روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

انگار که دلمان برایش تنگ می شود...

 

تهران بودم. اومد کتابشو بگیره

هیچ حسی ندارم

خیلی عادی مثل یه عابر پیاده می بینمش براش دست تکون میدم سلام میکنیم

سرد و خاموشم

یک ساعتی راه می ریم تو انقلاب

میریم مترو تا برگردم

از مترو پیاده می شیم میریم ترمینال

بهش میگم این بار باید از راه من بریم ترمینال میگه کدوم راه میگم توی مترو و توی ترمینال هم اتوبوس سوار میشم . نه دم درش

میگه خب باشه

میشینیم رو صندلی تا وسایلم ازش بگیرم.

یه لحظه حس میکنم انگار دلم براش تنگ شده. گریه ام میگیره

انگار تو این دو ساعتی که با هم بودیم یخم داشت آروم آروم آب می شد

گفتم بریم دیگه گفت باشه

رفتیم درب خروج ترمینال گفت فعلن که اتوبوس نیست یه کم پیاده بریم. گفتم باشه

همون یه کم ی کم پیاده رفتن منجر به این شد که رسیدیم جلوی در ورودی ترمینال

یعنی همون جایی که من نمی خواستم از اونجا برم ولی اون می خواست

حواسم نبود به این مسیر سوار که شدم پیام داد که : دیدی آخرش از راه من رفتی

 

برمیگردم خونه. چقدر حس می کنم دلم براش تنگ شده

چقدر انگار زندگی باهاش قشنگ تره

چقدر اون روزایی که بود خوب بود...

باز دلم هواشو می کنه دوست دارم پیام بده حرف بزنیم

 

اما میدونی آدم نباید یه چیزایی رو فراموش کنه

هیچ وقت نباید فراموش کنم با من چیکار کرد

نباید بزارم باز این حس لعنتی بیاد سراغم

 

باید تمومش کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۰۱ ، ۲۳:۵۸
مریم بانو

۳۰ ساعته که نخوابیدم حتی در حد چند دقیقه کوتاه

به خاطر واکینگ‌دد

۷ صبح قسمت جدیدش اومد قبلش هم مراسم اختتامیه و‌ مصاحبه و‌ جشن و‌این چیزا بود، اکراین انلاینش‌ پولی بود با اینکه قبلا میدونستم  اکران های مهم پولیه ولی بازم پیش‌خودم گفتم شاید این اخریش پولی نباشه و هر‌ راهی امتحان کردم و‌ هر سرچی‌ کردم نتونستم ببینم 

ساعت حدودا ۱۰ بود ک لینکش قرار داده شد، زبان اصلی

با سرعت مزخرف نت دان کردم، زنگ‌ تفریح‌ها تو مدرسه میدیدم و‌ الان و‌ این ساعت سرانجام بعد از چندیدن مرتبه تکرار بعضی صحنه ها بلاخره دیدم کامل

اما میدونی ک به پایان نرسیده چون تو قلب ما هست♥️♥️

 

از کشفیاتم: به احتمال ۱۰۰ درصد تنها سریالی ک بتونم باهاش زبان یاد بگیرم‌ با عشق و‌ خسته نشم همینه، پس احتمالا باید شروع کنیم از قسمت اول 🤩🤩🤩

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۱ ، ۱۴:۳۵
مریم بانو

کل شب بیدار موندم

 

جشن اختتامیه واکینگ دد رو پخش‌لایو از شبکه AMC از یوتیوب دیدم

چقدر دوسش داشتم 

نزدیک ب ۳ ساعت طول کشید و بعدش پخش زنده قسمت اخر همین بیست دقیقه پیش شروع شد و پولی بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۱ ، ۰۵:۵۹
مریم بانو

امشب

قسمت ۲۲ : حالا بعد از سال ها تونستم نیگان رو دوست داشته باشم

امشب

حس کردم قلب داره از جا در میاد

حس کردم داره کنده میشه

حس می کردم هر لحظه ممکنه سکته کنم

 

قسمت 23 فصل یازدهم THE WALKING DEAD

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۱ ، ۰۲:۵۶
مریم بانو

واکینگ دد داره تموم میشه

دارم قسمت های آخرش با ولع تمام نشدنی ای می بینم. عقب مونده بود امروز کارهام کم کردم و  6 ساعت واکینگ دد دیدم

قسمت 21 فصل یازدهم جایی بود که بعد از این همه سال دلم برای نیگان سوخت

مثل یه پیرمرد پرتجربه نگاهم بهش افتاد و دلم براش سوخت

بعد واکینگ دد دنیا دیگه قشنگ نیست

از چیزهای سرگرم کننده هرکس علاقه به چیز خاصی داره. یکی خوردن یکی کتاب خوندن یکی خوابیدن گوش دادن موزیک و...

برای من جذاب ترین و دوست داشتنی ترین سرگرمی این دنیا تماشای واکینگ دد بود

- چیکار کنم بعد تموم شدنش؟؟

- تموم نمیشه تا زمانیکه تو قلبته

 

پ ن 1: عاقا این زنیکه پاملا و پسرش و .... نمونه عینی ج ا هستند خخخخخخخخ یعنی انگار اقتباس گرفته از ای را ن حکومت پاملا رو ساختن خخخخخخ خیلی باحاله

پ ن 2: من چیکار کنم دریل زن واقعیشو طلاق بده بیاد منو بگیره؟؟؟؟؟؟؟

پ ن 3: سوال بزرگ: کارول چ جوری طاقت میاره بغلش نمیکنه؟؟؟؟؟؟

 

پ ن 4: هدف: یه روزی می رم خارج دریل پیدا می کنم و میشینم کنارش و باهاش حرف می زنم و دستامو میگیره... یه روز پیداش میکنیم و میریم پیشش مریم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۱ ، ۰۱:۱۱
مریم بانو

مدرک ارشدم تقریبا دیگه آماده است

گواهی های کاریم رو دارم آماده می کنم

در کل مدارک داره آماده میشه

و حالا ک من دارم می افتم تو پروسه مهاجرتم

حالا از همه جا زنگ میزنن که عهههههه ما نمیدونستیم تو شهر... دکترای اخترفیزیک داریم

من: بله دیگه من هستم

میگن فکرشم نمیکردن تو این شهر کسی با این مدرک تحصیلی باشه اونم از دانشگاه های دولتی روزانه و خوب کشور

چرا حالا آخه

آخه لعنتیا چرا حالا

چرا اون موقع که من سگ دو میزدم که شناخته بشم به تخمتونم نبود

و حالا که دارم میرم از این ور اون پیشنهاد میدید بهم

یارو از صداسیما اومده میگه بیا برنامه در مورد نجوم میسازیم بشو مجری اش

از کانون پرورش فکری زنگ زدند بیا کلن نجوم ما رو دست بگیر

از انجمن نجوم زنگ زدند میگن کار نجوم برات پیدا کنیم میای تهران؟

آخه لعنتیا چرا الان که من اماده ی رفتنم

چرا الان که تصمیمم گرفتم

چرا الان باید آدمو بزارید تو دو راهی

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۹ آبان ۰۱ ، ۲۳:۴۳
مریم بانو

داشتم برمیگشتم از کلاس دروبرگردون دور زدم یه ماشین به سرعت بوق زد و رد شد یه لحظه ترسیدم که به من بزنه اما رد شد. علامت فاک نشونش دادم دید و زد کنار از ماشین پیاده شد و با عصبانیت اومد طرفم

خیلی ترسیدم گاز دادم و فرار کردم.

....................................................

رفتم دخترک رو از کلاس زبانش بیارم یهو یه دختر بچه پرید جلوم گفت سلاااام خانم نجوم

گفتم سلام تو دانش آموز منی. گفت آره کلاس چهارم مدرسه ....

گفتم عه خیلی خوب اینم دخترمه اومدم دنبالش کاری نداری خدافز.

برگشتم خونه برا مامانم تعریف کردم. مامانم میگه: ببین مریم پس ببین هستن کسایی که تورو میشناسن اگر تو اونها رو نشناسی پس تو خیابون ب بقیه یه موقع فحش میدی فکر کردی اگر یکی بشناستت چی میشه

هیچی نمیگم ولی راس میگه. راس میگه اگر من اینجور باشم بعد تو خیابون کسی ببینتم ک بشناستم خیلی بد میشه. اون ماشینی که بالاتر گفتم اگر با 206 اش می افتاد دنبال من بعد چی میشد. من که نمیتونستم از 206 فرار کنم با این ماشین. بعد جریان می تونست خیلی بدتر بشه.

مریم پر از خشمی ام که تموم نمیشه چرا. مریم میترسم این عصبانیت و خشم یه جا کار دستت بده

 

صبح میشه این شب... آرام باش حداقل سعیت رو بکن

 

شنیدید بیشتر قاتل های زنجیره ای متولد آبان هستند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۱ ، ۲۳:۴۳
مریم بانو

اگر بازم میای میخونی:مرتیکه کون نشوری که میای کامنت میدی که بی ادبم و فلان. مگه دعوتت کرم بیای؟؟؟ جمع کن برو. کامنتتم حذف کردم :)))))

 

............................................................................................................................................................

 

تولدمه از چند روز قبل اعلام میکنم کسی تولد نگیره اعصاب حوصله ندارم. ساعت 9 شب شنبه دخترک رو از کلاس زبان میارم میام خونه میبینم مامان و بابام و الی و یکی از خاله هام هستن و کیک گرفتن. یه تولد ساده بود و البته سورپرایز بود چون فکرشو نمیکردم و میدونستم همه کار دارند

 

نمیدونم چی میشه یهو به فکر میاد تو این 15 سال زندگی با علی شد یه بار شوهرم برام تولد بگیره؟؟

شد ی بار اون تولد بگیره و بقیه رو دعوت کنه؟

شد ی بار اون کیک بخره به منظور تولد من؟

 

پاسخ: خیر. حتی یکبار شوهرم در طی این 15 سال زندگی برای من تولد نگرفت حتی برایم کیک هم نگرفت

 

نتیجه: تنها کسایی که منو خیلی دوست دارند مامان بابام و الی هستند

.....................................................................................................................................................

تولدی که تعریف کردم برای شنبه بود اما تولد من یکشنبه است یعنی امروز و من همیشه دوست دارم که تولد رو روزش گرفت نه شبش.

محمد بهم زنگ میزنه میگه سوال درسی دارم بیام میگم بیا.

میاد میشینه یه کم حرف میزنیم میگه مریم تولدته میگم آره کیک هم از دیشب هست برات میارم الان

کیک میخوره میگه حالا که کیک خوردم باید کادوتم بدم پس

میخندیم

یه پلاستیک دستشه از توی پلاستیک یه عروسک درمیاره

باورم نمیشه

عروسک سید هست

همون سید عصر یخبندان

همون عروسکی که عاشقشم

همون عروسکی که برام نماد خوشبینی و مثبت اندیشیه

همون عروسکی که برام نماد در لحظه زندگی کردن و لذت بردنه

همون عروسکی که برام نماد شادیه سرزندگی و امیدواریه

به شدت خوشحال میشم سید و بغل میگیرم

محمد میگه: فکر نمیکردم این همه خوشحال بشی

میگم: محمد سید واسه من عروسک نیست

میگه: آره منم یه عروسک مستربین دارم برام همینجوره

میگم: میدونی من از این دخترایی نیستم که عروسک باز باشم دورم پر از عروسک باشه مثل خیلی از دخترا ولی این فرق داره. ولی حالا از کجا فهمیدی سید دوست دارم

میگه: قدیما یه بار داشتیم درموردش حرف میزدی و تو گفتی خیلی دوست داری عروسکش داشته باشی و من یادم بود و هدیه تولدت رو سید گرفتم

میگم: وای پسر تو از کی یادته من گفتم سید میخام. این موضوع مال حداقل 10 ماه یا یکسال پیش هست

میگه: آره از همون موقع یادم بود

اصل عروسک رو گرفته برام عین خودش مو نمیزنه رنگش چشماش موهاش

و الان سید م نشسته جلوم و با چشمای پر از امیدش داره با یه خنده ی گنده نگام میکنه

حس میکنم باهام حرف میزنه

...........................

پ ن: دو سالی هست گفتم سید دوست دارم به علی گفتم به دخترک گفتم حتی به ماهی هم گفتم. هیچکدوم اعتنا نکردن. دخترک البته دمش گرم هرجا اسباب بازی فروشی میریم اول میپرسه آقا سید دارید. و تقریبا 90 درصد مغازه هایی که رفتیم نداشتند و یکی دو جا داشتند دخترک می گفت مامان مامان ببین دارن. اما من قصد خریدش رو نداشتم چون گرون بودند. اما هدیه گرفتن لذت عجیب بزرگی داشت. حس میکنم جرو بهترین هدیه هایی هست که برای تولد گرفتم. اینکه ی نفر یادش باشه بعد از ماه ها ک تو چی دوست داری بسیار ارزشمنده

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۰۱ ، ۲۳:۴۵
مریم بانو

در جهت افزایش دانش و آگاهی اقدام به فاش نمودن اطلاعاتی مهم می کنم که در زندگی ام به این کشف بزرگ نایل گشته ام:

 

همه زندگی یک مرد ک ی رش است.  وسلام

 

منظور از مرد جنس نر در  تمام جانداران است از قبیل گیاه و حیوان که همانطور که می دانید انسان؛ حیوانیست از گونه پستانداران

 

تا کشف بعدی خدانگهدار :))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۱ ، ۲۱:۴۳
مریم بانو

بعضی روزهام اینجوره: (پارسال هم همین جور بود)

رسما 12 ساعت کار می کنم . برخی روزها

7 صبح میرم مدرسه ظهر برمیگردم یک ساعت خونه نهار نماز بدو بدو میرم کلاس خصوصی یا سالن برای اپلاسیون و گاهی هر دو. حدود ساعت 7 میرسم خونه. باید خسته نباشم باید به دخترک برسم به قول خودش باهاش وقت بگذرونم و معذرت خواهی کنم که چرا همش خونه نیستم و بغلش کنم که دلتنگیش رفع بشه. تا 9 شب مشغول خونه میشم

خیلی خوابم میاد. گاهی بی اراده تو رخت خواب خوابم میبره

زمانی که علی بیکار بود روزهایی که من مدرسه می رفتم اون نهار درست می کرد. اما حالا که میره سر کار همه چیز با خودمه. و من همش خوابم میاد. کافیه ی ربع دراز بکشم و تمام

بعد از مدرسه و کلاس و ... وقتی تازه بعد از 10 ساعت کار می رسم خونه باید یک ساعت بایستم پای ظرفشویی و ظرف ها رو بشورم و بعدش مقدمات شام آماده کنم که البته حاضریست و هم زمان به درخواست های دخترک پاسخ دهم

و همه این ها باشد و هم گام بودن با دخترک برای نوشتن درس و مشقش اش رسیدگی به درس و مدرسه اش. بردن و آوردنش به مدرسه و کلاس زبان مخصوصا الان که علی سرکار است

و گاهی... امان از گاهی ... ننویسیم که از ذهنمان هم پاک شود

ساعت 11 شب و گاهی 12 باید برنامه فردا را آماده کنیم. مطالبی که قرار است تدریس کنم پاور پوینتی که قرار است ارایه دهم و هرچیزی مربوط به برنامه ریزی روز بعد که گاهی روی برگه هایی که در حال نوشتن رویشان هستم یا کنار کیبرد کامپیوتر خوابم می برد

 

دیگر برای این خوده من وقتی نیست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۰۱ ، ۲۳:۴۴
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید