روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

دخترک

جمعه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۹، ۰۳:۰۴ ب.ظ

از دخترک

 

 دیشب ده و نیم رفتیم تو رخت خواب بخابه

قصه گفتیم و اینا
بعد زد زیر گریه
حالا میگم اخه چرا
میگه تو خیلی مامان خوبی هستی برا من زحمت میکشی بهم اب میدی قصه میگی شبا غذا میپزی. و من نمیتونن زحمتت جبران کنم تا ابد تا ابد . وقتی گریه میکنم منو اروم میکنی یا وقتی زمین میخورم کمکم میکنی و نمیتونم محبتت جبران کنم تا ابد تا ابد. میری امادای وقتی من باات نمیام تنها میمونی تنها همه کار میکنی. برای من میری از گوگل کارتون میگیری

بهش میگم گوگل 😐😐 تو از کجا میدونی. میگه قبلنا ی روز بهت گفتم کارتون گفتی باید از گوگل بگیری

حالا گریه نکن کی گریه کن
وسط این گریه اشم همش حرف میزد ک من فقط بالایی هارو متوجه شدم چی میگه
...................................
یکی دو روز بود حالم خوب نبود عصبی بودم

و دخترک بخاطر اینکه شادم کنه اومد جک تعریف کرد

از خودش جوک میسازه :
1. گلدون می افته زمین میزنه تو سر خودش میشکنه بعد میخنده

ینی گلدونه می افته زمین اما نمیشکنه
خودش میزنه تو سر خودش ک افتاده زمین  و این باعث میشه بشکنه

2. حلزون سوار لاکپشت میشه میگه یوها یوها

3. ببر سوار پرنده میشه . پرنده پرواز میکنه. ببر فکر میکنه خودش پرواز کرده میکه پرواااز کردم

 

چیزهای اغراق امیز میگفت مثلا سوار شدن ببر پشت پرنده. ک خنده دار ب نظر بیاد

بعد دید میخندم گفت حالا قرصتم بخور شاد بشی. ی قرص اهن برام اورد بهم داد. از اون ب بعد هروقت میبینه با ناراحتی حرف میزنم. اول جوک تعریف میکنه بعدم میگه برووو قرصاتتت بخور

دخمل : مامان شادی قبراقی؟
من : نه حوصله ندارم اصن
دخمل : من شادت کنم
-بکن 
- یه روز ی حلزون سوار لاکپشت میشه بعد میگه یوهایوها لالای لای لالای یوها یوها. ی بارم ی پلنگ سوار طوطی میشه میگه یوهااااا دارم پرباز میکنم یوها یوها.

 

..............................

مدتی کتاب صوتی کلوپاترا گوش میدم  ی قسمتشو دخترکم گوش داد البته بنظر میامد خواب باشه یعنی خابالو بود واقعا ولی خب دقیق شنیده 
بعد از گذشت یک هفته یا بیشتر گفت صبا و محمد با هم ازدواج میکنن. گفتم نه خواهر برادرا ازدواج نمیکنن باهم

گفت پس چرا اون شب داستان خوندی ملکه مصر کلوپاترا با برادرش ازدواج کرد

حتی اسم کلوپاترا یادش بود.😐

............................

 امروز بابام اومده بود پایین مهمونی دخترک ی کم غر غر زد بهش 
رفتم تو اتاق صداش کردم یواش باهاش حرف زدم ک مهمون باید ادم تعارف کنه رفتارش خوب باشه فلان و..  
بعدش گفت مامان هردو باید بهم بگیم ببخشید
گفتم من چکار کردم
گفت دعوام کردی
گفتم من حتی بلند باات حرف نزدم گفتم رفتارت درست نبوده نه داد زدم نه بلند حرف زدم
واسه چی بگم ببخشید
 

**گفت دعوام نکردی با عصبانیت داد نزدی 
اما چشمات پره خشم بود
واسه این باید بگی ببخشید**

....................................


دخترک گفت : برم پیش مامانم داره فیزیک میخونه یاد بگیرم

باباش میگه نه فیزیک خوب نیست

میگه پس مث تو برم عسل بفروشم خوبه

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۲۲
مریم بانو

نظرات  (۱)

وای خدای من :))))))))))

 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

دانلود آهنگ جدید