روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۲۶۷ مطلب با موضوع «من» ثبت شده است

1هفته است بسیار آشفته ام و نمیدونم چرا. همه چیز آشفته است درونم ذهنم آشفته است حالم خوب نیست. و 2-3 روزه اعصابم خورده و بازم نمیدونم چرا دوست دارم پاچه بگیرم. و نمیدونم چمه. دلم میخاد بزنم یکیو له کنم یا مثلا دعوا حسابی کنم داد بزنم جیغ بزنم. یه چیزی انگار درونم غل غل میکنه. حس میکنم درونم داغه. اعصاب ندارم
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۱۱
مریم بانو

دل دل میکنم برای نوشتن این پست یا برای ننوشتنش.

ای دل ای دل

یه موقع هایی تو وبلاگ قبلیم برای علی پست مینوشتم ی جور شاید درد دل یا شید حرف هایی ک هیچ وقت نمیشد رودررو بهش بگم ب هزار دلیل.

مینوشتم یه موقع از سردی هاش از ..... . بعد تصمیم گرفتم خوبی ها را بنویسم . این شد که اونوقسمت خوشی های کوچک عمیق به موضوعات وبلاگ قبل اضافه شد. 

تصمیم گرفتم ک ناملایات را ننویسم چون هم فراموش میکردم زودتر هم انگار شاید میخواستم با ننوشتن ازشون فرار کنم. 

بارها میخواستم بنویسم. ولی فکر میکنم ننویسم بهتره چون؛

 به هزار و یک دلیل...

از این شهر متنفرم از مردمش

همدان را با وجود تمام بی امکاناتی اش دوست میدارم. با وجود تمام سختی هایی ک تو همدان دارم. میخوام بمونم و برنگردم اینجا. شاید دلیلش اینکه تو همدان تنهام نه زنگی نه تماسی نه مهمونی ... 

همدان ک میرم دور میشم از همه چیز از همه آدمها از این شهر. انگار که اومده باشم یه جای دیگه با مردمان غریبه ای که کاری با کارم ندارند

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۵۸
مریم بانو

دلم نوشتن میخواد. دلم کتاب خوندن میخواد دلم یه خیال راحت میخواد دلم یه کم آخیش گفتن میخواد دلم یه نفس عمیق بدون مکث میخواد. دلم دلخوشی میخواد

دیشب خواب یه بیت شعر دیدم خواب یه بیت شعر فقط

از خواب که بیدار شدم همش تو سرم میچرخید

دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست           کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست

..................................................................................................................................

دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست     کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست

گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد         آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست

از آتش سودای تو و خار جفایت          آن کیست که با داغ نو و ، ریش کهن نیست

بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست          اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست

در حشر چو بینند بدانند که وحشیست            آنرا که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست


ذهن تنها جای آشفته زندگی من است، اگر می شد این مغز لعنتی را بیرون بیاورم تا دیگر فکر نکنم آن وقت همه چیز بهتر می شد. مغز... این جسم گندیده ی متوهم که آرامش را از همه مان گرفته ...

هرجا برم دورم غربت تموم عالمه...

یک روز بیدار می‌شویم و چشم‌ها را می‌مالیم و نمی‌دانیم چرا بیدار شده‌ایم؟

بهار یا زمستان، ظاهر زندگی، آب و هوا، امور روزمره. هیچ چیز تعجب آور دیگری رخ نمی‌دهد، حتی هیچ چیز غیرمنتظره، غیر معمول، یا هولناکی حیرت‌زده‌مان نمی‌کند، چون تمام احتمالات را می‌شناسیم. همه چیز را پیش بینی می‌کنیم...

پس چرا بیدار شده‌ام؟

بی حرف بی سخن ، غوطه ور در خود، میزان کدریت بالا عمق نوری پایین ،مات خیره به جایی که هیچ جایی نیست...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۱۴
مریم بانو

ماایم که بی هیچ سرانجام خوشیم....

و اینگونه می گذرد که بگذار هرچه میخواهد پیش آید....

30 سالگی چیز عجیبیست مثل سه شنبه است نه زود است نه دیر. ولی نمیدانم چرا غمگین است. شاید چون برای انجام خیلی کارا برای خیلی تصمیمات برای خیلی رسیدن ها دیر است...

شاید هم دیر نباشد برای ساختن که برای ساختن هیچ گاه دیر نیست. اما توانایی تنها ساختن ندارم... انسان وقتی به فکر ساختن می افتد که نیازی حس کند نیاز به داشتن چیزی که ندارد و میرود که بسازد. وقتی چیز مشترکی را من نداشته باشم و دیگری داشته باشد من نیاز دارم و دیگری نیاز ندارد پس من میخواهم بسازم و دیگری نمی خواهد. ولی به چیزی که فکر میکنم : نمیشود که یه چیز مشترک را یکی داشته باشد یکی نداشته باشد. در حقیقت یا هردو ندارند یا هردو دارند....

پدر علی فوت کرد فروردین بود که فوت کرد. خواستم کنارش باشم که بدونه هستم در سختی ها در مشکلات و غصه ها... پول خواست دادم. شب خواست بره سر بزنه باهاش رفتم هم نگران شب موندن من و دخترک تو قبرستان بود هم دلش پیش باباش. منم دخترک را بغل کردم گفتم میشینیم همین جا پیش بابات. نشستیم تا خودش خواست برگردیم.

من همیشه دوست داشتم انقدری پول داشته باشیم که علی مغازه بخره چون میدونستم خیلی دوست داره یه مغازه داشته باشه. خونه را فروختیم همون خونه ای که من عاشق نمای رو به دشت اش بودم خودم اون واحد و اون طبقه را انتخاب کرده بودم که از پنجره اش دشت را افق را تماشا کنم. با پول فروشش مغازه خریدیم با علی رفتیم دنبال مغازه . و خریدیم و گفتم همه را به نام خودش بکنه. علی هم برای اجاره شماره کارت منو داد که اجاره را بریزه به حساب من. من خیلی خوشحال شدم که علی تونست مغازه بخره و اینکه کمکش کردم.

...............


روزی که جواب کنکور ارشد اومد من تو موسسه مشغول کار بودم و میگفتم بابا الان شلوغه ظهر میرم نگاه می کنم و من که قبول نمیشم چرا برم . تا اینکه همکارام از رادیو شنیدن که جواب ارشد اومده و گیر دادن که برووووو ببین. خودم حوصله اشو نداشتم از بس اصرار کردند رفتم و در کمال ناباوری قبول شده بودم. انقدر ناباوری که خودم 4 بار چک کردم و به بقیه هم گفتم چک کنند. فکر می کردم کامپیوترم مشکل داره. وقتی دکترا هم جوابش اومد بازم خودم حال نگاه کردن نداشتم تا دختر خاله زنگ زد گفت بااب چه بیخیالی بگو من نگاه کنم اون نگاه کرد و گفت قبول شدم و بازهم باورم نمیشد. و به شدت اعتقاد دارم که من رقم زننده این اتفاقات خوب نبودم و قدرتی بالاتر این را رقم زد مخصوصا قبولی ارشدم.

بعضی وقت ها تو زندگی برام اتفاقاتی افتاده که در حقیقت غیر ممکن مینمود ولی رخ داد...... . قدرتی بالاتر از قدرت من این را ممکن کرد. چیزی که من خیلی اوقات فراموشش می کنم و ازش دور میشم خیلی دور انقدر دور که حتی دیگه باهاش حرف هم نمیزنم.....

اینکه چرا یاد اینا کردم و خواستم بنویسم نمیدونم یعنی چرا میدونم....

معمولا آرزو نمیکنم ولی گاهی چیزهای خیلی کوچیک میشه آرزو....

وقتی یه چیزی را ناممکن میدونم نباید آرزو کنم. ولی میکنم چون ذهن آدمی به هرناممکنی پرواز میکنه....

ولی هرچی هم این را ممکن بدونم هرچی هم آینده را بسازم با تمام آرزوها... بازهم این پرواز ذهنه فقط همین. وقتی میدونم جایی نیست در آینده که بتونم به خیلی از این آرزوها برسم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۸:۱۱
مریم بانو

..................................

راهی خواهم ساخت یا راهی خواهم یافت😏😏😕😕

همیشه اینجور نیست. یه موقع هایی

نه راهی میتوانی بسازی نه راهی میابی........😟😟😟


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۷:۳۹
مریم بانو

کلاف

رخت

حوادث

شواهد

جملات

شاید

اشتباه

درست

گذشته

لحظه به لحظه

دل

دنیا

سفر بی بازگشت به مریخ

مه

زندگی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۳۰
مریم بانو

گاهی آدم میخواد یه کاریو انجام بده یا انجام نده و یه دلیل خاصی هم داره مثلا.  حالا کاری ب خوب بودن و بد بودنش ندارم حتی اصلا کاری ندارم که دلیلی ک برای انجام دادن یا ندادنش هست موجه هست یا نه

فقط موضوع اینکه گاهی آدم همون کارو میخواد انجام بده و یا انجام نده درحالیکه دلیل انجام دادن یا ندادنش دیگه مثل قبل نیست و دلیلش عوض شده....

اینجور موقع هاست که میگن انجام میدم یا نمیدم به هزار دلیل....

البته قوی و ضعیف داره ها


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۴۴
مریم بانو

منم مثل تو با خودم تنهام

منم خسته از تموم دنیام

منم سخت میگذره همه شبهام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۶ ، ۰۴:۵۵
مریم بانو

.....

در قفله....

همه درها بسته است.....

در این تنهایی .....

.......

دیرگاهی‌ست در این تنهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است

بانگی از دور مرا می‌خواند

لیک پاهایم در قیر شب است

........................

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۲۱
مریم بانو

ای که ز دیده غایبی در دل ما نشسته‌ای

حسن تو جلوه می‌کند وین همه پرده بسته‌ای

خاطر عام برده‌ای خون خواص خورده‌ای

ما همه صید کرده‌ای خود ز کمند جسته‌ای

از دگری چه حاصلم تا ز تو مهر بگسلم

هم تو که خسته‌ای دلم مرهم ریش خسته‌ای

گر به جراحت و الم دل بشکستیم چه غم

می‌شنوم که دم به دم پیش دل شکسته‌ای
----------------------------------------------------------------------------------
بعدا نوشت: جمعه 2 بامداد: خاله نرگس اومد . برعکس اینکه همش میگفتم خداکنه نیاد و مهمون بازی حوصله ندارم. ولی چه حس خوبی بود نمیدونم بخاطر چی البته میدونم به خاطر چی بود ..... و شاد شدم از اومدنش خیلی منو و همه را خندوند لپام درد گرفت از بس خندیدم.
خونه مون را فروختیم 😐
پیگیری کردیم دنبال خونه مدتیه رصد میکنیم. اما دایی گفت از نظر اقتصادی خونه نخرید. مغازه بخرید که پیشرفت کنید و با یه تیر چند نشون بزنید هم کار درست میشه برا علی هم قسط نمیدیم دیگه.
و علی راضی شد 
و من میدونم که راست میگه و با اینکه میدونم اما تصور اینکه بازهم سالها تو این زیرزمین موندگار بشیم انگار به قلبم چنگ میزنه😢😭😭
تمام تصوراتم از خونه جدید ریخته شد تو چاه توالت و تصمیم بر این شد که بگردیم دنبال مغازه.....
بازهم موندن تو این خونه ... یکی انگار قلبم را چنگ میزنه. به طور عجیبی از اینجا بدم میاد از تک تک دیوارهاش بدم میاد هیچ وقت استقلال یک خانواده را اینجا حس نکردم. هیچ چیز اینجا مطابق میل من نبود و نیست.😟😟😟😔😔😔

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۲۶
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید