روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

بدون هیچ انگیزه و تصمیمی میشینم جلوی لب تاب شاید کاری کنم
به دکتر فکر میکنم. شرایطمو میسنجم
لب تاب روشن میشه
به الان فکر میکنم شرایطو نمیسنجم
لب تاب زنده میشه
زل میزنم به صفحه دسکتاپ فایلا و پوشه ها رو از زیر نظر میگذرونم
دوست ندارم هیچکدومو باز کنم
دوست دارم بشینم شعر بخونم
سکوت همه جا رو فرا گرفته
خودم هم با خودم حرفی ندارم. فقط گاهی نگاهم می افته به تصویرم ک تو لب تاب منعکس شده
بروزر باز میکنم. میام وبلاگو باز کنم چند سطری چرت و پرت بنویسم . که مودم خاموش میشه و کامنت طولانیم برای یکی از وبلاگ نویس ها میپره.
چشم اندازه 20 ساله ک من میگم ده ساله
چشم اندازی ندارم. جز اینکه ده سال دیگه 42 سالمه و چقدر پیر شدم و هیچی از دنیا نگرفتم.....یه نفس عمیق میاد و میره
هنوز زل زدم ب صفحه لب تاب. نمیتونم هیچ فایل درسی ای رو باز کنم. پامیشم میرم ک بخابم.
شاید فردا روز بهتری باشد برایم...

گفتی ها گفتم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۳۷
مریم بانو

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۵۰
مریم بانو

ادمها گاهی با خودشان حرف میزنند و این چ بدی دارد 

مثلا من خیلی وقت ها با خودم گفتگوی درونی دارم

مثلا بعضی شب ها یا بعضی روزها از خودم میپرسم : خب بگو چرا غمینی؟

و مثل گذشته به خودم دختر جان یا مریم جان یا عزیز دلم نمیگویم

شاید درونم حوصله اش را ندارد.

بعد میشنینم دلایل ردیف میکنم : 

شاید به خاطر حرف یک هفته پیش علی .

-خب اون ناراحتیش مال هفته پیشه همون موقع 

خب شاید بخاطر فکر به داستان زنی که امروز مثل یک دوست نزدیک با من حرف میزد از ماجرای ازدواج و جدایی و بچه هاش و نامزدی مجددش

- خب اون ناراحتی داره اخه ؟!  الان خوش و خرمه ک

خب شاید واسه بچه هاش ناراحتم

-خب تو چرا باید واسه بچه های کسی ک نمیشناسیش ناراحت باشی. بعدم خدای اونام بزرگه . تو چکاره ای

خب شاید نزدیک پریودمه

- نه اتفاقا نزدیک نیست

خب شاید واسه نخوندم مقاله جدید استادمه و عقب موندن از برنامه

- خب ناراحتی نداره بشین بهش بچسب تمومش کن دیگه

خب میدونی موقع اپلاسیون این خانومه دستم ساییده میشد ب پد. پوستش ی کم کنده شده

- خب پماد بزن زود خوب میشه

 

خب میدونی همشون باهم جمع شدن یعنی همه اینایی ک گفتم همه با هم

 - 😐😐 خب باشه ی کم احساساتتو بریز بیرون هرکاری دوس داری بکن خوب میشی بعدش

 

و پرسش و پاسخی شکل میگیرد. بدین سان فوق الذکر

 

به نتیجه ای میرسد یا نه ؟ گاه آری گاه نه

خب یه چیزی ام موند ک خب طولانی شد ولش کن

فقط مورد اخر خوب جواب میده. به صورت عملی نه کلامی. 

دقایقی خلوت کردن با خود هم کمک میکنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۵۲
مریم بانو

انقدر با من بحث نکن کلنجار نرو ؛ من میدونم باید چکار کنم ؛ فقط نمیتونم انجامش بدم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۳۵
مریم بانو

3   4 روز پیش حرف فروش خونه رو خرید مغازه رو زدی ک ضرر کردی
خیلی عصبانی شدم پاچه ات گرفتم
بلند شدم رفتم تو اشپزخونه
چند دقیقه ای گذشت ک اومدی پیشم
دستامو گرفتی گفتی: ببین گوش بده من منظورم اینی ک میگی نبود اصلا منظورم ی چیز دیگه بود و تو بد برداشت کردی

و سعی کردی ک آرومم کنی

بازم معذرت خواهی نکردم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۵:۵۳
مریم بانو

شیرهای خونه ما اکثر اوقات خرابه . جنس مغزی ها خوب نیست یا چکه میکنه یا گرفته هی باید تعمیرش کرد

شیر ظرفشویی توی اشپزخانه را تازه تعمیر کردیم دو روزه.

اینجوره ک وقتی باز میکنیم اب ازش میاد چند ثانیه بعد دیگه یهو قطع میشه

........... و ادامه داستان

امروز.. درواقع دیروز صبح زود وقتی خواستی نماز صبح بخونی شیر رو باز کردی برای شستن دستت  اب اومد دستت در همون چند ثانیه شستی  اب قطع شد. بلند و با خنده گفتی : شیرمون هوشمند شده حتی بهتر از لمسی ها یا سنسوری ها دستتو میگیری میشوری خودش بسته میشه اب دیگه نمیاد. ببین چ پیشرفته است شیرمون هوشمنده هوشمند

 

من توی اتاق خوابیده بودم رو تخت انقدر از حرفت خندیدم بلند بلند و نمیتونستم خودمو کنترل کنم ده دقیقه داشتم میخندیدم تا بلاخره دخترک از خواب بیدار شد. همینجوری با خنده رفتم پیشش. اونم خندید بوسم کرد. با خنده گفتم وای ببخشید از صدای خندم بیدار شدی. گفت نه نه اشکال نداره بخند و بغلم کرد

 

و چقدر کیف کردم

میبینی نگاه به یه پدیده میتونه هم باعث عصبانیت بشه و دعوا هم باعث خنده و شادی

...............

پرده ی دوم: 

تصور کن

تو میتونسی با دیدن شیر خراب با عصبانیت بگی واااااای بازم این شییییر وامونده خراب شد چقدر خرجش کنم خسته شدم

و منم از تو اتاق داد میزدم: خب خوب درستش کن هی خراب نشه جنس خوب بخر تقصیر خودته

و بعد دخترک با صدای فریاد ما با گریه از خواب بیدار میشد. 

.................................

میبینی همسرم که چقدر راحت میتونی همه چیزو درست کنی. عصبانی نباشی همش از زمین و زمان شاکی نباشی از همه متوقع نباشی همونطور ک من از تو نیستم

میدونی به غیر از دیروز صبح

اخرین باری ک منو از ته دل خندوندی کی بوده؟؟؟؟ 

بهش فکر کن . اخرین باری که سبب صدای خندم شدی کی بوده؟؟؟

میدونی منو چقدر خوشحال کردی

و میدونی من تو این دورز چقدر حس عذاب وجدان داشتم چون دوبار داد زده بودم قبلش ولی ازت عذرخواهی نکرده بودم

میدونی چقدر این دو روز دوست داشتم بیام بغلت کنم بوست کنم (از ترس اینکه ب سکس ختم نشه نزدیکت نشدم. چون سکس نمیخام)

میدونی من این دو روزه چقدر حس خوب داشتم

میبینی ساده است. 

ساده درست میشه

ساده اما عمیق

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۰۶
مریم بانو

امروزه تو فیزیک خیلی از دانشمندا دارن روی نظریات گرانش اصلاح شده کار میکنن

و خیلی از ایده ها و تیوری ها هم برپایه ی نسبیت عام انیشتین بیان شده. که اگر نقصی داشته باشه پس میشه گفت اون تیوری ای ک روی یک سنگ بنای ناقص بیان شده یا رده یا خیلی کج. 

پس شاید صد سال پیش اصلن انیشتین اشتباه کرده باشه و همین اشتباه باعث شده علم صد سال تو گمراهی ادامه مسیر بده. شاید اگر اون اصلن نبود یا جلوی بقیه رو سد نمیکرد علم از همینی ک الان هست خیلی جلوتر بود.

 

انیشتین هیچ وقت برای من یه اسطوره یا یک قهرمان نبوده . یه ادمی بوده با هوشی بالا که به درستی مسیر براش روشن شده. و البته مورد تحسینم بوده و الان

حس میکنم ازش متنفرم. و کلی وقته دارم فکر میکنم چ لایقشه بگم بهش

عوضی پست آشغال .....

تا اینکه فهمیدم بی معرفت بهترین صفتیه که لایقشه یه بی معرفت ک بویی از انسانیت نبرده.

عصبی ام و نشستم گریه کردم و بهش کلی فحش دادم. کاملا متنفرم ازش و امیدوارم نظریات جدید نظریه گرانشش زیر سوال ببرن

#genius

....................

ازش متنفرم متنفر

.....................

حالا یکی نیست بگه اون صدسال پیش یه گوهی خورده یه غلطی کرده حالا تو چت شده 

و من بگم ب تو چ. نمیدونم . شاید چون انتظارشو نمیداشتم...

وقتی ادم انتظار چیزیو نداره و بعد میبینه رخ داده اگر چیز خوبی باشه خپبیش از حد خوشحال میشه و اگر چیز بدی باشه بیش از حد ناراحت

این درمورد ادمها هم صدق میکنه مثلا ادمی ک من توقع ندارم دروغ بگه اگر این کارو بکنه بیش از حد زشته

......................

5 شنبه: 

همچنان فحش میدم بهش

هنوز من خودمم نمیدونم چرا این فیلم انقدر میتونه منو بهم بریزه

چرا شبها خوابم رو بهم میریزع و هم بیداریمو

نمیدونم چرا

ساعت 3 شب شده و خوابیدم تو اتاق تاریک خوابم نمیره و همه افراد میان تو ذهنم میلواانیشتین بعد بقیه دانشمندا یا کسایی ک شاید ی روزی دانشمند میشدن مثل نخبه های هواپیما بعد به کسایی فکر میکنم به هردلیل اجازه رشد و پرورش ب افکارشون داده نشد یا ب سبب زن بودن یا امکانات یا عدم توجه یا یکی از 4 اصل : شانس. به کسایی فکر میکنم که ایده هاشون و فکروشن دزدیده شد مثل تسلا  کسایی ک خیل اثر گذار اما نامرئی بودن دراز کشیدم دارم به دانشمندایی فکر میکنم که هیچ وقت شناخته نشدن و واسه اینکه نمیشناسمشون دارم گریه میکنم

.........................

جمعه 

راستش باید بگم ک وقتی دختر السا از سل مرد من خوشحال شدم واسه اینکه السا ناراحت شد

و وقتی اون مرد من بازم گفتم اخ جان نه واسه مردنش واسه اینکه انیشتین تنها شد.

حالا این اخر عمری شده مثل نیگان توی واکینگ دد وقتی تو  زندان بود . و مگی بهش گفت اومدم ک بکشمت ولی دیدم تو حتی لایق این نیستی ک بمیری

حالا دیگه فحش نمیدم بهش.

فقط دلم براش میسوزه. دلم میسوزه برای یه پیرمرد تنها که دیگه نمیتونه اشتباهاتش رو درست کنه و پشیمونه و هنوز پر از غرور. اما از پا افتاده. دلم براش سوخت فقط

 

"میراثت خیلی برات مهمه و اینکه جهان چطور تورو بخاطر میسپاره اما جهان در خانواده خودت شروع میشه و پایان میپذیره"

اینو خیلی دیر فهمید. برای فهمیدن بعضی چیزا زمان مهمه و اگر دیر بشه دیگه نمیشه جبرانش کرد. خیلی خیلی دیر

 

من چی؟؟؟.... برا منم دیر میشه برای فهمیدن چیزهای مهم در زندگیم در خانواده......

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۰:۵۵
مریم بانو

حتی اگر طرف مقابل خودش هم نخواد که این حسو منتقل کنه و حتی روحشم خبر نداشته باشه که داره این حسو منتقل میکنه. اما من

حس میکنم یک کالای جنسی ام sad

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۹ ، ۱۱:۴۰
مریم بانو

از دخترک

 

 دیشب ده و نیم رفتیم تو رخت خواب بخابه

قصه گفتیم و اینا
بعد زد زیر گریه
حالا میگم اخه چرا
میگه تو خیلی مامان خوبی هستی برا من زحمت میکشی بهم اب میدی قصه میگی شبا غذا میپزی. و من نمیتونن زحمتت جبران کنم تا ابد تا ابد . وقتی گریه میکنم منو اروم میکنی یا وقتی زمین میخورم کمکم میکنی و نمیتونم محبتت جبران کنم تا ابد تا ابد. میری امادای وقتی من باات نمیام تنها میمونی تنها همه کار میکنی. برای من میری از گوگل کارتون میگیری

بهش میگم گوگل 😐😐 تو از کجا میدونی. میگه قبلنا ی روز بهت گفتم کارتون گفتی باید از گوگل بگیری

حالا گریه نکن کی گریه کن
وسط این گریه اشم همش حرف میزد ک من فقط بالایی هارو متوجه شدم چی میگه
...................................
یکی دو روز بود حالم خوب نبود عصبی بودم

و دخترک بخاطر اینکه شادم کنه اومد جک تعریف کرد

از خودش جوک میسازه :
1. گلدون می افته زمین میزنه تو سر خودش میشکنه بعد میخنده

ینی گلدونه می افته زمین اما نمیشکنه
خودش میزنه تو سر خودش ک افتاده زمین  و این باعث میشه بشکنه

2. حلزون سوار لاکپشت میشه میگه یوها یوها

3. ببر سوار پرنده میشه . پرنده پرواز میکنه. ببر فکر میکنه خودش پرواز کرده میکه پرواااز کردم

 

چیزهای اغراق امیز میگفت مثلا سوار شدن ببر پشت پرنده. ک خنده دار ب نظر بیاد

بعد دید میخندم گفت حالا قرصتم بخور شاد بشی. ی قرص اهن برام اورد بهم داد. از اون ب بعد هروقت میبینه با ناراحتی حرف میزنم. اول جوک تعریف میکنه بعدم میگه برووو قرصاتتت بخور

دخمل : مامان شادی قبراقی؟
من : نه حوصله ندارم اصن
دخمل : من شادت کنم
-بکن 
- یه روز ی حلزون سوار لاکپشت میشه بعد میگه یوهایوها لالای لای لالای یوها یوها. ی بارم ی پلنگ سوار طوطی میشه میگه یوهااااا دارم پرباز میکنم یوها یوها.

 

..............................

مدتی کتاب صوتی کلوپاترا گوش میدم  ی قسمتشو دخترکم گوش داد البته بنظر میامد خواب باشه یعنی خابالو بود واقعا ولی خب دقیق شنیده 
بعد از گذشت یک هفته یا بیشتر گفت صبا و محمد با هم ازدواج میکنن. گفتم نه خواهر برادرا ازدواج نمیکنن باهم

گفت پس چرا اون شب داستان خوندی ملکه مصر کلوپاترا با برادرش ازدواج کرد

حتی اسم کلوپاترا یادش بود.😐

............................

 امروز بابام اومده بود پایین مهمونی دخترک ی کم غر غر زد بهش 
رفتم تو اتاق صداش کردم یواش باهاش حرف زدم ک مهمون باید ادم تعارف کنه رفتارش خوب باشه فلان و..  
بعدش گفت مامان هردو باید بهم بگیم ببخشید
گفتم من چکار کردم
گفت دعوام کردی
گفتم من حتی بلند باات حرف نزدم گفتم رفتارت درست نبوده نه داد زدم نه بلند حرف زدم
واسه چی بگم ببخشید
 

**گفت دعوام نکردی با عصبانیت داد نزدی 
اما چشمات پره خشم بود
واسه این باید بگی ببخشید**

....................................


دخترک گفت : برم پیش مامانم داره فیزیک میخونه یاد بگیرم

باباش میگه نه فیزیک خوب نیست

میگه پس مث تو برم عسل بفروشم خوبه

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۰۴
مریم بانو

دیشب نوشت:

سلام

میدونی ناراحتم

ناراحتم از اینکه سر چیزای بیخود انقدر تحملت کمه. (مینویسم که بعداً یادت رفت نگی بیخود نبوده هیچ وقت: شیر آب ده بار. تموم شدن ادویه. داغ نکردن نان برای غذا. تموم شدن ظرف کوچیک عسل. بازنشدن درچسب. پیدانکردن وسایل شخصیت و… )

ناراحتم که وقتی ناراحتم میکنی از دلم درنمیاری

ناراحتم که خودت الکی الکی موجبات بدتر شدن رو فراهم میکنی و ناراحتم که هرچی میگم اینو بازم نمیفهمی

ناراحتم که دیروز حرفای زشتی زدم و عذرخواهی نکردم

ناراحتم که تو صددرصد مقصر بودی و عذرخواهی نکردی

ناراحتم که با اینکه یه دعوای آروم بود اما جلوی دخترک بود

ناراحتم که هرچی دلت میخاد میگی و ۱۰ دقیقه بعد انگار نه انگار. انگار که هیچی رخ نداده و از منم همین انتظارو داری.

میدونی از خیلی چیزا ناراحتم که میگم و میفهمی دیگه توان گفتن ندارم. دقیقاً همین چند روز پیش بود حتی به ده روزم نمیکشه که گفتم دعوا هست قبول اما بعد دعوا باید از دل طرف دربیاری

هیچی نگفتی. ناراحتم که این حرفا رو زدم بهت ولی اصلاً به خیالت نیست.

از خودم ناراحتم

از خودم ناراحتم که کنترلمو از دست دادم و فحش دادم آخه من آخه..!!!

از خودم خیلی ناراحتم که حس میکنم این رفتار و حرفا در شانم نبود

ناراحتم که بعد دیدن عصبانیت من خندیدی به جای اینکه باهام حرف بزنی به جای معذرت خواهی فقط خندیدی

از خودم ناراحتم که انقدر لجبازم که شب با اینکه میخواستم معذرت خواهی کنم اما این کارو نکردم.

خیلی از خودم ناراحتم واسه حرفام. خیلی ناراحتم که تو بعدش خندیدی

ناراحتم

…………………………..

امشب نوشت:

میدونی امروز داشتم فکر میکردم. داشتم فکر میکردم که یه چیزهای کوچیکی وجود داره تو زندگی که برا من خیلی ارزشمنده. همون چیزهای کوچک عمیق که اگر سرجاش نباشه خیلی منو غصه دار میکنه

داشتم فکر میکردم شاید تو زندگی تو هم چیزهای کوچیکی وجود داره که خیلی برات همه و اگر برآورده نشه عصبانیت میکنه. مثل چیزهای کوچیکی که دیشب داشتم بهش فکر میکردم که از نظر من چقدر بی اهمیته و چقدر تو رو میتونه عصبانی کنه یه چیز کوچیک

پس ما همدیگه رو خوب نمیشناسیم . تو از چیزهای کوچکی که برای من با اهمیته بی‌خبری

و من از چیزهای کوچکی که برای تو با اهمیته بی‌خبر

و برای همین رفتارمون طوریه که طرف مقابل برامون مهم نیست. درواقع نمیدونیم که اون طرف مقابل که سر ی چیز کوچیک عصبانی شده حتماً براش خیلی مهم بوده که من این مهمی رو نمیتونستم درک کنم

و متقابلا

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۹ ، ۰۳:۳۴
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید