ازدواج . مهربونی دخترک
هنوز تو این فازه که من یه شوهری بکنم ب جای باباش ک رقص مثل شوهرش سوسن بلد باشه. میگه شوهر سوسنی بکن(یعنی مثل شوهر سوسن). مامانم بهش میگه اگر من چندتا نوه داشتم مثلا 4 5 تا تو لوس نمیشدی عزیزکرده نمیشدی. بعد میگه خب الان ک من هستم پس مامان یه چندتا شوهر دیگم بکنه تا چندتا بچه داشته باشه و تو چندتا نوه
(یعنی فکر میکرد که با یک شوهر میشه فقط یه بچه داشت. نمیدونم چرا این فکرو میکرد درحالیکه معنی خواهر برادر رو بلده😰)
شب اومدیم پایین یه کمی حرف زدیم موقع خواب . بعد:
میگه: یکی که دوست داشته اسمشو بگو
فکر میکنم
باز میگه اسم یکیو ک دوست داشته بگو دیگه
میگم مثلا پارسا
میگه خب ببین پارسا دوست نداشته برا همین باهات ازدواج نکرد و تو با بابا علی ازدواج کردی که دوست نداره
😐😐😮😮😨😨😨😨😨😲😲😲
اخر نفهمیدیم پارسا دوستمون داشته یا نداشته😅😅
...........................
11 روز گذشت. هیچ مکالمه ی مشابهی نداشتیم یهوی بعد 11 روز . شب موقع خواب :
مامان میخاستی با پارسا ازدواج کنی. اخر خب چرا ازدواج نکردی؟؟؟
و با تعجب ب قیافه بهت زده من نگاه میکنه. بعد این روزها خیلی عجیب بود برام ی مکالمه ساده و بی اهمیت رو یادش مونده بود
هیچی نمیگم بحث رو عوض میکنم کلا یادش بره
.............................
تو خیلی مهربونی گل گلی من
نیدلینگ کردم اومدیم مهمونی عمو دیدیم زن دایی ها هم هستند
نتیجه این شد ک من برم تو اتاق اصلن منو نبینند
موقع شام ک میخاستند بیان طبقه بالا رفتم تو اتاق.
شام تو اتاق خوردم و اونجا بودم. همش میامدی بهم سر میزدی
بعد شام اومدی گریه کنان. میگفتی قلبت شکسته 10 تا چون صورتم اینطور شده. گفتی بی من کیک نمیخوری
اومدی ی بشقاب دستت بود. توش سه تا البالو بود. گفتی کیکت رو خوردی اما الوهاش رو نخوردی برا من اوردی. من میدونستم تو چقدر زیاد البالوها رو دوست داری. گفتی اوردم تو بخوری. گفتم بیا باهم میخوریم خیلی خوشحال شدی. باهم خوردیم
فکر کردی من کیک نخوردم یکمی بعد دوباره با ی بشقاب کیک اومدی نمیدونستی کیک خوردم.
بعدا فهمیدم رفته بودی به کسی ک کیک میزاره گفته بودی بازم بهت کیک بده و اوردی برای من
...........
خیلی دوست داره صورتشو و لپشو بماله ب صورتم
از وقتی نیدلینگ کردم نمیتونه و انگار ک در عذابه
همش میگه میخام خودمو بمالم ب صورتت نمیتونم
امروز صبح از خواب بیدار شد کمی ک گذشت ی راه حل ب ذهنش رسیو گفت مامان البوم عکسا رو بیار
البوم رو اوردم
خودشو میمالید به عکسهام☺
..............
سه روز از اون اخرین باری ک از قضیه ازدواج و پارسا حرف زو گذشت
امروز یهو موقع بازی کردن با فکر میگه: مامان تو خودت میخاستی با پارسا ازدواج کنی یا با علی آقا؟؟
هیچی نمیگم یادش بره
رسما به غلط کردن افتادم چ گیری کردیما
..................
با دخترک
میگم ب نظرت کی موهامو بافته؟
میگه : .....
اسم افراد خانواده رو اول میاره (مامان جون خاله اقاجون علی اقا خودت) بعد چندتایی اعضای فایل و خودمو میگه و هی تو فکره
هرکدومو میگه میگم نه
اخرش دیگه اسم نمیگه با یه جمله شرح میده
ی جواب متفاوت میده میگه : کسی که دوستت داره موهاتو بافته
درواقع به طرز هنرمندانه ای پاسخ رو گفت
میخندم . میگه خببب حالا ک درست گفتم اسمشو خودت بگو 😅
.................
یه کارت دست گرفته اومده جلو
میگه : مریم ایا شما با علی اقا حاضرید ازدواج کنید؟
میگم بله
میگه : علی آقا آیا شما در خانه دعوا نمیکنید؟
و ادامه میده : آیا شما همه ی کارهای خانه را انجام میدهید و غذا بپزید و جارو کنید
درواقع یه صحنه از عقد دخترخاله رو دید ک روبروی هم ایستادن از این حرفا میزنن. خودش خلاقیتم ب خرج داد ساخت برا مارو 😆
حالا بالاخره عاقا پارسا رو دوست داشتی یا نه؟