روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

 

۹۸ انقدرام بد نبود. فکر میکنم این خیلی شخصیه

اتفاقات بد زیادی افتاد که حوادث شخصی نبود

بدترین اتفاق برا من امسال ۲۲ دی ماه بود بزرگترین ترس زندگیم رو رقم زد که باعث شد از شهری که دوسش دارم دلم زده بشه. و هر لحظه‌اش ای کاش که فراموشم بشه

حالا خیلی فکر میکنم ب بقیه مردم به بقیه ادمهایی که شرایط منو به مراتب بدتر داشتن و فکر میکنم به شجاعتشون. و تو دلم تحسینشون میکنم. و میترسم بیشتر از این درموردش حرف بزنم اینجا

ولی ۹۸ سال خوبی بود برام. خیلی بهتر از سال خیلی بده ۹۷. کلی روزای خوب توش داشتم. ولی امسال فرق داره خیلی فرق داره با سالهای گذشته . بوی عید نمیاد

یادمه پارسال همین موقع‌ها بود که استوری کردم : عید خر است. نه عید مارمولک است

ولی حال ده روزه که از تو خونه بیرون نرفتم. و قراره این ادامه داشته باشه

راست میگن آدم وقتی یه چیزیو داره قدرشو نداره. من حالا دلم میخاد برم خونه فامیلا کلی میوه و آجیل بخورم فضولی هم بکنم ی کم خخخخخ بعدم بیایم با خانواده دورهم بشینیم درموردشون حرف بزنیم خخخخخخخ. همین رفت و آمد عید رو من چقدر بدم میامد. حالا هم زیاد خوشم نمیاد ولی برای سرگرمی خدایی چیز خوبی بود. این عید مبارک ها و از این خونه به اون خونه رفتن ها

اگر سال قبل یکی برامون می‌گفت سال بعد عید ندارید من یکی که باور نمیکردم میگفتم بازم از این پیشگویی های بیخوده خخخخخ

یادمه یه سال عید افتاده بود تو محرم و ما شب عید و سال تحویل تو مراسم روضه امام حسین بودیم. (به اصرار من رفتیم ورزشگاه که مراسم اونجا بود چون مداحی بود که عاشقش شده بودم خخخخ) امسال حتی از اون سال هم بدتره

چیزهای کوچیک رو نداریم امسال همین رفت و آمدی که اتفاقاً دوسش نداشتم. راحت دست دادن بوسیدن اصلاً این‌ها به کنار. راحت نزدیک شدن به افراد خانواده ات

و این باعث میشه آدم حس کنه چیزها رو مثلاً من واقعاً دوست دارم مامان بابام رو ببوسم و بغلشون کنم. و وقتی میرم پیششون می‌بینم که بابام طبق عادت همیشگی میخاد باهام دست بده. ولی من جلو نمیرم.

تنها کسی که میبوسشم دخترکه ک اونم اگه نبوسم که دیگه میمیرم. :)

 

همیشه میگم چیزهای کوچک عمیق اند. مثل گرفتن دست کسی.

مثل کلی کثیف کاری کردن و بدون دست شستن غذا خوردن . حالا یه ویروس کوچیک که حتی یه موجود زنده هم نیست یک ماهه که افسار زندگی همه رو دست گرفته

در‌واقع :

دست عضو مهمی در بدن است.

…….

و حالا که اینجا نشستیم و جایی هم نمیریم پس من به شمایی که این متن رو میخونی با قلبم میگم که : عیدت مبارک . امیدوارم در این سال جدید شمسی روزهات یکی بهتر از دیگری باشه و خاطرات خوبت بیشتر از خاطرات بدت رقم بخوره. و حس خوب الانم رو به سمتت میفرستم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۵۸
مریم بانو

برای بیان این خاطره باید یه پیش زمینه ای بگم:

 

یه کارتونی هست که خیلی طرفدار داره به اسم دخترکفشدوزکی پسر گربه ای

شامل سه فصله. داستان مربوط میشه یه دختر و یه پسری که ابرقهرمان هستند (دقیقاً مثل مردعنکبوتی). اسم دختره مریدنت (دخترکفشدوزکی) اسم پسره آدرین(پسر گربه ای) حالا این وسط یه مربع عشق تشکیل شده. مریدنت عاشق آدرینه (درحالیکه آدرین مثل یه دوست معمولی نگاش میکنه) اما پسرگربه ای عاشق دخترکفشدوزکیه (درحالیکه دخترکفشدوزکی از پسر گربه‌ای خیلی خوشش نمیاد)

فهمیدید چی شد : خخخخخخخ

هیچکدوم قهرمانها از هویت واقعی هم خبر ندارند

حالا تو دنیای معمولی مریدنت که عاشق آدرین هست سبب خلق صحنه‌های خیلی جالب و بامزه و درعین حال مهمی میشه. که اگر توضیح بدم پست طولانی میشه خوصله تون سر میره.

دخترک کوچولو عاشق این صحنه‌های مملو از عشق و دست پاچلفتگی مریدنت هست. دیروز گفت یه بازی ترتیب بدیم. من شدم مریدنت و خودش شد آدرین.

انیمیشن رو صحنه سازی کردیم. من آدرین رو می‌بینم خجالت میکشم و کارای مسخره انجام میدم و ادرین کلی بهم میخنده. و در نهایت وقتی آدرین( که نقشش دخترک داشت) خوابه میرم در گوشش میگم : به مریدنت بگو که دوسش داری

و وقتی از خواب بیدار میشه به مریدنت (من) میگه دوستت دارم .

و رابطه اشون شروع میشه.

از عصر تا شب وقتی خوابمون برد این بازی ادامه پیدا کرد. (و همچنین دو روز بعدش و احتمالا بازم ادامه داره)

رابطه که شکل گرفت من دختر بودم و دخترک پسر بود.

 

پسر رابطه:

 

به شدت مراقبم بود. یعنی میخاستم کار خونه را بکنم میگفت: مریدنتم نکن بزار من بکنم. توجه کنید نمیگفت نکن ولش کن. می‌گفت نکن خودم میکنم (تمیز کردن آشپزخونه و اتاق) (حس حمایتی و مراقبتی بهم میداد ) (زبان عشق خدمت کردن)

 

در گوشم می‌گفت دوستت دارم

 

بهترین قسمت غذاش رو به من داد بخورم

 

برام رفت از طبقه بالا بستی آورد بخورم (بهم اهمیت میداد)

بهم گفت هرچی بخای بهت میدم و هرجا دوست داشته باشی میبرمت بگردیم (علایقم براش مهم بود)

 

شونه برمیداشت موهام رو شونه میکرد و گل میزد

 

دستبند و گردنبند مورد علاقه اش رو بهم هدیه داد (زبان عشق هدیه دادن)

ته دیگ سیب زمینی غذاش رو داد به من درحالیکه من حتی کنارش نبودم اومد تو آشپزخونه

 

میشست کنارم و مدام صورتم و موهام رو نوازش میکرد

میامد پیشم می‌گفت مردینتم قربون شکل ماهت برم قربون چشمات برم و فکر کنم اینو ده بار تکرار کرد تا موقع خواب

۵۰ بارم بوسم کرد که البته لبامو بوس میکردا خخخخخ (ابراز عشق کلامی و لمسی)

وقتی داشتم آشپزی میکردم بهم گفت: پس منم برم اتاق مرتب کنم (یعنی تو انجام کارها باهام همکاری میکرد)

 

یه دختری هم توی این سریال هست اسمش هست کلویی که دختر شهرداره و با هر بهانه‌ای به آدرین نزدیک میشه میخاد مخشو بزنه خیلی پول‌دار و خیلی خوشگل و به خودش میرسه و آرایش. آدرین هم از دختره خوشش میاد تا حدی.

شب به آدرین (خترک) گفتم : آدرین تو با کلویی هم دوستی؟

بهم گفت: نه من با کلویی قهرم اصلن ازش خوشم نمیاد . من فقط با تو مریدنتم دوستم.

 

شب موقع خواب بازهم هزار بار بوس و بغلم کرد نازم کرد و در گوشم یه حرف جالبی زد . گفت: تو هم همسر منی هم دوستم

 

عشق ۵ زبان داره : کلامی(با زبان و کلام). لمسی(با هرچیز مربوط به لمس بدن). خدمت کردن (انجام کار مثل آشپزی نظافت و …) هدیه دادن . وقت گذاشتن

که عموما دوتاش در افراد غالبه. و یک از موارد یه رابطه ی خوب زمانیکه دو طرف زبان عشقشون یکی باشه. یا زبان عشق دیگری رو بلد باشه.

 

در حالت نرمال و تربیت صحیح هر ۵ زبان عشق در فرد وجود داره و ابراز و دریافت میشه

مثلاً من اگر زبان عشقم خدمت کردن نباشه و پارتنرم زبان عشقش خدمت کردن باشه و همش بیاد به من خدمت کنه. رو من اثری نداره چون زبان عشقم نیست. در‌واقع به هر فرد با زبان عشق خودش باید صحبت کرد. نه زبان عشق خودتون.

 

در یه نصف روز یه دخترک ۵ ساله در قالب یک پسر جوان وقتی قرار گرفت به هر ۵ زبان به دختر مورد علاقه اش ابراز عشق کرد. ادم جونش میره واسه این عشق

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۲۹
مریم بانو

وقتی که با وجود عشق. اما عاقلانه انتخاب میکنی.

این فیلم شروع چندان جذابی نداره. اما مسیر خوبی طی میکنه به تدریج.
همه چیز خوبه ولی همش نگرانی که الانه ک همه چیز بهم بخوره یا یه اتفاق بد بیفته

شاید برای اینکه اطمینان نداری چیزای خوب و خوشحال کننده همیشگی باشه.
چیزای خوب زندگی همیشه تموم میشه

همیشه منتظری یه جا یه روزی خراب بشه؛ تموم بشه.

میبینی که تموم میشه
.........................................

هرکدوم ی مسیرو میرن جاده ها در نهایت دوباره بهم میرسن
میبینی که بقیه ادما کوچیک و کوچیکتر میشن
این یه حقیقته
ما برای دیگری ساخته نشدیم
اون توی آخر راهه ، اما اخرش فقط یه اتفاق می افته
زمستون لعنتی از راه میرسه

هیچ راه برگشتی نیست
تو حسش کردی
و بعدش تو سعی میکنی یادت بیاد که به چه دلیلی همه اینا شروع شد
و تو میفهمی که قبل از اینکه فکرشو بکنی شروع شده (your name)... مدتها قبل
و این به خاطر اون لحظه ست
حالا فهمیدی که هرچیزی فقط یه بار اتفاق می افته
و هرقدرم که سخت تلاش کنی دیگه هیچ وقت دوباره همون حس رو پیدا نمیکنی
و تو دیگه هیچ وقت حس نمیکنی که سه متر بالاتر از بهشتی...

.....................

امشب : دوتا فیلم اماده کرده بودم ببینیم که دیروز یکیشو دیدیم . بد تموم شد. چیزای خوب نمیمونه

امروز خواستیم فیلم دوم رو ببینیم در کمال ناباوری دیدم عههه این قسمت دوم همون فیلم دیروزیه. درحالیکه من دان کرده بودم اما یادم رفته بود این فیلم دو قسمتی شایدم سه قسمتیه

یه کمی خوشحال شدم فکر میکردم شاید حوادث خوب قسمت دوم . غم انگیز بودن قسمت اول را جبران کنه

ولی نمیشه

بدتر از قبل میشه

خیلی خیلی بدتر از قبل خیلی

روزهای خوبی که شبیه رویا هستند پایدار نیستند

انگار انسان فقط واسه زجر کشیدن و رنج دیدن به این دنیا اومده😢😢

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۱۷
مریم بانو

 

نوشته شده در 15 اسفند

میدونی باید بیشتر همو میشناختیم
و تو باید خودتو بیشتر میشناختی
و همینطور من
تو باید به این فکر میکردی که از زندگی چی میخای از زن گرفتن چی میخای. اصن زن چیه برات ازدواج ینی چی
و من هم خودمو
میدونی من فکر میکنم تو از این زنایی باید میگرفتی که بوی قرمه سبزی و پیازداغ میدن همیشه. چندتا بچه قد و نیم قد ، بری سرکار بیای خونه بچه ها بپرن بغلت. زنت بگه : آقا ممنون میوه خریدی قربون دستات. بیا بشین پای سفره . و سر یه کاری هم بره و حقوق داشته باشه
ولی یه جا اشتباه میکنیا. زنیو نمیتونی پیدا کنی که هم بوی قرمه سبزی بده هم درآمد داشته باشه.
چیزی ک تو از من توقع داری
آقا زنی نیست که همه این کارها رو بتونه درست انجام بده مگر یه زن افسرده ی فرسوده و خیلی خسته و بدون انرژی

و میدونی چه حسی دارم. حسی که تو به من میدی اینه چیزی که حس میکنم تو منو اینجور میبینی . حس میکنم منو به عنوان یه منبع کسب درآمد و همچنین یه خدمتکار میدونی
تو دوتا چیز از من میخای پول و کار
و این به من حس بی ارزشی میده. حس اینکه تو انقدر بی ارزش به من نگاه میکنی

این مشکل تو نیستا. تو اینجور بزرگ و تربیت شدی. اینجور برا ادمها ارزش گذاری میکنی. دقیقا خانواده ات هم همین حرفا رو میزنن. و جمله معروف خانواده اتون: کسی ک ب درد ما نخوره ؛ آدم به دردنخوریه کلا
.......................................
 و حلقه ی معیوب زندگی ما:
من زن آشپز و خدمتکار نیستم نبوده ام و نخواهم بودم. تلاشمو میکنما ولی بیشتر از این از پسم برنمیاد
تو میای خونه غذا هنوز آماده نیست. یا مثلا عسل تو یخچال نیست. ناراحت میشی طلبکارانه حرف میزنی که کارامو انجام نمیدم "کارامو".
خب منم خیلی کارا رو انجام دادم ک مربوط با تو بوده. حالا تو دستت میکشه مثلا یه عسل بزاری بزاری تو یخچال
ناراحت میشم که مثل یه کلفت باهام حرف میزنی
میخام تلافی کنم
و تبدیل به یه حلقه میشه
میدونی خسته شدم از باهات بودن
.......................................

زندگی مشترک یعنی : ما در همه چیز مشترکیم ، در کار بیرون یا خونه آشپزی ، مادیات و هم معنویات . اگر من ناراحت باشم تو باید درش مشترک باشی با من و برعکس . اگر تو شاد باشی من باید مشترک شوم با تو شادی ات را. ناراحتی من برات مهمه و در شادی ات هم منو شریک میکنی . اینجور اگر همه چیز مشترک باشه دو شریک میکوشند برای بهتر شدن . به خاطر اینکه در نفع و ضرر شریکند و این یا دو سر برده یا دو سر باخت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۲۲
مریم بانو

دنبال عکسای اتلیه ای دخترک میگردم از یکسالگی به بعدش
هرچی میگردم  تو پوشه ها نیست
سرچ کلی میکنم .jpg
عکس سالهای قبل از سال تقریبا 91 هست سفرها عیدها عروسی ها
همه عکسی هست غیر عکس دخترک
 خندم میگیره "عههه اینارم اورد خخخ"
ازش میگذرم. دنبال عکسای دخترکم
هارد رو سرچ میکنم. بازهم "عههه اینا" رو میاره
عکس دخترک نیست
لب تاب سرچ میکنم بازهم "عهههه اینا" رو میاره
بازهم عکس دخترک نیست و پیدا نشد
وسوسه میشم شانسی چندتایی از "اینا" رو باز میکنم
یه حس عجیبیه نمیتونم بگم چیه. یه حسیه ک اولش میخندم کلی "چه مزخرفاتی ببین ترخدا"
بعدش به یه عدم هماهنگی میرسم "اون واقعا همین آدمه" . انگار که باورم نشه
بعدش تو زمان گذرمیکنم میام جلوتر. خب تا الان خیلی چیزا فرق کرده دیلیت شده یا کریت شده این وسط
یهو یاد کامنت اون پسره  درجواب ی دختر می افتم. واسه یه سوال که "بهترین جمله ای که شنیدی چی بوده؟ "
دختره ی چیزی نوشته بود و ی پسر جوابشو داده بود گفته بود من جنس خودمونو میشناسم همه توزرد از اب درمیان

میرم کامنتم به سوال اون پست رو پاک میکنم.

خب مهم نیست. چیزای مهمتری واسه فکر کردن دارم

...................

عکسای دخترک پیدا نشد باید برم دوباره اتلیه ببینم داره عکسارو سیستمش یا نه. یعنی اگر عکسای دختر به اندازه ی نصف "اینا" مهم بود. یکم بیشتر مراقب بودم گم نشن

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۸ ، ۰۳:۳۷
مریم بانو

میخواستم بنویسم
خیلی چیزا یادم رفته ها چون به موقع ننوشتم
ولی باید زودتر بنویسم که
به فکر منی برام خوراکی های خوب میخری با ذوق از در میای تو و میگی اگر گفتید چی خریدم. خیلی کیف میکنم وقتایی که باهم فیلم میبینیم
و کنار هم کار میکنیم
وقتی گفتم بریم مبلا رو قیمت کردیم باهام همراه شدی 

و حالا مدام ازم تشکر میکنی واسه دمنوش و ابمیوه هایی ک برات میارم. 

...
............

امروز 20 بهمن 98 هست تو بعد از مدتها با من اومدی آمادای و سرسختانه خواستی ک حتما بیای. ما اومدیم رفتیم یونی و بعدش بیرون پارک و ... وقتی رسیدیم داشت برف میبارید ذوق کرده بودی بی نهایت و میرقصیدی تو خیابون اما سردت شده بود
عصر رفتیم شهربازی سرپوشیده تا بازی کردی طول کشید موقع برگشت دیر شده بود کمی و هوا بسیار سرد و برف و باد میامد و ماشین نبود
میدونی واقعا یخ کرده بودی
دستامون از شدت سرما میسوخت و نمیتونستم دستاتو گرم کنم. فقط میگفتی مامان سرده سرده. ی کمی پیاده رفتیم گرم بشین شاید ی ماشینم پیدا بشه

(یاد اون شب افتادم تو 30تیر ک ناگهان برف بارید و یخ کردیم زیر برف)

به مراتب بدتر از اون شب بود
ی ماشین بلاخره ایستاد سوار شدیم. میخواستم مثل همیشه بچسبونمت روی سینم تا گرم بشی اما ی نگاه بهم کردی و ازم فاصله گرفتی
اخه من خودم رو شال و لبه پالتوم برف نشسته بود
با شک و تردید ازم پرسیدی: مامان ، من ، دعا کردم برف بیاد؟
سردت شده بود و برفی ک انقدر دوسش داشتی حالا مسبب آزارت. شک داشتی واقعا تو بودی دعا کردی یا نه
میدونی دخترک همه چیز همینجوره هر چیزی افراط یا تفریطش موجب آزاره. حتی چیزی ک دوست داشته باشی
تو ماشین بهت گفتم دخترک ب من با تو خیلی خوش گذشت
و تو از اون جمله طلایی هاتو گفتی : مامان خیلی یخ کردیم ولی عوضش خیلی خوش گذروندیم
میدونی دختر گاهی اوقات کنار خوشی ها ، ناخوشی ها هم هست ک میتونه حتی ب سبب اون خوشی ، ناخوشی پدید اومده باشه.
همیشه حواست باشه ارزششو داشت یا نه؟
ارزششو داشت ما امشب یخ کنیم تو برف؟؟؟؟ و هردو اتفاق نظر داریم که ارزششو داشت
ارههههه ارزششو داشت
حالا یه چیزی تغیر میکنه. اون چیزی ک ناخوشی بود دیگه سبب آزار نیست . حالا دیگه اون میشه یه ماجرای عادی ک ممکن بوده پیش بیاد در جریان یه سری اتفاقات خیلی خوب .

گاهی آدم تو شرایط سختی قرار میگیره یکی از چیزای خیلی مهم اینکه تو اون شرایط کی کنارته. یه موقع هایی کسی هست که از همون شرایط سخت برات بهترین خاطره رو میسازه...

دختر کوچولو امروز و امشب ما مادر دخترانه ی محشری داشتیم. ممنون ازت واسه انقدر خوب شروع و تمام شدن روزمون. ما امروز ی کمیییی دستامون یخ کرد ولی چیزی ک جریان اصلی رو ساخت و مهمه اینکه ماااا امروز بهمون خیلییییی خوش گذشت.

یهو سرد شد یه برفی اومد ک ب ظاهر خراب کرد. ولی چقدر خوش گذشت چقدر اصلن چسبید همون برفه، چقدر چسبید بهم همه چیز.
...........
یه سری شمع داشتیم تو آمادای یاد روزی افتادم که زیر نور شمع نگات میکردم چقدر دلبر شده بودی.

گفتم سورپرایز دارم برات دختر تو برو پشت دیوار و هروقت گفتم کلیدو بزن لامپ خاموش بشه. رفتی. شمع ها رو روشن کردم و گفتم کلیدو خاموش کن و بیا. از پشت دیوار اومدی خوشحال شدی تاریک بود آهنگ گذاشته بودیم باهم رقصیدیم
یکی از شمع ها افتاد برش داشتم کج گرفتم اب ک شد گذاشتم ک سفت بشع
گفتی مامان چرا ازش اب میاد
یه جواب رومانتیک بهت دادم گفتم داره گریه میکنه
خنده هات خشک شد رو صورتت. ازم توضیح بیشتری خواستی
گفتم ببین این اسمش پارافینه وقتی داغ بشه اب میشه انگار ک گریه بکنه. ولی تو قلبش خوشحاله چون تونسته تورو خوشحال کنه
دیگه چیزی نگفت یه کمی دیگه گذشت تو تاریکی و رقص و همزمان مرتب کردن خونه
یهو خودت رفتی برقا رو روشن کردی و با جدیت تمام شمع ها رو فوت کردی بعدم از جاشون ک چسبیده بودن برشون داشتی . گرفتی تو دستت و بوسه باران کردی شمع های خاموشو
و گفتی مامان بوی شکلات میدن
این شمع ها تا اخر شب تا وقتی خواستی بخابی لای مشتت بود تو دستات بود. شب گذاشتیشون دقیقا بالاسر بالشتت
اینجور ک تو مراقب شمع هات بودی . چه خوبه همینجوری یکی مراقب آدم باشه. طاقت دیدن اشک آدمو نداشته باشه آدمو آروم کنه. اینجور آدمو سفت بگیره تو مشتش انقدر جاش امن باشه

دخترک کوچولو این نوشته هایی ک برات میمونه چه اینجا چه وبلاگ خودت. فقط خاطره ی صرف نیست. باید بری تو روح این نوشته ها
..............................
دو روز پیش 18 بهمن 98
نزدیکای ظهره و داره نقاشی میکشه . میگه مامان دیشب خواب دیدم تو و پارسا همون ک میخواستین ازدواج کنید 😐 یه جادوگر طلسمتون کرده بود من اومدم تورو نجات دادم
- عه پارسا پس چی
- نه پارسا دروغ گفته بود برا همین جادوگر طلسمتون کرده بود چون دروغ گفته بود نجاتش ندادم.
من: 😐😯😐😯😐😯😩😩😩😩😩😩😩 این حجم از یادش موندن واقعا محشره (مکالمه پست یک ماه پیش  http://thememos.blog.ir/post/262 یادش بود )

کلمه های ک همچنان اشتباه میگه  و البته من کیف میکنم 😅
فیسون  : سیفون
طقبه : طبقه
کمربند ایملی
همچنان :  یچقال و آشپقسونه
ششوار : سشوار
دارعه :  دایره
کنتلر :  خودمو کنتلر میکنم یا کنتلر تی وی
مساقبه  مسابقه

............

کوچولوی من جمعه 2 اسفند دندان جلو پایین سمت چپت لق شد. به هیمن زودی بزرگ شدی کوجولو خانوم

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۰۵
مریم بانو

یه کارتونی هست به اسم "چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم"

یه دختر و یه پسر تو کارتون هستند که هرکدوم سوار بر اژدهای خودشون دارن پرواز میکنن. دخترک داره نگاه میکنه

یهو با لبخندی شیطنت آمیز میگه: ببین چقدررررر دوسشششش دارهههههه

میگم: دوسش داره؟ چرا؟

میگه: بهش گفت از من دور نشو   (دختر و پسره ناگهان وارد یه منطقه خطرناک شده بودند پسره به دختره گفته از من دور نشو)

میگم : چرا خب گفته ازش دور نشه دختره؟

میگه: چون پسره نمیخاد دختره به خطر بیفته

میگم: عه چه جالبه

میگه: چون دوسش داره نمیخاد دختره گیر بیفته  (اسم دختره رو میگفت که من یادم نیست اسمشو . الان میگه اسمش آسریت هست)

میگم: تو اصلن از کجا میدونی دوسش داره؟

با یه نگاه عاقل اندر فلان بهم میگه: مغزم بهم میگه

 

یه کمی دیگه میگذره یه صحنه دیگه است که یه زن و شوهر بعد از سال ها که همدیگه رو گم کرده بودند پیدا میکنن.

داره کوچولو کوچولو میخنده

بهش میگم: نکنه اینا هم همو دوست دارن؟

با اطمینان میگه : آره دیگه نمیبینی دستشووو گرفتتتت . همکاری هم با هم میکنن (در بهبوهه جنگ با یه عده دیگه بودند)  و دعواشم نکرده اصن.

 

خیلی کامل و زیبا تو چند دیالوگ دوست داشتن رو تعریف کرد. نشانه هاشو گفت.

فرقی نمیکنه واقعا فرقی نمیکنه دختر 4 ساله باشی یا زن 40 ساله یا حتی 80 ساله . ایرانی باشی اروپایی باشی امریکایی باشی ژاپنی باشی واقعا هیچ فرقی نمیکنه اهل کجا باشی یا چند سالت باشه. تو همه جای دنیا و در همه سنین حرفهای دخترک 4 ساله ی من حقیقت رو نشون میده.

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۸ ، ۲۳:۲۹
مریم بانو

سلام وبلاگ جانم

میدونی با ریست گوشی همه چیز پاک شد

همه برنامه هام که مهم نبود ولی میدونی

هرچی دلنوشته و روزانه نوشت بود

آرزوهایی که تو دوسال نوشته شده بودند

خاطرات کوچیک از دخترک و حرفهاش.

ترس ها و امیدهام . غم و شادی هام

هرچیزی که نوشتنش منو آروم میکرد

حس میکنم قلبم فشرده شده.

 

حالا دوست دارم سوار یه کشتی بشم و برم چند صباحی کنار سینوهه بنشینم.

بگم سینوهه جان آمدم برایم از جوانی هایت بگویی. از آن دختر ثروتنمد بگو که برای دیدنش پول قبر پدرو مادرت را دادی. از بقیه دخترها بگو از آن که قربانی دریاها شد . از آنی که همیشه به او سر میزدی. از رفت و شد ها به دربار مصر بگو بازهم برایم.

انقدر بگویی که محو حرف هایت شوم

که همه چیز را فراموش کنم

 

دلم میخواهد بگویم سینوهه جان به سربازها بگو چنان که برای تو آوردند برای من هم قلم و کاغذی بیاورند. تا هر صبح با هم بیدار شویم به نوشتن و هر غروب بنشییم کنار دریا و نوشته هایمان را برای هم بخانیم

سینوهه جان تو هم حرفهایت زیاد بود که کتابی قطور نوشتی

چقدر می توانیم حرفهایمان را بزنیم و بنویسیم برای هم

 

سینوهه جان حسودی ام میشود به تو

به تبعیدت در جزیره ای دور افتاده

 

میدانی حس میکنم نیاز به برگزاری یک سوگواری دارم برای چیزهایی که از دست دادم.

 

سینوهه جان شرایط اواخر عمرت را خریدارم

 

کاش یک حاکم مصر هم اینجا بود که مرا تبعید می کرد.

.................................................................................................

پ.ن : تو پست قبل من به کسی التماس نکردم. نکته همین بود که بهم گفت کمکت کردم تا به التماس کردن جلوی قاضی نیفتی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۸ ، ۲۲:۵۴
مریم بانو

سه شنبه :

به خاطر نمی آورم روزگارم در گذشته ی نه چندان دور را.

حس میکنم دستام بسته است. چجور بود پس قدیما بدون نت بدون گوشی. بدون هیچ کنشی در امثال تلگرام و غیره

دلم می گیرد.

دل آدم که میگیرد : "چیزی باید باشد دل آدم را گرم کند، آدم را خوشحال کند از بودن خودِآدم. آدم را امیدوار کند به دلخوشی داشتن."

آدم دلش دست گرم می خواهد. فرقی هم نمیکند وسط گرمای ظهر یک روز تابستانی باشد.یا گرگ و میش یک روز زمستانی.

اینجاست که دیگر معضل نبودن هیچ امکاناتی برای ارتباط با بیرون آرام آرام محو می شود. آنکه باید باشد هست، دیگر چه نیازی به غیر.

و وقتی نباشد... انگار که چیزی گلوی آدم را بفشارد. از گلوی من دستاتو بردار...

.................................................................................

چهارشنبه:

نمیدونم چقدر طول کشید امروز صبح که از گوشیش استفاده کردم. ولی فهمید و دعوا کرد. شارژش رو چک کرد و بسته اش رو

باید حرف بزنم و راهی ندارم. خواهش می کنم.

کاش یادت باشه و اینجا بیای

……………………………………………………………………………………….

چهارشنبه:

یه سوال دارم اگر کسی ، کسی را دوست داشته باشد. مگر متعلقات به او را هم دوست ندارد؟؟؟؟؟؟؟؟؟ میشه جواب بدید لطفا . ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مثلا آقای آ خانم ب را دوست دارد. و خانم ب فرد ج را دوست دارد (دوست یا خانواده یا حتی یک چیز مثل یه لباس) آیا آقای آ فرد ج را دوست دارد (چون حس میکنه اون کسیه که خانم ب دوسش داره.) ؟؟؟ آیا درسته؟؟ آیا اگر دوست داشت واقعی باشه این حلقه درسته؟ اگر دوست داشت واقعی نباشه پس آقای آ اصلا براش وجود فرد ج یا حتی یک چیز مثلا لباس براش اهمیتی نداره که خانم ب دوست داره یا نه؟؟؟؟؟

…………………………………………………………………………….

میگه: حتی اگر از زندگیم بری بیرون بری با هرکس خواستی زندگی کنی ، اما آه و نفرینم پشتت میمونه و زندگی خوبی نخواهی داشت. فکر میکنی من بیشعورم نفهمم. نخیر میفهمم. همش سرت تو اون موبایله

 

 

چجور توقع داره صبح دعوا کنه و شب ازم سکس بخاد. بدون هیچ معذرت خواهی بدون هیچ دلجویی واسه حرفاش. انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده. میگه پاشو بیا تو اتاق من میخوام. آروم زیر لب میگم به من چه. میگه چی؟؟ . هیچی نمیگم . ولی شنیده . میگه : گفتی به من چه؟

میگم: خب من نمیخام

توهم میره هیچی نمیگه . ی سر حیاط میرم و میام میبینم رفته تو اتاق. میرم ببینم خوابه یا بیداره. اگر بیداره و بگه باز برم.

میبینم خوابه. خیالم راحت میشه

یه کمی کارا و میکنم و میرم می خوابم . این سومین شبه که برگشتم .

شب خوابیدیم. یه خواب محشر دیدم . خواب یه سکس فوق العاده با جناب شوهر. عالی بود یه معاشقه تمام عیار بود. فقط معاشقه بود. فکر میکنم به آخرین باری که همچین چیزی بینمون اتفاق افتاد...

صبح شده داره بغلم میکنه. میگم : سه شب گذشت. سه شب منو بغل نکردی و الان داری بغل میکنی. میگه خب شب خوابم میبرد. میگم مگه بغل فقط واسه شبه؟ روز نمیشه بغل کرد. میگه: یادم رفت. میگم: خب این بغلو کردی بغل بعدی رفت تا چهار پنج روز دیگه. میگه: نهههه هیچی نمیگم. خودشو میماله بهم. و خیلی سریع لباساشو درمیاره. دیگه نمیپرسه.

میگه خیلی هیجانی ام. میگم: از رفتارت که هیچی مشخص نیست.

منم دلم میخواست سکس اول صبح بعد از خواب شیرین. هرچند حرفای زشتش هنوز یادم نرفته

من نمیگم میخام اما نشونه های ریز بهش میدم مثلا در مورد نوع پوزیشن نظر میدم یا وقتی میگم چه عجله ای داری آروم پیش برو. باید بگیره وقتی نظر میدم یعنی منم میخام. ولی نمیگیره. وقتهایی هم هست خودش فکر میکنه میخام میخاد یه کار خاص بکنه که نمیذارم. و این لوپ معیوب تکرار میشه : فکر میکنه میخام میخاد تلاش کنه من نمیزارم . فکر میکنه من نمیخام هیچ کاری نمیکنه درحالیکه من میخام. و هردو مقصریم

فکر کنم کلا به این نتیجه رسیده که من هیچ وقت نمیخام و باهاش کنار اومده .

حس میکنم یه وسیله ام . یه وسیله که به واسطه من میخاد پول دربیاره، به واسطه من میخاد امیال خودش رو ارضا کنه.....

 

عجیب چیز بدیست. دلخور که از علی می شوم. چشم دیدن بچه اش را هم ندارم. بدترین قسمت ماجراست. از اینکه این حس رو پیدا میکنم خودم از خودم ناراحت میشم. نمیدونم چجور با خودم کنار بیام.

 

………………………………………………………………………………………………...

جمعه:

آدمیزاد بنده ی عادت است.

یکی دو روز اول سخت بود بسیار سخت بود نداشتن یه تلفن. ولی الان که مدتی گذشته دیگه اون حس دست بسته بودن نیست. دیگه راحت ترم انگار. بدون مشغولیت فراوان . بدون گم شدن تو کانال ها و گروه ها بحث های بی فایده. بدون چرخ زدن تو اینستا. دیدی مریم میبینی هیچی فرق نمیکنه تو اینستا بری یا نری نه اطلاعاتی بهت اضافه میشه که مفید باشه برات نه کم میشه.

دوتا کار دارم فقط. چک کردن ایمیل و وبلاگ و نوشتن اینجا که سر فرصت بذارم وبلاگ.

چرا حالا نمیزارم؟ خب چون میخام ببینم چی میشه

میخام ببینم چقدر مردم دنبالم میگردن.

حالا آروم ترم

………………………………………………………………………………………….

جمعه :

فردا باید برم مرکز. نمیدونم اول زنگ بزنم یا نه نمیدونم اونجا چی در انتظارمه و امروز دلشوره بدی داشتم . و نیاز داشتم آرامش پیدا کنم. همش صلوات فرستادم.

و الان کاغذی ک نکات و حرفامو توش نوشتم چک میکنم

خدایا کمکم کن. ببخشید که فقط موقع گرفتاری یادت می کنم. و تو همیشه موقع گرفتاری های مهم بود که معجزه کردی.

راستش یه کمی هم میترسم. میترسم بیای بگی: خوبه قبول داری چقدر واست معجزه کردم

منم سرمو بندازم پایین و بگم: آره قبول دارم

و بگی: ولی قدرشناس نبودی هیچ وقت بنده خوبی نبودی . دیگه لیاقت معجزه هامو نداری

و دنیای من ویران بشه ...

کاش حرف میزدی...

امروز یه خانومی کنارم نشسته بود میگفت ماها به طمع بهشت دنیامونو جهنم میکنیم

و من به این فکر کردم که هم دنیامون جهنم میشه هم بهشتمون.

……………………………………………………………………………………..

امروز تو مرکز بهم گفت یه چیزی میخام بهت بگم که خیلی مهمه برا خودت و شخصیتت ارزش قایل باش شان خودتو بشناس و همیشه جوری زندگی کن که مجبوری نشی برای چیزی به کسی التماس کنی

گفت نخواستم التماس کردنتو ببینم.

فکر میکنم به حرفش . راست میگه. فکر میکنم به جاهایی که التماس کردم...

 

دکتر عتیق هم همیشه این حرفو میزد وقتی بچه‌ها برای نمره گرفتن میرفتن پیشش می‌گفت نمره میدم ولی التماس نکنید. شان یک انسان خیلی خیلی بالاتر از اینکه التماس کنه. می‌گفت در دنیا چیزی بالاتر از شان انسان وجود نداره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۸ ، ۱۱:۲۱
مریم بانو

سلام مرد.

امروز منو با داد و هوار از خواب بیدار کردی. و بهم فحش دادی .بخاطر اینکه از گوشیت کمی استفاده کرده بودم و شارژش کم شده بود. من نهایتش نیم ساعت از گوشیت استفاده کردم ولی نمیدونم چرا با این استفاده کم این همه باتری گوشیت خالی شد حدود 50 درصد. واقعا نمیدونم. گفتی دیگه حق ندارم دست بزنم به گوشیت و از این به بعد باید همه چیز عالی باشه غذا خونه و ....

دخترک کوچولو ترسید. و من حس کردم بی پناهم.

دختر کوچولو با بغض بغلم کرد و نازم کرد و زمزمه میکرد "نازی مامانی نازی مامانی. بابا دعوات کرد. بابا بهت گفت گه. مامان خودش گهه". با آرومی بهش میگم نگران نباش چیزی نیست از موبایلش بی اجازه استفاده کردم.

دوشنبه شب بود که رسیدم و الان دوشبه که اینجا هستم. نیاز به کمی آرامش داشتم. ولی تو این دو شب تو حتی یکبار منو تو آغوش نگرفتی که کمی از ترس هام کمتر بشه. فقط منو بیشتر و بیشتر تنها کردی. وای که چقدر من تنها و بی پناهم شوهر جان.

حرف زدی و تهدید کردی از طلاق و از بی پشت و پناه گذاشتنم. از این گفتی که ولم میکنی میری و دخترک رو هم با خودت میبری. از اینکه من چقدر مسبب آزارت هستم گفتی

میدونم که در حد حرف بود . میدونم آدم عمل کردن به این ها نیستی. اما آقا راه های بهتری هم برای همسو کردن من با خودت هست.

منی که هر روز دارم تلاش میکنم و خودم را وادار میکنم به دوست داشتنت.

کمترین کار این بود که در این دو روز یه لحظه منو بغل کنی. بگی نگران نباشی ها خانووووم من هستم.

تا من یک روز بیشتر دوستت داشته باشم.

چرا همه چیزو همش خراب میکنی آخه چرا

دنبال راه حل پیدا کردن برای مشکلاتم نبودی. فقط تهدید و تهدید از تو شنیدم در این دو روز. انصاف نبود آخر. روح من افسرده این اتفاقه هنوز در شوک و ترسی که به جانم افتاد. اولین آدم زندگی که باید کمکم میکرد تو بودی.

گفتی پول برات مهم نیست همش همینو میگی اما من یادمه که سر 500 تا تک تومنی باهام دعوا کردی که چرا شیر گرون خریدم.

میگی پول مهم نیست اما منی که به خاطر مشکل پیش اومده پیش وکیل رفتم. دعوا کردی و گفتی نون دونه 1300 تومنه و شکمم سیره و نمیفهمم اینا رو.

همش نگرانی، نگرانیت واسه من نیست. نگرانیت واسه آینده کاریمه. خودت همش همینو میگی. همش میگی نمیتونم جایی کار کنم اگر برام پرونده بشه.

نگران منی ؟

یا نگران اینکه نتونم پول دربیارم؟

چرا یه کمی منو آروم نکردی. چرا یه کمی پشتم نبودی؟؟؟؟؟

سعی میکنم درک کنم کارهاتو. سعی میکنم مدام به گوش خودم زمزمه کنم که هرکاری و هر حرفی هم میزنی به خاطر خودمه چون صلاحمو میخای اینجور میگی که دیگه طرف این چیزا نرم. سعی میکنم به سعی کردن به دوست داشتنت ادامه دهم.

محض رضای خدا این همه خرابکاری نکن. یک گوشه از این قلب را سالم بگذار...

کاش این روزهای پر از دلهره با من بهتر تا میکردی آقا.

یه وبلاگ ، میشه خونه ای که بهش پناه میبرم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۸ ، ۱۱:۱۷
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید