روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

پدر و دختر

دوشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۸، ۰۱:۰۵ ق.ظ

میخواستم بنویسم
خیلی چیزا یادم رفته ها چون به موقع ننوشتم
ولی باید زودتر بنویسم که
به فکر منی برام خوراکی های خوب میخری با ذوق از در میای تو و میگی اگر گفتید چی خریدم. خیلی کیف میکنم وقتایی که باهم فیلم میبینیم
و کنار هم کار میکنیم
وقتی گفتم بریم مبلا رو قیمت کردیم باهام همراه شدی 

و حالا مدام ازم تشکر میکنی واسه دمنوش و ابمیوه هایی ک برات میارم. 

...
............

امروز 20 بهمن 98 هست تو بعد از مدتها با من اومدی آمادای و سرسختانه خواستی ک حتما بیای. ما اومدیم رفتیم یونی و بعدش بیرون پارک و ... وقتی رسیدیم داشت برف میبارید ذوق کرده بودی بی نهایت و میرقصیدی تو خیابون اما سردت شده بود
عصر رفتیم شهربازی سرپوشیده تا بازی کردی طول کشید موقع برگشت دیر شده بود کمی و هوا بسیار سرد و برف و باد میامد و ماشین نبود
میدونی واقعا یخ کرده بودی
دستامون از شدت سرما میسوخت و نمیتونستم دستاتو گرم کنم. فقط میگفتی مامان سرده سرده. ی کمی پیاده رفتیم گرم بشین شاید ی ماشینم پیدا بشه

(یاد اون شب افتادم تو 30تیر ک ناگهان برف بارید و یخ کردیم زیر برف)

به مراتب بدتر از اون شب بود
ی ماشین بلاخره ایستاد سوار شدیم. میخواستم مثل همیشه بچسبونمت روی سینم تا گرم بشی اما ی نگاه بهم کردی و ازم فاصله گرفتی
اخه من خودم رو شال و لبه پالتوم برف نشسته بود
با شک و تردید ازم پرسیدی: مامان ، من ، دعا کردم برف بیاد؟
سردت شده بود و برفی ک انقدر دوسش داشتی حالا مسبب آزارت. شک داشتی واقعا تو بودی دعا کردی یا نه
میدونی دخترک همه چیز همینجوره هر چیزی افراط یا تفریطش موجب آزاره. حتی چیزی ک دوست داشته باشی
تو ماشین بهت گفتم دخترک ب من با تو خیلی خوش گذشت
و تو از اون جمله طلایی هاتو گفتی : مامان خیلی یخ کردیم ولی عوضش خیلی خوش گذروندیم
میدونی دختر گاهی اوقات کنار خوشی ها ، ناخوشی ها هم هست ک میتونه حتی ب سبب اون خوشی ، ناخوشی پدید اومده باشه.
همیشه حواست باشه ارزششو داشت یا نه؟
ارزششو داشت ما امشب یخ کنیم تو برف؟؟؟؟ و هردو اتفاق نظر داریم که ارزششو داشت
ارههههه ارزششو داشت
حالا یه چیزی تغیر میکنه. اون چیزی ک ناخوشی بود دیگه سبب آزار نیست . حالا دیگه اون میشه یه ماجرای عادی ک ممکن بوده پیش بیاد در جریان یه سری اتفاقات خیلی خوب .

گاهی آدم تو شرایط سختی قرار میگیره یکی از چیزای خیلی مهم اینکه تو اون شرایط کی کنارته. یه موقع هایی کسی هست که از همون شرایط سخت برات بهترین خاطره رو میسازه...

دختر کوچولو امروز و امشب ما مادر دخترانه ی محشری داشتیم. ممنون ازت واسه انقدر خوب شروع و تمام شدن روزمون. ما امروز ی کمیییی دستامون یخ کرد ولی چیزی ک جریان اصلی رو ساخت و مهمه اینکه ماااا امروز بهمون خیلییییی خوش گذشت.

یهو سرد شد یه برفی اومد ک ب ظاهر خراب کرد. ولی چقدر خوش گذشت چقدر اصلن چسبید همون برفه، چقدر چسبید بهم همه چیز.
...........
یه سری شمع داشتیم تو آمادای یاد روزی افتادم که زیر نور شمع نگات میکردم چقدر دلبر شده بودی.

گفتم سورپرایز دارم برات دختر تو برو پشت دیوار و هروقت گفتم کلیدو بزن لامپ خاموش بشه. رفتی. شمع ها رو روشن کردم و گفتم کلیدو خاموش کن و بیا. از پشت دیوار اومدی خوشحال شدی تاریک بود آهنگ گذاشته بودیم باهم رقصیدیم
یکی از شمع ها افتاد برش داشتم کج گرفتم اب ک شد گذاشتم ک سفت بشع
گفتی مامان چرا ازش اب میاد
یه جواب رومانتیک بهت دادم گفتم داره گریه میکنه
خنده هات خشک شد رو صورتت. ازم توضیح بیشتری خواستی
گفتم ببین این اسمش پارافینه وقتی داغ بشه اب میشه انگار ک گریه بکنه. ولی تو قلبش خوشحاله چون تونسته تورو خوشحال کنه
دیگه چیزی نگفت یه کمی دیگه گذشت تو تاریکی و رقص و همزمان مرتب کردن خونه
یهو خودت رفتی برقا رو روشن کردی و با جدیت تمام شمع ها رو فوت کردی بعدم از جاشون ک چسبیده بودن برشون داشتی . گرفتی تو دستت و بوسه باران کردی شمع های خاموشو
و گفتی مامان بوی شکلات میدن
این شمع ها تا اخر شب تا وقتی خواستی بخابی لای مشتت بود تو دستات بود. شب گذاشتیشون دقیقا بالاسر بالشتت
اینجور ک تو مراقب شمع هات بودی . چه خوبه همینجوری یکی مراقب آدم باشه. طاقت دیدن اشک آدمو نداشته باشه آدمو آروم کنه. اینجور آدمو سفت بگیره تو مشتش انقدر جاش امن باشه

دخترک کوچولو این نوشته هایی ک برات میمونه چه اینجا چه وبلاگ خودت. فقط خاطره ی صرف نیست. باید بری تو روح این نوشته ها
..............................
دو روز پیش 18 بهمن 98
نزدیکای ظهره و داره نقاشی میکشه . میگه مامان دیشب خواب دیدم تو و پارسا همون ک میخواستین ازدواج کنید 😐 یه جادوگر طلسمتون کرده بود من اومدم تورو نجات دادم
- عه پارسا پس چی
- نه پارسا دروغ گفته بود برا همین جادوگر طلسمتون کرده بود چون دروغ گفته بود نجاتش ندادم.
من: 😐😯😐😯😐😯😩😩😩😩😩😩😩 این حجم از یادش موندن واقعا محشره (مکالمه پست یک ماه پیش  http://thememos.blog.ir/post/262 یادش بود )

کلمه های ک همچنان اشتباه میگه  و البته من کیف میکنم 😅
فیسون  : سیفون
طقبه : طبقه
کمربند ایملی
همچنان :  یچقال و آشپقسونه
ششوار : سشوار
دارعه :  دایره
کنتلر :  خودمو کنتلر میکنم یا کنتلر تی وی
مساقبه  مسابقه

............

کوچولوی من جمعه 2 اسفند دندان جلو پایین سمت چپت لق شد. به هیمن زودی بزرگ شدی کوجولو خانوم

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۰۵
مریم بانو

نظرات  (۱)

۰۵ اسفند ۹۸ ، ۱۳:۲۱ هیوا جعفری

عزیزم یه عالمه قلب واسه تو و دختر نازنینت ^__^

خدا حفظ کنه هر دو تونو واسه هم 

پاسخ:
ممنون عزیزم تو هم همینطور در سلامتی و شادی باشی ☺

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

دانلود آهنگ جدید