روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۷۱ مطلب با موضوع «دخترک» ثبت شده است

میخواستم ماشین رو پارک دوبل کنم یه ماشین از جلو اومد ایستاد تا من پارک کنم. ی جای کوچیک بود و دو طرفم ماشین پارک بود. کنار پیاده رو مغازه ها ک فروشنده ها اومده بودند بیرون و لب جدول نشسته بودند. همشون نگاهشون افتاد ب من ک تصمیم داشتم اونجا پارک کنم. خلاصه زیر سنگینی نگاه ده تا مردی ک منتظر بودند ی سوتی بدم تا بزنند زیر خنده پوزخند گوشه لبشون نشان از همین بود. خلاصه با دو فرمون تونستم پارک کنم.
پوزخند گوشه لب مردهای لب پیاده رو خشکید😇
سرشون رو چرخوندند و ب اطراف مشغول شدند
ماشینی ک جلو منتظر ایستاده بود اومد از کنارم رد شد
ی خانواده تو ماشین نشسته بودند آقای جوان راننده کنارم ترمز زد و گفت خانم آفرین عالی پارک کردی. گفتم مرسی
خانمهای توی ماشین داشتند لبخند میزدند
راستش رو بگم مث خر ذوق کردم

.......................

عصبانی شده خیلی زیاد میخاد هرچی دم دستشه رو پرت کنه
یه آینه داشت ک از زنعمو هدیه گرفته بود دورش دالبر بود. اینه اش زیر پای کارگرها شکست و خیلی غصه دار شد. و خاله بهش قول داد ی اینه براش میخره. اینه رو خریده بود ولی دورش دالبر نبود. و از این عصبانی بود.
تلفن بغلش بود با عصبانیت فراوان تلفن رو گرفت ک پرت کنه. بهش گفتم دختر اگر تلفن رو پرت کنی تلفن میشکنه و تو باید هرچییییی پول توی قلکت جمع کردی بیاری بدی ب اقاجون تا برای خونشون تلفن بخره
با مکث نگاهم کرد. فکر کردم نفهمیده چی گفتم . دوباره تکرار کردم. میخای پرت کنی پرت کن اما تلفن میشکنه و تو باید تماااام پولهای قلکت رو بدی اقاجون تا تلفن بخرن. و دیگه هیچ پولی برای خودت نمیمونه حتی ی پول
با حالت غصه دار نگام کرد گفت: ولی من پولهای قلکم رو برای تو نگه داشتم ک چیز برات بخرم
- برای من !!!! چرا من ؟؟؟!!!!
- میخواستم بدم بهت بری برای خودت ی ماشین بخری

عصبانیه و ناراحتم از عصبانیتش. میخندم و میگیرمش تو بغلم
انقدر این دختر تو حرفها توجه داره و یادش میمونه. که از مدتها پیش یادشه من چی میخام با اینکه اصلا بهش نگفتم لای حرفام با علی شنیده و برنامه ریخته پولاشو جمع کنه. و دقیقا حواسش خیلی جمه تا کسی بهش پول میده تندی میندازه تو قلکش
نگفت برای خودش چیزی بخره دوچرخه یا چیزهایی ک دوست داره
آخ آخ چقدر ادم یکیو میخاد که اینجوری دوستش داشته باشه. همینجور غیرمنتظره و عاشقانه

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۸ ، ۰۱:۴۲
مریم بانو

 رفتیم سفر طبق قرار همیشگی نوشتن مختصری از انچه گذشت . متاسفانه سفر نامه بلد نیستم بنویسم. حوصله زیاد نویسی هم ندارم.
4 صبح بود ک رسیدیم. من و دخترک خوابیدیم. علی و مادرش رفتن زیارت و... عصر رفتیم پارک ابی ک خیلی خوش گذشت و واقعا ترسناک بود مخصوصا سقوط آزادش و اون سرسره ی تاریک ک واقعا ترسیدم . فقط قسمت بدش این بود ک باسن من و دخترک هردو کلی ساییده و زخم شد ک تا سه شب پماد میزدم.
ولی می ارزید ب زخمش و ب رفتنش. من دخترک را گذاشتم تو قسمت بچه ها و کلا در حال دویدن بودم تند تند از این سرسره ب اون یکی مفید 20 تا داشت.
روز بعدشم ک رفتیم حرم و عصرم رفتیم برا خرید خیابان های اطراف نزدیک هتلمون. دیگه برگشتیم 12 شب بود
روز سوم هم ظهر بود ک رفتیم شهربازی معارفی. دقیقا کنار درب حرم و خیلی قیمت مناسب و بازی های متنوع ک دخترک خیلی خوشش اومد. شبش هم رفتیم پارک ملت و با دخترک قایق پدالی سوار شدیم
و روز چهارم روز اخر بود ک باید ساعت 11 صبح اتاق رو تحویل میدادیم.


نمیدونم چرا ولی همیشه امام رضا برام سمبلی از انرژی مثبت و مهربانی هست همیشه فکر میکنم داره میخنده. از وقتی یادم میاد هروقت رفتم مشهد هر خواسته ای داشتم خیلی زود محق شده.


راستش ک اینبار هم از قبل خواسته هام رو لیست کرده بودم حتی مرور میکردم ک یادم نره ک وقتی رفتم اینارو به ترتیب آرزو کنم. ولی عجیب بود ک هیچکدوم رو آرزو نکردم. دیگه هیچکدوم مهم نبود برام. نه اینکه مهم نباشه ولی دیگه نمیخواستم جزو خواسته هام باشه. هیچ کدوم از خواسته های لیستم مطرح نشد پیشش.
و برگشتت عجیب برام سخت بود. دوست داشتم بازم بمونم. موقع برگشت دلم جدا نمیشد.


2   3 باری ک خیلی در سختی و مشکل بودم میگشتم تو لیست مخاطبینم تو موبایل و میگفتم کیو دارم ک بتونم این سختیو بهش بگم ب کی زنگ بزنم.
و حرم امام رضا یه شماره ای داره ک در اوج تنهایی ها و سختی های زندگی تنها چیزیه ک بهش پناه میبرم.

و اما ماجراهای دخترک شیرین
دعاهای دخترک توی حرم امام رضا به ترتیب:
اول برای خودش دعا میکنه : توی پوستم یخ بره ک همیشه خنک باشم هیچ وقت گرمم نشه 😀
یه چسب بهمون بده اندازه اسمون ک باهاش کاردستی درس کنیم تموم نشه ک تو(مامان) هی نگی چسبمون تموم شد تموم شد (همزمان با ادا درآوردن من)

برا خاله اش همش یه سره دعا میکرد پولدار بشه کار خوب داشته باشه
و دعاش برای بنده : می می مامانم بزرگ بشه (یعنی آرزو از این مهم تر نبود 😐). مامانم بچه دار بشه
ک این دومیو گفتم پس بگیر
گفت : مامانم بچه دار نشه، بابام بچه دار بشه 😐😐😐
و دعای اخرش ک رو بهم گفت: نمیری

تحت تاثیر دیدن کارتون هتل ترانسیلوانیا به هتلمون میگفت سیلوانیا
مثلا دفعه اولی ک گفت بیرون بودیم خسته شده بود میگفت بررریم سیلوانیا دیگه برگردیم سیلوانیا ک اولش نفهمیدم یهو متوجه شدم چی میگه 😃😃 (مخففم میگفت خخخخ)

تو شهربازی معارفی ی قسمت ماشین بازی بود دخترک سوار شد اول بلد نبود بعد ک یاد گرفت موقع رانندگی دست ول میکرد بای بای میکرد بعد تا نزدیک مانع میشد تندی فرمونو میگرفت خخخخخخخ

میگفت دفتر انا السا بخر ی دفترچه بود ولی عکس روش زشت افتاده بود بهش گفتم این اون نیست. ی کمی نگاه کرد نوشته اش رو دید گفت چراااااا ببین اینجا نوشته آنا السا .  😂😂😂😂 (ی جورایی ارم این کارتونه نوشته frozen . مثل اینکه نوع نوشته رو دخترک حفظ شده بود. نوشته رو ک دیده بود فهمیده بود مربوط ب همینه. وگرنه چاپش بد بود اصلا شکل خودشون نبودند)

کفشش گیر کرد لای پله برقی پاره شد بندش بهش گفتم ب کسی نگیا
برگشتیم خونه همون شب ب باباش گفت : بابا ی چیزی بگم . ما ک به پله برقی گیر نکردددددیییییم 😐😐😂😂.
صبح روز بعدشم ب مادر علی گفت مامادر ب کسی نگیااااا (اون نفهمید چی میگه. هی دست دخترک را میکشیدم میگفتم بیا لباساتو بپوشونم ک نگه قضیه رو خخخخخخخخخ)

رفته بود حمام قرار شد چون دختر خیلی خوبی بوده بریم براش اسباب بازی بخریم ولی بهش گفتم سروصدا نکن مادر بیدار میشه میگه از حمام اومدیم نریم بیرون . اونم میگفت : سااااااااکت مادر بیدار بشه کوفتمونو درمیاره

شب بود رفته بود حمام ما خونه نبودیم. مادر علی بهش دوتا لباس پوشانده بود روی هم. من صبح فهمیدم. یهو دخترکبا ناراحتی تعریف کرد ک مادر بهم دوتا پوشوندههههه


و اما شاهکار دختر جان جانانم:
گارسون های هتل تیپ قشنگی داشتند. و تمیز و مرتب.و همین طور خدام حرم امام رضا فرم یکسان و مرتب تمیز بودند دخترک میگفت :
مامااان یکی از اینا رو انتخاب کن شوهرت بشن ( از خدام حرم) 😂😂😂
ی بارم تو اتاق بودیم زنگ زد با تلفن اتاق گفت پذیرش لطفا یکی از اون اقای خوش تیپ خوشگل بیارید شوهر مامانم بشه
بعد ب من میگه ماماااان اشکال نداره خب 3 تا شوهر داشته باش

بهش توضیح دادم ک اگر کسی گفت بیا باهم بریم جایی نرو. جیغ بزن و همه رو خبر کن
میگه : اگر دزد اوند گفت بیا من اولش میگم باشه باهات میام بعد ک گول خورد میدوام فرار میکنم میگم هههههه تو دزدی فرار کردم گولت زدم😐😂

 

سفر خوبی بود بعد از ده سال مشهد نرفتن. چسبید ☺

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۴۶
مریم بانو

دارم موهاشو میبندم میگه شبیه پسرا شدم میگم نه بعدم تو خب موهات کوتاه
خودشو لووس میکنه میگه ماماااان اگر میخای من خوشحال بشم برو موهای بچه ی مائده رو بکن بیا بده به من
میپرسم بچش کیه
میخام ببینم درست میگه یا نه
میگه حلما دیگه همون ک موهاش اونجوریه 😐😐😨
(مدتهاست حرفی از ایشون زده نشده)

 

حرف داشتیم میزدیم ک مامانم گفت من دو تا بچه دارم
دخترک با بغض رومیکنه ب من میگه : مامااان 😢😢😢 مامان جون میگه دوتا بچه داره
من: خب چیشده
دخترک : مامان جون؛ تورو حساب نکردهههههههه (گریه با حالت دلسوزی به حال من)
من : ینی چی
دخترک : فقط من و خاله رو حساب کرده. مامان جون تورو یادش رفته حساب کنه. (حالت گرفتن دلسوزی برای من و خطاب ب مامانم) مامااان جون تو 3 تا بچه داری
من و مامانم : 😨😨😂😂😂
من : عه پس اقاجون چندتا بچه داره:
دخترک : آقاجون فقط ی بچه داره
من : بچه اش کیه ؟  (فکر میکردم میگه خاله)
دخترک با نگاه عاقل اندر سفیه حالت اینکه ی چیز ساده رو من نمیدونم میگه : خب منم دیگه خب 😐😐
من و مامانم : 😂😂😂😂
بابام :  😛😛😛😍😍😍😍


چند روز بعد :
بهش میگم مامان جون؛ مامان منه
میگه ولی پس چرا اگر مامانته شبا بالا پیشش نمیخابی ؟؟؟ ☺
من : 😨😨😨😨😨
مامانم: 😁😁
من و مامانم 😂😂😂
..................   
موقع خوابه میگه : من و تو و مامان جون و خاله ملکه ایم. بابا و اقاجون پادشاه هستن
من : 😈😈😉😇😇
گاهی هم ب من میگه : پرنسس من ملکه ی من شاهزاده ی من
من: 😈😈😆😇


شب داریم میخابیم
یهو میپرسع : مامااان
من : بعله
دخترک : پشت نشستن ک کار بدی نیست. تو وقتی تو ماشین میشینی پشتت ب اقاجونه بهش میگی ببخشید ک پشتمه. اخه پشت نشستن کار بدی نیست ک کار بدی نکردی ک ببخشید میگی پس چرا
من نمیدونم خب چی بگم 😐

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۳۲
مریم بانو

  

حیاط خیس شده بود و کفی. اب و کف ی کمی ریخت روی پله ها
ما تو سالن نشسته بودیم ک دخترک موقع پایین اومدن از پله پاهاش لیز خورد و 3  4 تا پله لیز خورد پایین. سریع بلند شد و گریه دوید بالا
ولی دلش طاقت نیاورد و دوست داشت پیش من باشه برا همین سریع برگشت پایین
باباش دعواش کرد ک چرا افتاده زمین
چند دقیقه ای گذشت و اروم شد
اول بهم گفت مامان من ی کمی اب رو تاید ریختم روی موکت ک موکت رو بشورم ک کمک شما بکنم و تاید توی پله ها نریختم اصلا من نمیدونم چجور اب و کف اومده روی پله و من روی پله نریختم اخه.😄😄😄
بعد پاشد رفت ب باباش گفت : تو هروقت خودت زمین بخوری هم خودتو دعوا میکنی؟؟؟؟؟😐😐😐😐😐😨😨😨
..........
میگه بچه ی دیگه ای نیار چون اذیتش میکنید. منو از تو دلت اوردی ک چی ک اذیتم کنید. خب دلتو قاچ کن برگردم تو دلت.😯😯😯😯😯 .
 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۱۲
مریم بانو

 

 

ی پسره خیلی خوشگل و خوش تیپ تو شبکه پویا دیده
میگه مامانم من دلم میخاد با این ازدواج کنم

 

تلوزیون داشت ی کارتون نشون میداد من فقط صداشو میشنیدم
یهو ی صدای بامزه اومد برگشتم نگاه کردم ی مار خیلی بزرگ بود با تهجب گفتم عه این ماره
گفت اره ینی تو نمیفهمی تو ک بزرگی تو ک درس میخ نی ینی نمیفهمی این ماره منم میفهمم تو ک بزرگتری از من


خودتو بیارتوی من تو جونم پوستم نامدمدندتدکد

کلیپ های رقص میذاشتیم با هم میرقصیدیم ب ی کلیپی رسیدیم زن و شوهر باهم میرقصیدن . یهو برگشته بهم میگه : مامان تولدت کی هست؟ میخام از این شوهرا برات هدیه بخرم ک باهات برقصه اینحوری بچرخونتت. اصن اگر خواستی دوتا از این شوهرا میخرم

 

مامانم اینا اومدن خونمون برا عید
دخترک از پولاش عیدی داد ب همه
اخرش مامانم یه پولی اورد به دخترک گفت بیا اینم عیدی تو
دخترک گفت : نه نه بزار تو کیفت تو ک سید نیستی نباید عیدی بدی. من و بابام سید هستیم عیدی میدیم خخخخخخخخخخ

قدیما پیش اومد حرف از اسم شده بود بهش گفته بودم اسم دختر دیانا دوست دارم
تازگی ها چند روزه میگه اسممو دوست ندارم عوض کن
امروز بهش گفتم چرا اسمتو دوست نداری چه اسمی دوست داری پس
گفت اسممو بزار دینا (به دیانا میگه دینا)
گفت تو اسم دینا رو دوست داری پس منم اسم دینا رو دوست دارم اسممو بزار دینا ک دوست داشته باشی
مقاومتی نمیکنم دروغ هم نمیخام بهش بگم پس بهش گفتم اره دیانا دوست دارم ولی اسم تورو ... هم دوست دارم اینم قشنگه.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۸ ، ۱۸:۱۶
مریم بانو
اوایل ک میاوردمش دانشگاه میگفتم میخام برم پیش استادم دکتر فلانی
با تهجب میگفت یعنی استدت آمپول داره دکتره؟؟
و براش توضیح میدادم ک نه اون دکتر امپول نیست
چندباری هم ک همراه من ب جاهای علمی اومده دیده که منو صدا زدن خانم دکتر

دیشب یهو وسط ی سریال ک داشتیم میدیدم ذوق زده شد و انگار چیز جدیدی کشف کرده مثل ارشمیدس
 یهو گفت آها مامان من دکتر ستاره هاست دکتر ماه دکتر شهاب سنگ

زدم زیر خنده بهش میگم چی میگی
میگه مامان دکتر تلوزیونم هستی یا مثلا دکتر مبل و پرده (به دروربرش تو خونه نگاه میکرد)
گفتم نه اونا نه
گفت آها فقط دکتر ماه و کره زمین و ستاره هایی
:))))))
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۸ ، ۱۷:۰۰
مریم بانو

برنامه ماه گرفت
گوشیم را دادم دستش بهش گفتم ازم عکس بگیر حرف نزن و جلو هم نیا وقتی دارم سخنرانی میکنم، گفت کاش منم میتونستم سخنرانی کنم کنم گفتم بزرگ بشی میکنی
این عکس گرفتن و حرف نزدن و.... چندبار تکرار کردم ک حتما عمل کنه
رفتم برا سخنرانی ... تمام شد. برگشتیم خونه
خودش و باباش تعریف کردند ک دوتا دختر نشسته بودند پشت دخترک و داشتند حرف میزدند، دخترک برمیگرده بهشون میگه ببینید این مامان منه داره سخنرانی میکنه، وقتی داره سخنرانی میکنه حرف نزنید ، تازه ببینید اینم عکساشه ک ازش گرفتم 😆😆

میگم دخترک دعا کن مشتری اپلاسیون برام زیاد بیاد تا پولدار بشیم
و براش توضیح میدم اپلاسیون پول میگیرم
و باهم تازه رفته بودیم موم زیتون خریدیم
میگه باشه خدااااا مشتری اپلاسیون برا مامانم زیاد بیاد، فقط بعضی وقتا ک تهرانه مشتری نیاد، ولی از تهران ک برگشت مشتری ها بیان
ی مشتری اومده دخترک ذوق کرده در گوشم میگه مامان بگو زیتونه پول باید زیاد بده😂😂
(فکر نمیکردم انقدر دقت کنه ک حتی نوع موم رو بفهمه)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۸ ، ۲۲:۴۱
مریم بانو

میگه : مامان دلم برات تنگ میشه
میگم منم دلم برات تنگ میشه عزیزم
میخنده و با شیطنت میگه پس نرووووو
راحت ترین و بهترین راه حل

نان برداشتم و داشتم پنیر میذاشتم ک دید با همون ناراحتی توی صداش از رفتنم و همون چند قطره اشکی ک هنوز خشک نشده بود گفت: مامان شما برو اونجا ساندویچ بخرید بخورید تا گرسنه نمونیداااا (دقیقا افعال را جمع ب کار میبرد 😃😃)

چند روزیه روی بازوش ی دونه کوچولو زده؛ با خوشحالی فراوان ب همه میگه جووووش زدممممم دارم بزرگگگگ میشمممم. چند روزی هست بهش میگم بیا جوشت را بکنم. اخر قبول کرد و خودش فشارش داد خلاصه دونه ی کوچولو ی کم کوچیکتر شد ی کم کنده شد
حالا نشسته روی مبل داره غصه میخوره میگه جوشم رو کندییییییی دیگه حالا بزرگگگ نمیشممممم 😢😢
جوش نازمو ک خیلی دوسش داشتم کند حالا دلم براش تنگ میشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۸ ، ۲۲:۰۶
مریم بانو

چند شب پیش:


شب موقع خواب تاریک
میگم س..  از نحوه صدا کردن اسمش حسمو میفهمه
میگه داری گریه میکنی
میگم نه
میگه پس چرا ناراحتی
ادامه میده
اگر دلت گرفته بود اشکال نداره میتونی بلند بلند گریه کنی و من پیشتم و بزار اصلن باباعلی هم بیدار بشه، قربون شکل نازت برم
همینجوری ک داره حرف میزنه اروم دست میکشه رو صورتم؛ و ادامه میده
تو بعضی وقتا دلت برا خودتم تنگ میشه...
اینکه از کجا میفهمه دلم برا خودم تنگ میشه را نمیدونم.

بعد خودش میره تو فکر
میگه: داری پیر میشی؟
میگم نه عزیزم
میگه چرا چشمات داره پیر میشه
بغض میکنه ادامه میده: اگر تو پیر بشی بعد من دیگه مامان ندارم
میگم نگران نباش تا وقتی تو نخای پیر نمیشم

دخترکوچولوی من ؛ طناب ؛ که جلوی افتادنم را میگیری ...
میدونی من دوست دارم کار کنم و با اولین پولی ک سود برام حساب میشه برات مواد بخرم و تندیس دستت را درست کنم. تا هروقت ک دلم خواست بتونم دستای کوچولوت را بگیرم تو دستم
و دوست دارم برات ی پیراهن صورتی دخترونه ی دامن پف پفی پر از تور بخرم
من پولایی ک خودم ب دست بیارم جمع میکنم و قول میدم بهت ک ی روز از اون لباسایی ک دوست داری و دوست دارم برات بخرم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۸ ، ۱۲:۰۴
مریم بانو

دراز کشیده بودم روی مبل و فکر میکردم. چشمام بسته بود

صدای پای دخترک میامد ک داره میاد پایین

چشمامو باز نکردم

اومد بالای سرم فکر کرد خوابم

رفت پتوی خودش را آورد انداخت روم

بعد رفت بالشت خودش را آورد گذاشت زیر سرم

پتو و بالشت را صاف کرد و مطمین شد که دستامم زیر پتو باشه.

وقتی درست کرد کامل سرش را آورد نزدیک

گونه ام را بوسید

آروم دست کشید روی موهام و خوند : لالالالایی لالالالایی ....

چند باری خوند و گفت پیش پیش پیش

آروم دوباره رفت و آروم در را بست


دخترک من. تک تک مهربانی هات. کشیدن پتو روم با عشق که حواست باشه جایی از بدنم بیرون پتو نمانده باشه

بوسه ی خواب

دست کشیدنت روی موهام

چقدر خوبه که هستی برام...


---------------------------------------------------------------------------------------------------

دیوونه میکنی همه را با سوال پرسیدن های فراوونت

میگی حباب توی آبه و اهی هم توی آبه پس آیا ماهی از حباب درست شده

بهت میگم نه و باز میپرسی پس ماهی چجور درست شده

و سوال پشت سوال

مامان من قبل از اینکه تو دل تو باشم کجا بودم؟؟ تو دل کس دیگه ای بودم مثلا خاله؟؟؟

خدا کجاست؟ خدا چ رنگیه؟

مگه خدا چقدر بزرگه ک همه تو بغلش جا میشن؟ حتی باباعلی تپلو هم تو بغلش جا میشه؟ پس دستای خدا خیلی درازه؟؟

خدا زن هست یا آقا؟ گر زن هست آیا شوهر هم داره؟؟

ما چجور درست شدیم؟

مرغ و ماهی و بقیه حیوان ها چجور درست شدن؟


و یه حافظه ی فوق العاده نمدونم این دختر اینجوره یا همه بچه ها؟؟؟؟


از یه سریال یه تکه هایی نه کامل . از قسمت دومش دید

دیشب قسمت بیستمش بود که ما دوباره دیدیم . گفت: مامان یادمه تو این سریاله یه زنه بود که عروس بود . عروسه این مرده بود و این مرده داماد بود. بعد بردش تو زیرزمین در زیرزمین را بست بعد منفجرش کرد بعد همه جا سوخت. و ....

همه سریالو تعریف کرد برام

و سوال بسیار پرتکرارش در تمام فیلم هایی که میبینه: کدوم آدم خوبه کدوم بده این خوبه؟ این بده؟؟ یک سره داره این سوالو میپرسه :|



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۸ ، ۱۴:۲۲
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید