روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

میدونی …. باید بهت بگم که ….. روزهای قشنگی بود…… من دوسشون داشتم……. بهتره بگم……. خیلی ذوسشون داشتم……. خیلی خوب بود……. خیلی قشنگ بود……. دیگه فکر میکنم لحظاتی به زیبایی اون موقع دیگه هرگز تو زندگیم رخ نمیده

سعی میکنم به این چیزا فکر نکنم……… ولی میدونی………. گاهی ……. به خودم میام……… می‌بینم که از چه جای خوبی…….. پرت شدم تو چه لحظات پر از غم و تنهایی ای………..

دیگه نمیتونم بی دغدغه بیام آغوشت…….. وسطش فکر این میاد…….. که…. آیا الان که من تو بغلتم …….به کس دیگه ای فکر میکنی؟…… این فکر میاد……. اینجور که منو بغل کردی………... دیگه کیا رو بغل کردی؟…….. وقتی منو میبوسی…….. فکر اینکه………. بقیه دخترا رو هم بوسیدی……… بوسه ات رو برام تلخ میکنه

دیگه نمیتونم خودم باشم. دیگه تو حرف زدن باهات تو رفتارم باهات ملاحظاتی دارم. دیگه نمیزارم کودک درونم بی پروا شیطنت کنه.

دیگه کنارت خودم نیستم. پس این کنارت بودن چه فایده داره.

شاید یه روزی اینو بخونی ………. میخام بهت بگم ……..میدونی… حیف شد.... واقعن حیف شد

 

……………………………………………………………………………………………………...

میدونی یه زمانی خودمو خیلی بزرگ میدیدم. بعد فکر میکردم اگر یه روزی یه جایی کنارت باشم و چند نفری آشنا از کنارمون رد بشن… ای وای چه حس غروریه برام؛ مثلاً اگر اون دخترایی که میشناسنت منو باهات ببین… آخ که چه حس خوشایندیه انگار به صندلی یک ملکه تکیه زده باشم.سرمو بالا می‌گیرم و با لبخند از کنارشون رد می شم.

 

ولی الان وقتی به این موقعیت فکر می‌کنم یه حس دیگه دارم. اگر یه روزی یه جایی کنارت باشم و افرادی که می شناسنت منو ببینن دیگه سر بلند نمی‌کنم دیگه افتخار نمی‌کنم دیگه مغرور به داشتنت نمی شم. برعکس سرم زیر میندازم که این دختر خرد شده تحقیر شده رو کسی نبینه. دیگه نمیخام کسی منو باهات ببینه که تو دلشون بهم بخندن

ولی یه چیزیو میدونی اونا فکر میکنن که من احمق بودم؛ اما من احمق نبودم؛ عاشق بودم.

یادمه بهت گفتم اگر با کسی هم حرفی چیزی میزنی از من بهشون بگو؛ بگو که هستم؛ که وجود دارم…

میدونی راستش اون موقع فکر میکردم اگر این حرفو بزنی در ادامه‌اش منو بالا می‌بری جلوشون ارزشمندم می‌کنی و فکر میکردم اون دخترا حس کم بینی پیدا می کنن و خودشون میزارن میرن

ولی نه . من اشتباه فکر میکردم.

تو منو بالا نبردی ؛ بدتر خردم کردی…

چه‌جور می خوای جبران کنی چه‌جور می خوای تیکه های منو جمع و جور کنی؟؟

آخه چه‌جور

چه‌جور می خوای فکر اون دخترایی که بعد از منم باهاشون بودی عوض کنی.

چقدر از خودم بدم میاد وقتی حس می‌کنم اون دخترا چقدر تو دلشون به من خندیدن و گفتن عجب احمقیه چه خریه؛ بیچاره

این تفکر رو چه‌جور می خوای درست کنی

چه‌جور می خوای مغز این دخترایی که منو جلوشون خرد کردی تغییر بدی

من خیلی خرد شدم جلوی همه.

بعد از دی ماه ۱۳۹۹ دیگه هیچی آرومم نکرد. دخترک فقط مسکن موقت بود . اما آروم نشدم دیگه . یکساله که آشفته ام. و تو مسیولش هستی.

تو چه‌جور می خوای تیکه های شکسته منو جمع کنی

میدونی چمع نمیشه

میدونی چرا

چون برگشت زمان غیر ممکنه

هروقت زمان به عقب برگشت ؛ بعد جلوی تمام دخترایی که میشناختنت منو بزرگ کردی؛ اون موقع میتونی تکه‌های شکسته وجودم رو جمع کنی

اما افسوس

زمان هیچ وقت به عقب بر نمی گردد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۰۰ ، ۰۲:۵۳
مریم بانو

بحران سی سالگی
میگن در محدوده سی سالگی‌ ادم دچار بحران میشه، مثل دوران نوجوانی،
این بحران بعد از نوجوانیه، من نمیدونم ۲۷ یا ۲۸ سالم بود که این سوالا اومد سراغم:
من وسط این زندگی چیکار میکنم؟
من از زندگیم راضی ام؟
من شادم؟
من مستقلم؟
من کجای کارم؟
من ب چ‌درد میخورم؟
من کجا مفید بودم؟
من هدفم‌چیه؟
من کجای کارم تو‌ دنیا؟
سوالاتی از این دست، انگار که بعد از اینکه دخترک کمی‌بزرگتر شده بود و من کمتر بهش مشغول بودم، این چیزا اومده بود تو ذهنم و بیرونم نمیرفت.
و شروع کردم برای سوالام جواب پیدا کردن.‌ اصلن من کجای کارم.
به جواب های خوبی نرسیدم. خوشحال نبودم ، اون چیزی ک همیشه فکر میکردم میخام بهش برسم بهش نرسیده بودم، آدم مفیدی نبودم، حس بی فایده بودن داشتم، حس اینکه ۲۸ سالم شده و من به چی رسیدم؟ به هیچی

 


رسیدن به جواب این سوالا ناراحتم کرد بعد رفتم سراغ چیزهایی ک‌دوست داشتم، سرکشی کردم، خواستم مستقل بشم، خواستم سهمم از دنیا بگیرم، خواستم همه چیزهایی ک دوست دارم رو‌ به دست بیارم
که ای کاش نمیخاستم
نمیدونم، چون الان بعد از این سالها در اوایل وارد شدن به ۳۳ سالگی انگار مسیر اشتباهی رو رفتم برای به دست آوردن چیزهایی ک نداشتم، که الان خیلی بیشتر از قبل چیزهایی ک داشتمم از دست دادم

 

حالا عاقل تر از قبلم ولی همین باعث میشه بفهمم که:

تنهاتر از قبلم

غمگین تر از قبلم

بی فایده تر از قبلم

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۰۰ ، ۱۶:۱۹
مریم بانو

می خوام بنویسم

دلم میخاد بنویسم

اما حتی نوشتن هم انگار کافی نیست برام

برا این حس تحقیری که دارم.

وقتی اون همزمان که با من بود با دخترای دیگه هم در ارتباط بود، چقدر من پیش اون دخترا کوچیک شدم

چقدر این سخته

چه حس بدیه

چقدر حس بدیه که انقدر کم باشی انقدر کوچیک باشی

چقدر من خرد شدم

چقدر دخترای دیگه به احمق بودن من خندیدن

خیلی حس بدیه خیلی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۰۰ ، ۰۰:۴۰
مریم بانو

تو واقعن چی پیش‌ خودت فکر میکنی مریم

.............................

سر دردم‌ شروع شد.‌چقدر سرم ‌درد میکنه

امیدوارم بتونم بخوابم فقط

..............................

اون روزی ‌ک سارا ایمیل منو به حامد دید یه اهنگ‌ براش فرستاد از مرتضی پاشایی

اون روزا پاشایی رو بورس بود همه گوش‌ میدادن، منم مثل همه

صداش اهنگاش‌غم تو‌صداش همه اش رو دوست داشتم.

هنوز‌ هم اهنگ های مرتضی پاشایی‌‌ رو در قسمت دور‌ کامپیوترم دارم.‌ هنوز هم صدای مرتضی پاشایی و اهنگ هاش رو‌دوست دارم ، اما سراغش نمیرم ، چون هر اهنگی ازش منو یاد یه خاطره از حامد میندازه مثلا اهنگ زیادی، ولی میگم کاش ادمها آهنگ ها رو‌خراب نمیکردن.

خیلی بده ک ‌به خاطر اینکه یاد یه آدم نیفتی ، اهنگهایی ک‌ دوست داریو گوش‌ندی

لیست آهنگام زیاده

.................................

ته‌ دلم خالیه

..................................

حس میکنم تحقیر شدم
حس میکنم خرد شدم
جلو کسایی که میخواستم بهشون ثابت کنم ادم بزرگی ام ادم مهمی ام ، اما جلوشون خرد شدم
سر دردم‌ خوب نمیشه، عصبیه

.................................
من حتی برعکس نامم هم دوست دارم، میرم، یه پویایی تو این کلمه هست، ساکن بودن و سکون نیست، انگار پویاست در حال حرکته همش، این پویایی اش رو دوست دارم، حرکت میکنم ، ساکن نیستم

.................................
از خواب میپرم، قلبم به شدت میزنه، دقیقه ای هزاربار، انگار که‌هزاران کیلومتر مسیر را در سنگلاخ دویده باشم و‌ به هیچ‌ رسیده باشم، صورتم‌خیس اشکه ، انگار ک‌‌ عزیزی از دست داده باشم

 

................................

روز بعد:

چرا آروم نمیشم، نمیدونم؛ 

چرا یه جور دلشوره دارم، نمیدونم

دلم میخام بخوابم بعد بیدار بشم ببینم چقدر حالم خوبه، ذلم دیگه گریه نداره، چقدر دنیا قشنگه

با تعجیب بهم گفت تو چقدر تنهایی چقدر غمگینی

و هی با تعجب تکرارش کرد، و من فقط خندیدم

چرا آروم نمیشم؟؟؟؟؟ چرا ؟؟؟؟؟

...........................................

مقاله ات اکسپت شد؛ پایان نامه ات داره پیش میره

شوهری داری که خوبه و دوستت داره

دخترکی داری شیرین زبان که دوستت داره

پس دیگه آخه چه مرگته دختر دیگه چ مرگته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چته؟ چی می خوای؟؟؟؟؟

ای خدا؛

از دستت خسته شدم دیگه دختر ؛ تو چه مرگته آخه :( cryingbroken heart

.............................................

آرام آرام پیش می‌رود داستان من همینجا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۰۰ ، ۰۰:۱۴
مریم بانو

حالم یه جور عجیبی خوب نیست

میترسم ؛ میترسم از هرچیزی که قراره اتفاق افتاده

یه هراس یه نا امیدی

 

دارم همش میدوام؛ اما برای چی: برای لذت برد برا آرامش داشتن

آیا دارم؟؟؟

 

روز جشن شکوفه های کلاس اول دخترک من خیلی دیر رسیدم به خاطر اینکه سر کار بودم

روز اول مدرسه اش اصلا من نبودم که ببرمش و خاله اش بردش و من سر کار بودم

روزی که گفتم خودم میرم دنبالش؛ انقدر دیر رفتم که از مدرسه بهم زنگ زد که چرا نمیرم. و من سر کار بودم

روز تولد خاله ام نرفتم خونه مادربزرم چون مشغول نوشتن یه تحقیق بودم

کاردستی دیگه با دخترک درست نمی کنم چون وقتش نمیکنم

 

من مگه سر کار نمیرم برا لذت بردن از زندگیم ؟؟ پس چرا تو خیلی از لحظاتی که باید می بودم تا لذتش ببرم اما نبودم

 

نمیدونم من راهم اصلن درسته یا نه؟؟؟

 

به این چیزا که فکر میکنم؛ شک همه وجودمو میگیره؛ درسته؟ غلطه؟

 

اصلن چی درسته چی غلطه

چقدر حس می کنم که نمیدونم چکار کنم حس میکنم گیجم و میترسم خیلی می ترسم. 

 

انقدر مشغول این چیزها بشم که هدف رو فراموش کنم یادم بره که من یه بار بیشتر زندگی نمیکنم؛ یادم بره که از لحظات خوب باید لذت ببرم

اصن از چی نیست که لذت ببرم انگار بهانه های کوچیک هم از دست میدم به دلیل زیاد مشغول بودن

 

چقدر دلم میخاد از یه جا یه انرژی یه خوشحالی بزرگ بهم تزریق بشه و زود هم تموم نشه

 

من دارم کلی به این در و اون در میزنم برای مهیا کردن خیلی چیزا بعد میگم اگر مثلا در حین همین تلاش ها مردم و اصلن به لذتش نرسیدم چی؟؟

اصلن از کجا معلوم لذت تو چی هست؟

 

بعضی روزها هست ۱۲ ساعت سر کارم و وقتی بر میگردم باید با دخترک وقت بگذرونم

 

۱۲ ساعت کار کنم واسه چی؟ آخرش چی؟

 

ول کن دیگه خدارو شکر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۰۰ ، ۲۳:۵۹
مریم بانو

تو‌ کار خونه کمک می‌کنه ، آشپزی میکنه، بهش میگم، ممنون

میگه اخه من باید بکنم این کارا رو‌ چون میخام  بزرگ شم شوهر کنم زن خونه بشم ازدواج‌ کردم زن خونه بشم، این چیزا رو‌بلد باشم 🥰🥰

قربون این شیرین زبونی هات دختر کوچولو

.......................................

میخواهیم‌خدا رو شکر کنیم، میگم خدایا شکرت که به ما فلان چیزو دادی

میگع: ممنون هرچی دادی و ندادی شکر خدایا ،

و‌ ادامه میده
: ممنون واسه اینکه علی اقا به ما دادی شکر ولی پس بگیر دیگه نده

کلی از دستش‌خندیدم

...........................

باهام گاهی میاد کلاس زبان، ی جلسه ک اومد استادمون هم پسرش رو‌اورده بود و وسط‌جلسه داشت با پسرش مهربانانه حرف میزد که سر و‌صدا نکنه 

دخترک میگه: چ  بابای مهربونی داره 

...........................

از دسته سوالات علمیش: 

برای بار چندم بحث چرخش ماه ب دور‌ زمین مگر‌ ماه پا داره ک بچرخه

چرا ما هرجا میریم ماه همراهمون میاد
ما چرا پس نمیفهمیم کره زمین میچرخه. یعنی باد ک میاد میچرخه. مگه فرفره است

..........................

 

تو کیفم نگاه کرده اسپری خوشبو کننده دید
میگه ماماان اونجایی ک میری درس میدی بوی بد میده؟؟

میگم چطور مگه

میگه اخه اسپری خوش بو کننده گذاشتی تو کیفت
مردم از خنده 
از حرفش و دقت بالاش

..............................

براش حرف دال رو‌بزرگ وسط دفترش نوشتم ک یاد بگیره

میگه عه مامان این شبیه نوچ میمونه اگر از این طرف ‌نگاش کنیم (نوچ یعنی تیک✅)

بعد میگه مامان شبیه دهن باز هم میمونه

شبیه فلان 

خلاصه با یه حرف دال با خلاقیت خودش کلی  شکل های مختلف ساخت

من یادمه بچه ک بودم با تسبیح شکل مو می ساختم ولی دخترک با تسبیح انواع شکل های مختلف میسازه و‌درست هم انجامش میده

بهش میگم تو خیلی خلاقی 

میگه تو ‌مثل من خلاقون نیستی من از تو ‌بیشتر خلاقونم

خلاقون😃😃

...................

میگم وای بغل تو آرامش دهنده است و‌میخام هزارتا بوست کنم

میگه: بغل و نوازش و بوس مثل قرص میمونه ک هنوز دانشمندا و‌‌ دکترا نتوستن درستش کنن و دکترا

....................

میگم: وای من نمیتونم وای سخته من چقدر خنگم هیچی بلد نیستم

با اخم و قیافه ناراحت میاد میگه : عههههه ، از خودت بد نگو، تو همه کار میتونی بکنی ی بار دیگه اگر از خودت بد بگی دیگه باهات بازی نمیکنما

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۰۰ ، ۱۱:۵۳
مریم بانو

علی از همسایه گردو‌ گرفت که بشکنیم و مغز کنیم

خانوادگی نشستیم دورش و شروع کردیم 

نگاهم افتاد به یک عالمه مغز گردو که مغز کرده بودیم، یاد حامد افتادم، اون موقع که یه‌ زمین کوچیک اطراف شهر خریده بودیم و ‌چندتا درخت کوچیک‌ گردو داشتیم، ازش گردو‌ چیدیم ، من مغز کردم گردوها رو برای حامد 

یه مقداری براش مغز کردم بعد دیدم خیلی وارد نیستم بعضیا خورد شدن ، رفتم اجیل فروشی گردوهای خیلی عالی سفید ی مقدار خریدم و‌ قاطی کردم با گردوهای خودمون

بعد بهش پیام‌دادم گفتم من نمیخام وقتت بگیرم بیا فقط ۱۷ ثانیه کارت دارم،

ثانیه اش حساب کرده بودم که میخام گردوها رو‌بهش بدم و ‌بهش بگم این گردوهای زمینمونه دوست داشتم تو‌هم بخوری، دیدم گفتنش‌ و دادن اون گردوها تقریبا ۱۷ ثانیه طول میکشه

همش بهش پیام میدادم فقط ۱۷ ثانیه بیا

خاک بر سر من احمق پست ب اون آشغال اینجور التماس ‌دیدنش میکردم

تا ی روز پیام داد گفت اومده .... اگر میخام برم

ی جای دور بود اون طرف شهر

گفتم میام ماشینو برداشتم‌ رفتم

رفتم این همه راه برای ۱۷ ثانیه 

اومد نشست کنارم تو‌ماشین پاکت گردوها رو بهش دادم

یه کمی حرف‌زدیم و‌رفت

شاید در حد ده دقیقه یا کمتر و رفت خیلی عادی خیلی سرد

 

در‌حین شکستن گردو‌ها دخترک دستش اورد نزدیک لب هام تا یدونه ریزه گردو‌ بزاره دهنم

انگشتش رو بوسیدم

ذوق کرد چشماش برق زد، همون انگشتی ک بوسیده بودم رو‌ مثل ی شی با ارزش نزدیک خودش گرفت و جای لب های منو‌هزار بار بوسید

خوشش‌اومده بود بازهم ‌تکرار کرد دستش میاورد نزدیک ‌لب هام، میبوسیدم، و جای لب های منو‌ میبوسید

یاد خودم افتادم، وقتی حامد دستمو میگرفت از ماشینش ک پیاده می شدم جای لمس دستاش که دستمو‌ گرفته بود می بوسیدم

 

 

به علی گفتم‌ دیگه گردو نگیر

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۰۰ ، ۱۱:۳۷
مریم بانو

- ولی دماغ خودت قشنگ‌بودا، رفتی الکی عمل کردی

- میخام برم لیزر

- لیزر چیه؟

- با لیزر موهای بدنم میره دیگه در نمیاد

- ولی تو با مو هم قشنگی، چرا این کارا رو با خودت میکنی دماغت خوب بود عمل کردی حالا موهات چ ‌بدی داره، تو ‌با موهای بدنتم قشنگی

 

این حرفا رو‌ فقط کسی که عاشقته میتونه بزنه بهت. دخترک به من میگه، 

خوبه که هست

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۰۰ ، ۱۱:۳۳
مریم بانو

از خواب بیدار میشم، 

دیگه براش عادی شده، دیگه انگار پذیرفته این شرایطو

برای منی که همیشه رابطه جنسی رو جزو‌ مهمترین ارکان زندگی میدیدم، حالا از آخرین باری که با علی سکس دو‌نفره داشتیم یکسال میگذره

و آخرین باری که خودم مسیرش رفتم ۷ ماه پیش بود

دیگه هیچ وقت رخ نداد

تا امروز صبح فقط خواستم خالی بشم، حتی بدون هیچ‌ لذتی فقط صرفا طی کردن این مسیر، فقط پیش بردن این فرایند بدون اینکه لذت ببرم، همین 

بعدش یه حسرت نمیدونم یه ... یه چیزی که نمیدونم عمیقا غمگینم میکنه

 

به ما استراحت نیومده ب این نتیجه میرسم همون روزهایی که ۱۲ ساعت بیرون مشغول بدو بدو هستم بهترینه برام، خسته و بی اختیار خواب

میخزم لابلای موزیک های گوشیم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۰۰ ، ۱۱:۳۲
مریم بانو

دارم روی زندگیم قمار میکنم
روی هرچیزی که تا الان به دست آوردم
فقط واسه اینکه یه کمی حالم خوب بشه
که هیچ تضمینی هم براش نیست
چیزی پیدا نکردم حالم خوب کنه
و این قمار بزرگ شاید تیر آخر باشه

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۰ ، ۲۳:۴۹
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید