دلتنگی
يكشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۸، ۱۰:۰۶ ب.ظ
میگه : مامان دلم برات تنگ میشه
میگم منم دلم برات تنگ میشه عزیزم
میخنده و با شیطنت میگه پس نرووووو
راحت ترین و بهترین راه حل
نان برداشتم و داشتم پنیر میذاشتم ک دید با همون ناراحتی توی صداش از رفتنم و همون چند قطره اشکی ک هنوز خشک نشده بود گفت: مامان شما برو اونجا ساندویچ بخرید بخورید تا گرسنه نمونیداااا (دقیقا افعال را جمع ب کار میبرد 😃😃)
چند روزیه روی بازوش ی دونه کوچولو زده؛ با خوشحالی فراوان ب همه میگه جووووش زدممممم دارم بزرگگگگ میشمممم. چند روزی هست بهش میگم بیا جوشت را بکنم. اخر قبول کرد و خودش فشارش داد خلاصه دونه ی کوچولو ی کم کوچیکتر شد ی کم کنده شد
حالا نشسته روی مبل داره غصه میخوره میگه جوشم رو کندییییییی دیگه حالا بزرگگگ نمیشممممم 😢😢
جوش نازمو ک خیلی دوسش داشتم کند حالا دلم براش تنگ میشه
۹۸/۰۴/۲۳