دخترک
برنامه ماه گرفت
گوشیم را دادم دستش بهش گفتم ازم عکس بگیر حرف نزن و جلو هم نیا وقتی دارم سخنرانی میکنم، گفت کاش منم میتونستم سخنرانی کنم کنم گفتم بزرگ بشی میکنی
این عکس گرفتن و حرف نزدن و.... چندبار تکرار کردم ک حتما عمل کنه
رفتم برا سخنرانی ... تمام شد. برگشتیم خونه
خودش و باباش تعریف کردند ک دوتا دختر نشسته بودند پشت دخترک و داشتند حرف میزدند، دخترک برمیگرده بهشون میگه ببینید این مامان منه داره سخنرانی میکنه، وقتی داره سخنرانی میکنه حرف نزنید ، تازه ببینید اینم عکساشه ک ازش گرفتم 😆😆
میگم دخترک دعا کن مشتری اپلاسیون برام زیاد بیاد تا پولدار بشیم
و براش توضیح میدم اپلاسیون پول میگیرم
و باهم تازه رفته بودیم موم زیتون خریدیم
میگه باشه خدااااا مشتری اپلاسیون برا مامانم زیاد بیاد، فقط بعضی وقتا ک تهرانه مشتری نیاد، ولی از تهران ک برگشت مشتری ها بیان
ی مشتری اومده دخترک ذوق کرده در گوشم میگه مامان بگو زیتونه پول باید زیاد بده😂😂
(فکر نمیکردم انقدر دقت کنه ک حتی نوع موم رو بفهمه)