روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۵۴ مطلب با موضوع «همسرانه» ثبت شده است

بشینم بدی های خودمم بنویسم

منم خیلی بدم

بد حرف میزنم باهاش

خیلی داد میزنم

به نیازهاش توجهی ندارم

حوصله اشو اصلن ندارم

خیلی وقتا تحقیرش کردم تو جمع

هرکاری بلد نبود انجام بده زدم تو سرش

به حرفاش اهمیتی نمیدم

برام مهم نیسست چی میخاد 

همدم نیستم

رفیق نیستم

همیشه از قیدهای همیشه و هیچ وقت درموردش استفاده میکنم

خیلی وقتا تو جمع وقتی ی چیزو بلد نبود ضایعش کردم

جلوی دیگران بهش بی احترامی کردم

قدر زحماتش را نمیدونم

برای کارهایی ک برام میکنه ازش تشکر نمیکنم

همیشه با ناراحتی و تندی باهاش حرف میزنم

همدل نیستم باهاش

اونم کم داره. یه همدم یه همدل یه رفیق


تک تک چیزهای بالا جزو چیزهای روزمره زندگیمون شده نه یکبار و دوبار بلکه مرتبا. تبدیل ب جزئی از زندگیمون شده انگار


چقدر اتفاق بدیه تو زندگیش داشتن همچین زنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۸ ، ۱۷:۱۷
مریم بانو

مرتیکه الاغ خر
تو ی خر ب تمام معنای
ی آدم بیشعوری هستی ک هیچی حالیت نیست

 

تو ی خر ب تمام معنایی هیچی حالیت نیست
الاغ من ساعت 4 صبح خوابیده بودم و تووساعت 6 با غرغر و غرولند بیدارم کردی ب خاطر ی زهرماری
حالا بخاطر هرچی
واسه گم شدن ی قیچی
من مهمتر بودم یا قیچی
من مث کلفت تو این خونه کار میکنم ولی تو کوری نمیبینی
ب خاطر اینکه یادم رفته بود زیپ شلوارتو بدوزم یادته چقدر دعوام کردی. زیپ شلوار غلبه کرد بر دوست داشتن من توسط تو.

من دوستت داشتم تو خودت با دستای خودت دوست داشتن توی دلم رو پرپر کردی
اره تو خود تو دوست داشتنت رو از دلم کشیدی بیرون
من روزهای خوبی باهات داشتم من دنبال محبت بودم . گدای محبت نبودم اما ادم رام محبته

الان میپرسی و میگی من ک همه کار برات کردم دیگه چکار میکردم من ک همه جوره بهت محبت کردم دیگه چکار میکردم

میگم چکار نکردی . اخلاق نداشتی زود جوش و عصبی بودی بارها در حیرت من ب خاطر مسائل پیش پا افتاده تحقیر کردی و فحش دادی
ب خاطر مسائل پیش پا افتاده دوست داشتن منوفروختی
اره تو خودت من زندگیمونو دوست داشتم قشنگ بود
تو هر روز ی ضربه جدید ب قلبم وارد کردی
میدونی دست خودم نیست دیگه انقدر ضربه زدی ک قلبم دیگه جایی برای دوست داشتنت نداره دیگه وقتی میخام ب زور ب خودم بقبولونم ک هنوز دوستت دارم باید بگردم ب سختی جای سالم پیدا کنم

و دقیقا داری همینکارو با دخترک میکنی
اونم دوستت داره. ولی داری ذره ذره تو دلش گل دوست داشتنت رو میکنی و بذر نفرت میکاری. من تنفر ندارم ازت ولی دخترک در اینده شاید

و تو
گوه میخوری میگی دوستت دارم
غلط میکنی دیگه ب من بگی دوستت دارم
وقتی دوست داشتنم رو ب ی قیچی میفروشی و بارها و بارها به چیزهای در همین حد کوچک
دوست داشتن منو ب ی قیچی فروختی
تو اصلا میدونی دوست داشتن ی ادم چیه چجوره

میدونی ادم با ناراحتی کسی ک دوسش داره ناراحت میشه
میدونی آدم تحمل دیدن غمشو نداره
تو منو دوست داری اره گوه خوردی پس ک دوست داری غلط کردی

منم همینم اصن اره اره منم مث خودت کردی تو منو بی ادب و بی نزاکت کردی . حالا منم مث تو شدم. من اینجور نبود. من انقدر سطحی بین نبودم

 

تو توی هرچیزی مقصر نباشی ک نیستی

تو ی چیز مقصری

با اخلاق گندت دوست داشتنت رو از دلم ربودی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۸ ، ۰۶:۰۸
مریم بانو

اومدیم آمادای خانوادگی اینبار. علی دو بار غذا درست کرد و تمام ظرف هاشم شست. امشب سر شام ک الویه درست کرده بود. یواش بهم گفت: ببین من اینجور مهربونی و روست داشتنمو نشون میدم
گفتم ممنون
واقعا ممنون ازش
عجب جاده ی سنگلاخیست...

امشب تی وی الکی روشن بود اصلا نفهمیدم چی داره نشون میده ولی ی چیزی شنیدم ی آقایی میگفت
حس خوب آمدنی ست نه آوردنی.
من تقلا کردم برای آوردن بعضی حس ها
یجورایی من همیشه فکر میکردم اینکه ی حس خوبی باشه یا نه ب خود آدم بستگی داره. یعنی آدم شرایطی رو ب وجود بیاره ک مثلا توش خوشحال باشه یا هرچی.
ولی انگار اون گفت هرحسی خودش پا داره خودش بخاد میاد یا میره، و انگار راست میگفت
منم آوردن حس رو تجربه کردم مثلا دوست داشتم حس خوبی داشته باشم و بعد شرایطی رو ایجاد کردم ک فکر میکردم اگر اینجور بشه حسم خوب میشه و فلان. مثلا طرف فکر میکنه بره سینما حس خوبی داره بعد میره سینما اما حس خوبه نمیاد یا موقتیه.
اون حس خوبی ک فکر میکردم نمیامد یا موقتی میامد، بعدشم ب خودم میگفتم ول کن بابا خسته شدم و سعی میکردم فراموش کنم
انگار اون مرد راس میگفت
من نوعی نمیتونم حسی رو بزور بیارمش هرکاری هم بکنم ک فکر کنم ربط داره و اون حس رو میاره اما اون حسه نمیاد. چ کنم؟؟؟
دست و پازدن بیخودیه
آرام بنشینم، و همین ما را بس...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۲۰
مریم بانو

میگن زنها با گوش عاشق میشن
پر بیراه هم نیست
البته برعکسش کاملااااا درسته
زنها با گوش ازتون دور میشن دوره دوره دور فرسنگ ها دور

یه روشی رو پیش بگیرم ک فکر میکنم تو این دو سه روزی ک دارم انجامش میدم حس بهتری دارم
و اون اینه
چیزی نزارم بمونه تو دلم. و هرچیزی علی گفت همون موقع بهش بگم ک چ حس بدی در من ایجاد میشه
مثلا وقتی میگه در خمیر دندان رو معلوم نیست کجا گذاشتم و بی حواسم
من ب جا اینکه تو دلم ناراحت بشم ک داره بهم زور میگه بهش گفتم ک اخرین بار در خمیردندان رو خودت برداشتی و بهش گفتم از اینکه بهم تهمت زده عذرخواهی باید بکنه و نحوه حرف زدنشو درست کنه

و وقتی بهش گفتم رو بالشتی ها  رو دربیاره تا بشورم غر غر کرد ک ی روز جمعه و فلان
منم گفتم پس کار تو خونه چی من ک هر روز تو خونه کار میکنم احتیاج ب ی روز برا استراحت ندارم و...
و نتیجه این شد ک خودش روبالشتی ها رو شست و پهن کرد

و درمورد دخترک امروز میخاست ی دوشاخه رو ب برق بزنه انقدر گفت خطر داره ک دخترک کاملا ترسیده بود.
من بهش گفتم اینجور اعتماد ب نفسش رو ازش میگیری همش نگو نکن نکن درعوض مراقبش باش

حس خوبی دارم ک اینجور حسم رو بیان میکنم به


ولی ی چیزی هست و اون اینکه آدمی ک ب سختی داره جلو میاد با ی تشر سریع برمیگرده عقب


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۸ ، ۱۸:۴۵
مریم بانو

داشتم کشو رو مرتب میکردم یه سری کاغذ پیدا کردم. مربوط به سال ۹۰

وقتی من عروسی کردم همه در مورد بچه دار شدن بهم اصرار کردند

اون موقع به مامانم گفتم میرم پیش روانشناسی که تو قبولش داری و دوستته و دلایلم رو بهش میگم ببینیم چی میگه

دلایلم رو روی یه کاغذ نوشتم شد ده تا و رفتم. مختصریش رو مینویسم

۱- رابطه جنسی نامطلوب

۲- دوست داشتنمون از طرف هردو متزلزل و بی ثباته

۳- سنم کمه بابا هنوز لذایذ یک زندگی مشترک رو تجربه نکردم به اندازه کافی. شیطونی کردن ها بیرون رفتن ها پارک و سفر نداشتم

۴- به خوشبختی آینده ام اطمینان ندارم هنوز

۵- برخی از رفتارهای همسرم رو که میبینم به این فکر میکنم که هنوز آمادگی پدرشدن و همچنین حمایت از یک مادری که من باشم را نداره

۶- خودم آمادگی تربیت یک آدم دیگه رو ندارم . نه روحی نه روانی نه جسمی. و حس نیازی هم بهش ندارم و ترجیح میدم به خودم برسم فعلا

۷- دلیل؟؟؟ دلیلی برای بچه دار شدن نمیبینم

۸- نه خودم نه شوهرم آمادگی معنوی نداریم. (یعنی فکر میکنم باید خیلی مومن و مسلمون باشیم)

۹- میترسم نکنه به اون بچه علاقه و وابستگی شدید پیدا کنم طوری که به زندگیم آسیب بزنه

۱۰- بابا از بچه بدددددددددددددددم میاد متنفرم از بچه


الان میخونم جز به جز چیزهایی که تو اون کاغذ نوشتم. وقتی بعد از دو سال از اون تاریخ تصمیم به بارداری گرفتم. کدوم از اون ده دلیل حل شده بود. اوناییکه اون موقع حل نشده بود : ۳- ۵- ۷- ۱۰


و گذر زمان خیلی چیزهای دیگه رو عوض کرد


درواقع به اون مشاور گفتم هروقت مشکلاتی که در بالا دارم از بین رفتن بعد با کمال میل بچه دار میشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۳۰
مریم بانو

بر درد
درد مباش
مرهم باش

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۳:۲۲
مریم بانو

تمام لباسهایی که تو این یکماه پوشیده و اویزون کرده به جالباسی جمع میکنم
میندازم رو تخت و لباسای خودمو
میرم روی تخت می ایستم
در کمد رو باز میکنم
جالباسی های خالی رو میارم روی تخت و دونه دونه لباسها و شلوارها رو بهش آویزون میکنم
دونه دونه و با دقت
اون بلوز زرد که بهم گفت چون تو زرد دوست داری خریدم
اون لباس آستین کوتاهی که از آمادای براش خریدم و همون موقع برای نشون دادن خوشحالیش پوشید
اون کت سورمه ای رو که ب سلیقه ی من خرید
اون اورکت ک مامانم سال اول عروسی براش خرید و خیلی دوسش داشت و منم خیلی دوست داشتم وقتی میپوشید
اون شلوار کتان زرشکی که گفت چون من شلوار زرشکی دوس داشتم خریده
اون شلوار سورمه ای و اون شلوار جین رو که همه رو بخاطر اینکه من خوشم میامد خرید
دقت بی نهایتش در انتخاب لباس که لباسی رو بخره که من حتما خوشم بیاد
بی نقص عه بی نقص
تمام لباس هایی که برازندشه 
که هروقت تو یه جمع میهمانی میپوشه بدون شک از همه مردهای اون جمع سرتره
و دیشب که صورتمو گرفت و نگام کرد گفت مریم دوستت دارم

تنها لباسی که دارد و برازنده اش نیست
منم
............................

افتاده ام از چشم تو ویران ویرانم
دستی نمی آید چرا دیگر به تسکینم
من شبیه کوه برفی سرد و سنگینم

ببین مرا
چگونه زیر بار غصه خم شدم
نشسته ام به این امید میان بغض و گریه ها ببینمت
........................................
دوراهی های زندگی تمامی ندارد مریم جان

دلم میخواهد بعضی شب ها خودم را در آغوش خودم بکشم
چیزی در گلویم بالا و پایین میرود وول میخورد
هر روز در تمام حوادث روزمره انواع مختلفی از زندگی ام رو تصور میکنم اینکه اگر الان اینجا نبودم اگر اینجور نبود اونجور نبود
دقیقا مثل همان ایده ی جهان های موازی
اینکه من در این جهان فیزیک میخانم و دخترکی دارم
شاید در جهانی دیگر همین مریم ک خودم باشم سیکل داشته باشم و 3 تا بچه قد و نیم قد
مرتب در جهان های موازی انواع دیگری از زندگی خودم را میبینم

نمیدانم این راه به کجا راه دارد
فقط ضعیفم همین
نه توانایی تغیر راه دارم نه قدرت ساختن راه. مثل ماشینی با دنده خلاص حرکت میکنم

توی ماشین در حال رانندگی آروم زیرلب آواز میخونه میدونه آواز خوندنشو دوست دارم

خواب فرار میکند از چشمانم
نگاهش میکنم با تمام جزئیات صورتش بدنش ابروهاش چشماش که همان چشمان دخترک است
لب هاش موهاش که تارهای سفیدش زیاد شده پوستش که چروکیده تر از قبل شده
میرم نزدیکتر پاهامو میندازم دور پاهاش
چشماش بسته است و خوابه
دستش رو میاره جلو و کورمال کورمال روی تخت دنبالم میگرده
پیدام میکنه
میکشونتم سمت خودش
میبوسه
دوباره به خواب میره

این چه زندگی ایه آخه
کی میفهمه چی زندگی ایه کی
وقتی هرشب به سختی به خواب میروی.......

زنهایی که رژلب قرمز قرمز میزنند
غمگین ترین زنان اند

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۴۳
مریم بانو

دیشب رفتیم مهمونی شام دعوت بودیم. علی خیلی کمک کرد. اخر مهمونی بود ک زندایی ام صدام کرد. همون زن دایی ای ک شوهرش واسه ی انگشتر 3 روز باهاش قهر بود. بهم گفت مریم چقدر شوهرت خوبه چقدر انسان شریفیه و کلی تعریف دیگه. (تمام افراد فامیل ازش تعریف میکنن) گفتم ممنون و ازش دور شدم. و ب این فکر میکردم ک چقدر وقته خوشی های کوچک عمیقم رو ننوشتم. و ب کلمه کلمه ی این عبارت فکر میکنم
خوشی
کوچک
عمیق
باید ی تغیراتی توش داد
"خوبی های کوچک عمیق"
خوبیه. خوشی نیست برام حالا ادم بدی ام نمک نشناسم قدرنشناسم خوشی زده زیر دلم و.... نمیدونم. فقط حسم رو میگم بدون تغییر. ولی نمیتونم  خودمو سرزنش کنم ک چرا اینها و این خوبی ها سبب خوشیم نمیشند. چون خوشی ی حس درونیه ک نمیشه ب زور بوجودش آورد. خودش سرزده میاد و میره...


ولی بهتره از همین خوبی ها هم بنویسم

1- از این بنویسم که حتی وقتی دیر وقت میرم میخابم میگیرتم توی بغلش 

2- بنویسم که هر روز صبح صبحانه درست میکنه و برا من آماده میزاره

3- از خواب ک بیدار میشه منو بغل میکنه و میبوسه حتی اگر خواب باشم

4- تو این 13 روزه از سال جدید دوبار غذا درست کرده و بهم ایراد نگرفته که چرا غذا درست نکردم


نوشته شده در جمعه گذشته 9 فروردین

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۲۷
مریم بانو
دیوونه میشم از ی عالمه فکر و بخاطر اینکه ب خودم بگم قوی هستم با خودم میجنگم ک ب کسی پیام ندم یا زنگ نزنم. پس میام اینجا تو این خونه ک کسی بهم کار نداشته باشه. و بتونم فریاد بزنم ک من علی رغم تمام کری خوندنم اما تنهایی از پس هیچی برنمیام. و یک آدم ضعیف هستم
علاوه براین خیلی حیوون و عوضی ام
اره اینجا مال خودمه پس هرچی بخام میگم


.....
بیست دقیقه بعد
امشب بیشتر از یکساعت نشتسم پای درددل پیرمردی که بعد رفتنش فکر میکردم آینده علی رو دارم میبینم
یه مرد خانواده دوست ب فکر رفاه خانواده یه مرد خوب اما کمی بداخلاق
کاش مردهای بداخلاق ی روزی اینو بفهمن که هرچی هم خوب باشند اما اخلاق خوبی اگر نداشته باشند همه رو از بین میبره
.........
ده دقیقه بعد
کاش علی میفهمید ک هرچی هم محبت کنه اما وقتی دعوا میکنه تمام اون محبتش رو میشوره میبره انگار ک هیچ وقت نبوده
بی انصافیه؟؟؟!!
آره باشه قبول من چکار کنم دست خودم نیست من بی انصافم من اگر دنیا محبت کنه اما بعدش چیز بگه. میشوره میبره
چجور اینو بهش بفهمونم
چجور ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چجور بهش بفهمونم که امشب بودنش رو خواستم ولی یادم افتاد اگر میبود شااااید غر میزد شاااااید دعوا میکرد . و برا همون شااااااید بود که گفتم همین بهتر که نیست. 
.........

اینم دوست دارم بنویسم 
ناشی از عقده ای بودنمه خب باشه اره عقده ای ام
حلما تازه الان سوار اون کشتی اژدهای شهربازی شده خخخخ
این واقعا تعریف کردن داره آخه 
دختر من 7 ماه پیش سوار همون کشتی ها شد و اصلا هم نترسید و دقیقا گفت دستتون رو از جلوی من بردارید و کلی هم جیغ و شادی کرد. یعنی وقتی حدودا 3 سال و 4 ماهش بوده. و حلما الان 4سال و دوماهشه ک برا اولین بار سوار شده
یعنی موقع سوار شدن دختر من از حلمای تو ده ماه کوچکتر بوده
خخخخخخ
تازه دختر من رنگین کمانم ک میره هربار سوار این کشتی ها میشه که مال بچه های 7 سال ب بالاست و قابل ذکره ک خاله اش از نزدیک سه سالگیش سوارش میکنه همییییشه
درضمن اینم قابل ذکره که مجددا این آخه تعریف داره
واسه اینکه بچه تو این سن ترس رو درست نمیشناسه و ترس ب واسطه محیط انتقال داده میشه از پدرو مادر دوستان و .....
پس نتیجه میگیریم در حالت طبیعی هیچ بچه ای تو این سن از سوار شدن ب کشتی نمیترسه. مگر اینکه قبلش از اون محیط ترس رو کسب کرده باشه. یا مثلا ترس دوری از مادر داشته باشه
و اتفاقا وقتی ی بچه ب سنین بالاتر میرسه ترسش بیشتر میشه 
پس ترس ی دختر نوجوان غیرطبیعی نیست اصلا
نتیجه گیری: مجددا اینکه آخه سوار کشتی شدن تعریف کردن و پز دادن داره؟؟؟؟؟!!!!!!!😐
اعصابم خورده؟
آره . بلاخره سر یکی باید خالی کنم دیگه

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۵۲
مریم بانو

کاش علی اینجا بود
یا... نمیدونم
بهتر که نیست.
کاش بود، که تنها نبودم
بهتر نیست، چون حوصله غرغر ندارم. و سختی اش بخاطر من رو نمیخام. و این حس بد ولم نمیکنه که اجاره خونه اینجا رو من گذاشتم رو دوش علی و تمام هزینه اینجا و کرایه و ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۰۶
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید