دوسش ندارم
سه شنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۸، ۱۰:۲۸ ب.ظ
10 دی
صبر کردم که ننویسم این روزهارو شاید تموم بشه
امروز تا عصر 3 بار دعوا کردیم
داد زدم
هلش دادم
گریه میکرد اشک میریخت رفت زیر میز نهارخوری قایم شد
ی کم بعد خودش اومد بیرون اومد بغلم کنه. گفتم از جلو چشمم دور شو
گفت میخاد پیشت باشم
گفتم فقط برو
رفت پشت اپن ک هم نزدیک باشه هم جلوی چشمم نباشه. نشست همونجا
حس میکنم وظیفمه یه کارایی رو بکنم. از رو وظیفه نه اینکه با عشق باشه.
گفت تو بهترین مامان دنیایی ولی داد هم میزنی
یه حس بدیه ادم حس کنه بچه خودشو دوست نداره
حس میکنم دوسش ندارم. دوست دارم بزنمش دوست دارم جلو چشمم نباشه
تو تاریکی تاتر یهو نگام میکنه میگه چرا گریه میکنی؟؟
۹۸/۱۰/۱۰