمو نداشته باشه آدمو آروم کنه. اینجور آدمو سفت بگیره تو مشتش انقدر جاش امن باشه

دخترک کوچولو این نوشته هایی ک برات میمونه چه اینجا چه وبلاگ خودت. فقط خاطره ی صرف نیست. باید بری تو روح این نوشته ها
..............................
دو روز پیش 18 بهمن 98
نزدیکای ظهره و داره نقاشی میکشه . میگه مامان دیشب خواب دیدم تو و پارسا همون ک میخواستین ازدواج کنید 😐 یه جادوگر طلسمتون کرده بود من اومدم تورو نجات دادم
- عه پارسا پس چی
- نه پارسا دروغ گفته بود برا همین جادوگر طلسمتون کرده بود چون دروغ گفته بود نجاتش ندادم.
من: 😐😯😐😯😐😯😩😩😩😩😩😩😩 این حجم از یادش موندن واقعا محشره (مکالمه پست یک ماه پیش  http://thememos.blog.ir/post/262 یادش بود )

کلمه های ک همچنان اشتباه میگه  و البته من کیف میکنم 😅
فیسون  : سیفون
طقبه : طبقه
کمربند ایملی
همچنان :  یچقال و آشپقسونه
ششوار : سشوار
دارعه :  دایره
کنتلر :  خودمو کنتلر میکنم یا کنتلر تی وی
مساقبه  مسابقه

............

کوچولوی من جمعه 2 اسفند دندان جلو پایین سمت چپت لق شد. به هیمن زودی بزرگ شدی کوجولو خانوم

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۰۵
مریم بانو

یه کارتونی هست به اسم "چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم"

یه دختر و یه پسر تو کارتون هستند که هرکدوم سوار بر اژدهای خودشون دارن پرواز میکنن. دخترک داره نگاه میکنه

یهو با لبخندی شیطنت آمیز میگه: ببین چقدررررر دوسشششش دارهههههه

میگم: دوسش داره؟ چرا؟

میگه: بهش گفت از من دور نشو   (دختر و پسره ناگهان وارد یه منطقه خطرناک شده بودند پسره به دختره گفته از من دور نشو)

میگم : چرا خب گفته ازش دور نشه دختره؟

میگه: چون پسره نمیخاد دختره به خطر بیفته

میگم: عه چه جالبه

میگه: چون دوسش داره نمیخاد دختره گیر بیفته  (اسم دختره رو میگفت که من یادم نیست اسمشو . الان میگه اسمش آسریت هست)

میگم: تو اصلن از کجا میدونی دوسش داره؟

با یه نگاه عاقل اندر فلان بهم میگه: مغزم بهم میگه

 

یه کمی دیگه میگذره یه صحنه دیگه است که یه زن و شوهر بعد از سال ها که همدیگه رو گم کرده بودند پیدا میکنن.

داره کوچولو کوچولو میخنده

بهش میگم: نکنه اینا هم همو دوست دارن؟

با اطمینان میگه : آره دیگه نمیبینی دستشووو گرفتتتت . همکاری هم با هم میکنن (در بهبوهه جنگ با یه عده دیگه بودند)  و دعواشم نکرده اصن.

 

خیلی کامل و زیبا تو چند دیالوگ دوست داشتن رو تعریف کرد. نشانه هاشو گفت.

فرقی نمیکنه واقعا فرقی نمیکنه دختر 4 ساله باشی یا زن 40 ساله یا حتی 80 ساله . ایرانی باشی اروپایی باشی امریکایی باشی ژاپنی باشی واقعا هیچ فرقی نمیکنه اهل کجا باشی یا چند سالت باشه. تو همه جای دنیا و در همه سنین حرفهای دخترک 4 ساله ی من حقیقت رو نشون میده.

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۸ ، ۲۳:۲۹
مریم بانو

10 دی

 

صبر کردم که ننویسم این روزهارو شاید تموم بشه
امروز تا عصر 3 بار دعوا کردیم
داد زدم
هلش دادم
گریه میکرد اشک میریخت رفت زیر میز نهارخوری قایم شد
ی کم بعد خودش اومد بیرون اومد بغلم کنه. گفتم از جلو چشمم دور شو
گفت میخاد پیشت باشم
گفتم فقط برو
رفت پشت اپن ک هم نزدیک باشه هم جلوی چشمم نباشه. نشست همونجا
حس میکنم وظیفمه یه کارایی رو بکنم. از رو وظیفه نه اینکه با عشق باشه.

گفت تو بهترین مامان دنیایی ولی داد هم میزنی
یه حس بدیه ادم حس کنه بچه خودشو دوست نداره
حس میکنم دوسش ندارم. دوست دارم بزنمش دوست دارم جلو چشمم نباشه

تو تاریکی تاتر یهو نگام میکنه میگه چرا گریه میکنی؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۸ ، ۲۲:۲۸
مریم بانو

هنوز تو این فازه که من یه شوهری بکنم ب جای باباش ک رقص مثل شوهرش سوسن بلد باشه. میگه شوهر سوسنی بکن(یعنی مثل شوهر سوسن). مامانم بهش میگه اگر من چندتا نوه داشتم مثلا 4  5 تا تو لوس نمیشدی عزیزکرده نمیشدی. بعد میگه خب الان ک من هستم پس مامان یه چندتا شوهر دیگم بکنه تا چندتا بچه داشته باشه و تو چندتا نوه
(یعنی فکر میکرد که با یک شوهر میشه فقط یه بچه داشت. نمیدونم چرا این فکرو میکرد درحالیکه معنی خواهر برادر رو بلده😰)
شب اومدیم پایین یه کمی حرف زدیم موقع خواب . بعد:
میگه: یکی که دوست داشته اسمشو بگو
فکر میکنم
باز میگه اسم یکیو ک دوست داشته بگو دیگه
میگم مثلا پارسا
میگه خب ببین پارسا دوست نداشته برا همین باهات ازدواج نکرد و تو با بابا علی ازدواج کردی که دوست نداره
😐😐😮😮😨😨😨😨😨😲😲😲
اخر نفهمیدیم پارسا دوستمون داشته یا نداشته😅😅
...........................
11 روز گذشت. هیچ مکالمه ی مشابهی نداشتیم یهوی بعد 11 روز . شب موقع خواب :
مامان میخاستی با پارسا ازدواج کنی. اخر خب چرا ازدواج نکردی؟؟؟
و با تعجب ب قیافه بهت زده من نگاه میکنه. بعد این روزها خیلی عجیب بود برام ی مکالمه ساده و بی اهمیت رو یادش مونده بود
هیچی نمیگم بحث رو عوض میکنم کلا یادش بره
.............................
تو خیلی مهربونی گل گلی من
نیدلینگ کردم اومدیم مهمونی عمو دیدیم زن دایی ها هم هستند
نتیجه این شد ک من برم تو اتاق اصلن منو نبینند
موقع شام ک میخاستند بیان طبقه بالا رفتم تو اتاق.
شام تو اتاق خوردم و اونجا بودم. همش میامدی بهم سر میزدی
بعد شام اومدی گریه کنان. میگفتی قلبت شکسته 10 تا چون صورتم اینطور شده. گفتی بی من کیک نمیخوری
اومدی ی بشقاب دستت بود. توش سه تا البالو بود. گفتی کیکت رو خوردی اما الوهاش رو نخوردی برا من اوردی. من میدونستم تو چقدر زیاد البالوها رو دوست داری. گفتی اوردم تو بخوری. گفتم بیا باهم میخوریم خیلی خوشحال شدی. باهم خوردیم
فکر کردی من کیک نخوردم یکمی بعد دوباره با ی بشقاب کیک اومدی نمیدونستی کیک خوردم.
بعدا فهمیدم رفته بودی به کسی ک کیک میزاره گفته بودی بازم بهت کیک بده و اوردی برای من
...........
خیلی دوست داره صورتشو و لپشو بماله ب صورتم
از وقتی نیدلینگ کردم نمیتونه و انگار ک در عذابه
همش میگه میخام خودمو بمالم ب صورتت نمیتونم
امروز صبح از خواب بیدار شد کمی ک گذشت ی راه حل ب ذهنش رسیو گفت مامان البوم عکسا رو بیار
البوم رو اوردم
خودشو میمالید به عکسهام☺
..............
سه روز از اون اخرین باری ک از قضیه ازدواج و پارسا حرف زو گذشت
امروز یهو موقع بازی کردن با فکر میگه: مامان تو خودت میخاستی با پارسا ازدواج کنی یا با علی آقا؟؟

هیچی نمیگم یادش بره

رسما به غلط کردن افتادم چ گیری کردیما  

..................

با دخترک
میگم ب نظرت کی موهامو بافته؟
میگه : .....
اسم افراد خانواده رو اول میاره (مامان جون خاله اقاجون علی اقا خودت) بعد چندتایی اعضای فایل و خودمو میگه و هی تو فکره
هرکدومو میگه میگم نه
اخرش دیگه اسم نمیگه با یه جمله شرح میده
ی جواب متفاوت میده میگه : کسی که دوستت داره موهاتو بافته
درواقع به طرز هنرمندانه ای پاسخ رو گفت
میخندم . میگه خببب حالا ک درست گفتم اسمشو خودت بگو 😅
.................
یه کارت دست گرفته اومده جلو
میگه : مریم ایا شما با علی اقا حاضرید ازدواج کنید؟
میگم بله
میگه : علی آقا آیا شما در خانه دعوا نمیکنید؟
 و ادامه میده : آیا شما همه ی کارهای خانه را انجام میدهید و غذا بپزید و جارو کنید
درواقع یه صحنه از عقد دخترخاله رو دید ک روبروی هم ایستادن از این حرفا میزنن. خودش خلاقیتم ب خرج داد ساخت برا مارو 😆

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۸ ، ۱۹:۱۹
مریم بانو

ناگفته های دخترک جمع شده زیاد شده:

 

  امادای بودیم ک دستم برید . اولش هول شد وقتی دید بعد اون یکی دستم رو گرفت تو دستش بهم گفت : مریم ب من نگاه کن ب من نگاه کن، نگران نباش خوب میشی
(و این پروسه چندیدن بار تکرار میشود😍) دقیق دقیق کاریو کرد و حرفیو زد ک وقتی خودش زخمی میشه من بهش میزنم.
بعدم نگران بود ک رانندگی بلد نیست . پس چجور منو برسونه دکتر 😉. و کلی مراقبم بود
.............................
ی خانومی جای بد مسیری منتظر تاکسی بود ک تاکسی نداره من سوارش کردم موقع پیاده شدن اومد پول بده ک قبول نکردم . دخترک گفت : عه مامان مامان از خانومه پول بگیر . پولدار میشه خونه میخره ها
..................................
بهش میگم بابا تنهاست بریم خونه زودتر میگه : بابا تنهاست اما قدرتمنده
بهش میگم خب اخه تنها باشه میره زن میگیره ها.
قبول میکنه و میریم خونه. تا از در میریم تو به باباش میگه : تو ک قدرتمندی میتونی تنها بمونی پس زن هم نگیر
...................................
سوار تاکسی شدیم اومدم پول بدم راننده گفت قابل نداره. دخترک تندی میگه :  پول نده پولدار بشی😆
...................................
مامانم کباب خریده بود ولی کم بود زشت بود دیگه علی رو صدا نزدیم. وسط غذا یهو موبایل خودشو برداشته زنگ زده به باباش میگه: بابا بیا بالا کباب خریدیم بخوری. مامان جون میگه بیا بالا
همه سر سفره غذاها گیر کرد تو گلوهامون 😅😁
.....................................
از بیرون اومدیم ی پیتزا سفارش دادیم اوردیم پایین . میگه : مامان بگیم ب مامان جون و.... هم بیان بخورن. اخه اونا هروقت ی غذا دارن میگن ما بخوریم پس حالا ک ما غذا داریم بگیم اونا بیان باهامون بخورن.
و شخصا همه رو دعوت کرد. 😉😁
.......................................

میگه : به بابا بگو ک مامان و بچه ملکه ان ؛ بابا پادشاهه . پادشاه باید ب حرف ملکه گوش بده
و ادامه میده : بهش بگو ادم وقتی بچه داره ب قولش عمل میکنه دعواش نمیکنه نق نمیزنه سرش بهش اجازه میده و براش چیز میخره 😊😊😀
................................
منو صدا میکنه : ملکه پرنسس عزیز دلمی نفس منی
..................
رفتم حمام . یهو صدام میکنه مرررریم اون لباس هایی ک دوست نداری بده بیرون
میگم باشه
بعد میگه مرررریم خواستی از حمام بیای بیرون صدام کن
میخام بیام بیرون صداش میکنم : بیا حوله مو بده
میاد حوله مو میده میگه بفرررماااااایییید .
میام بیرون با چیز جالبی مواجه میشم
این دختر رفته سراغ کند لباسای من و دقیق لباس زیر کامل (اونی ک خودش دوست داره) زیرپیراهن بلوز و شلوار برام اماده کرده
محکم بغلش میکنم
کمکم میکنه لباسام رو بپوشم
و خیلی تاکید میکنه ک حتما همینا رو بپوشم
حالا میفهمم چرا گفت لباسایی ک نمیخام بدم بیرون چون رفته بود سر کمد لباسام
دقیقا کارهایی رو کرد ک وقتی خودش میره حمام من میکنم
حرفهای خودم رفتار خودم
بچه ها عجب مقلدان ماهری اند
..................
بودن این دختر خوبه
وقتی میدونه من چه غذایی رو دوست دارم
چه رنگیو دوست دارم (حتی اینم میدونه ک من قبلا ی رنگ دیگه دوست داشتم)
چه اهنگهایی دوست دارم
چه فیلم ها و سریال هایی دوست دارم
چه لباسیو دوست دارم

خوشم میاد میدونه خوشم میاد چون ازش این انتظار رو ندارم و فکر نمیکنم انقدر دقیق باشه و یادش بمونه چیزهای مورد علاقه ام.

ولی ادم یکیو میخاد ...
آدم یکیو میخاد که بلدش باشه
....................
بهش میگم : دختر دلم گرفته
میگه الان بهت میگم چرا. واسه اینکه تو اهنگ غمگین گوش میدی
میدوه میره سر گوشی اهنگ رو عوض میکنه ی اهنگ شاد میزاره و جلوم شروع میکنه ب رقصیدن
میگه: ببین حالا شاد شدی
......
رفتیم کتابخونه ثبت نام کردیم ی اتاقی داشت مخصوص بچه ها رفتیم نشستیم و چندتایی کتاب خوندیم. خیلی خوشحال شدی ذوقی کرده بودی میگفتی بازم بیایم
همش هم دنبال کتابهای ماه و ستاره ها بودی
............
سوال میپرسع : مامااان تو چون درس میخونی بلدی قصه هم بگی 😆😆
..............


مسابقه  مساقبه
پرواز    پرباز
هرفعلی ک اولش نمی داره :   نیی  neidonam
کمربند ایملی
هراپیما
 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۸ ، ۱۶:۵۹
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید