اگر تمام مردای دنیا رو ی جا جمع کنیم بعد از فاصله دور بهشون نگاه کنیم، انسان نمیبینیم
یه کپه آشغال میبینیم که لای هم میلولند و بوی گند تعفنشون دنیا رو برداشته
اگر تمام مردای دنیا رو ی جا جمع کنیم بعد از فاصله دور بهشون نگاه کنیم، انسان نمیبینیم
یه کپه آشغال میبینیم که لای هم میلولند و بوی گند تعفنشون دنیا رو برداشته
ی بار بهت گفتم اگر خواستی خراب کنی حداقل واسه چیزی خراب کن که ارزشش داشته باشه
اما متاسفانه بلد نیستی
من ۹ ماه تو شکم مامانم با هر ضربان قلبش قلبم تپیده و به تکامل رسیده. ۹ ماه از قلب من کنار قلب خودش مراقبت کرده که حالا هرکی از راه میرسه بخاد بشکوندش؟؟؟
مهم نبود برات خیلی وقت بود که مهم نبود از چی ناراحت میشم یا اصلن ناراحت میشم یا نه. ۷ ماهه دارم قرص های افسردگی مصرف میکنم فقط به خاطر رفتارهای نا حقی که باهام داشتی واسه همه وقتایی که لهم کردی و ندیدی
به الاف بودن تو زنگیت ادامه بده
اینم قبلن گفتم بهت که من جذب مردای قدرتمند میشم. آدمی که انقدر بی هدف و بی هویته آدم جذاب و قدرتمندی نیست دیگه برام
دیگه بهت اجازه نمیدم باهام بازی کنی
به همون منابع آرامشت بچسب
..............
راستی پیامکهات هم اسپم شده پس دیگه زحمت نکش پیامک نده چون بهم نمیرسه 😁😁
اقا هم رفت
همونی ک من صداش میکردم آقای خاله معصوم
ما هردو پدربزرگ مادربزرگ هامونو آقا و مادر صدا میزدیم
و برای اینکه بدونیم درمورد کی داریم صحبت میکنیم میگفتیم مثلن آقای عمو محسن، یا آقای خاله معصوم
نمیدونم پدر و مادر من چه اصراری بر قابل سکونت بودن این کشور دارن
توی آبمون گله
هوا بی نهایت کثیفه
مرگ کل کشورو گرفته
ای بابا
آقای عمو محسن چقدر دلم برات تنگ شده عزیز دلم
بهترین پدربزرگ دنیا
امروز ک آقای خاله معصوم فوت کرد، یادت افتادم ، یادم اومد باز که چقدر وقته ک ندارمت چقدر زیاد
اخه چی میشد کجای دنیا تنگ میشد اگر تو زنده میموندی
مگه چقدر جا گرفته بود مهربون من
خدا رحمتت کنه مهربون
آقا ایران داره خراب میشه داره تبدیل ب ی ویرانه میشه خوب شد ویرانه ی ایرانو ندیدی
دوستت دارم، مریم
- افسرده ای ینی؟
- اره
- عه من فکر میکردم فقط جوجه ها افسرده میشن اگر کسی باهاشون حرف نزنه، نمیدونستم که آدمها هم افسرده میشن
ادامه میده :
- آدمها چرا افسرده میشن وقتی میتونن با کسی حرف بزنن و ارتباط برقرار کن
- اما من نمیتونم با کسی حرف بزنم
- چرا نمیتونی؟
- نمیدونم
- اما میتونی با این حرف بزنی (با شیرینی به خودش اشاره میکنه و با تاکید ادامه میده) میتونی با من حرف بزنی
فقط نگاهش میکنم، چقدر ب نظرم خوشگله
ادامه میده میخاد برام قصه بکه میپرسه:
- برات قصه بگم یا لالایی
- قصه
یکی بود اون یکی هم بود
- نه صبر کن من تا حالا اشتباه بهت میگفتم همون یکی بود یکی نبود درسته
- چرا؟ تو همیشه میگفتی همه باید باشن ، پس یکی بود اون یکی هم بود
- نه اشتباه میکردم، چون همیشه یکی هست و یکی نیست و اون همیشه تنهاست
شروع میکنه ب اشک ریختن:
- نه اونی ک میگفتی درسته منم همونو دوست دارم بگم یکی بود اون یکی هم بود، مامان من بهت قول میدم زندگیتو خوب بکنم
- زندگیم هیچوقت خوب نمیشه
- من بهت قول میدم خودم بهت قول میدم زندگیتو خوب کنم
قصه ی خرگوشتنها رو میگه ک اخر قصه یه عالمه دوست پیدا میکنه و دیگه تنها نیست و همه باهم جشن میگیرن شکلات هایرنگی میخورند
از خواب بیدار میشم ساعت ۸ صبحه
عرق کردم با اینحال خزیدم زیر پتو. انگار که میخواستم یه جایی برای پناه پیدا کنم
چقدر دلم خواست بهت زنگ میزدم
صدای نفس کشیدنت میشنیدم
حال و هوام عوض میشد و دوباره میخوابیدم
اما به این تمایل فایق میام
به هرچیزی که ...
میترسم از دوباره ها...
از سقوط دوباره
.......................
خواب میبینم که سوار هواپیما شدم میخام برم ایتالیا
اما اونا میان. دقیقا همونا بودن همون قیافه ها واضح
گوشیمو ازم گرفتن
گفتم چرا
گقتن واسه اینکه با هندزفری اهنگ گوشمیدادی
میخاستن نزارن من برم
صندلیمو عوض کردن یه تک صندلی کنار در بود منو بردن اونجا
میگفتن میخان در هواپیما باز کنن و منو پرت کنن بیرون
دلیلشونم این بود که صبح کله پاچه خوردم و هم اینکه تو هواپیما با هندزفری آهنگ گوش دادم😕
ترسیده بودم
اره مسخره است ولی ترسیده بودم مثل یه کابوس بود
احساس می کنم برای هیچکس مهم نیستم
حس میکنم هیچکس برام ارزش قایل نیست
هیچ کس منو به خاطر خودم دوست نداره
مامان بابا خواهری مهم بودن واسه اینا برای راضی کننده کننده نیست
و نمیدونم چرا
همش به خودم میگم مریم مریم مامانت بابات الهه تو برای اینا خیلی مهمی و خیلی دوستت دارن
اما نمیدونم چرا برام کافی نیس
آرومم نمیکنه
خوشحالم نمیکنه
شاید باید نمیداشتم تا قدر بدونم
پس بازهم تقصیر منه
چرا همه چیز تقصیر منه؟
من مگه چیکار کردم؟
من مگه ....
من چرا لایق همچین احساس هایی هستم؟؟
این اصرار بی اندازه ام به داشتن یه حیوان
تنها واسه اینه که میخام یکی دوستم داشته باشه
میخوام برای یکی مهم باشه حتی برای یک حیوون
درونم از هم پاشیده
و ظاهرم به زحمت داره طاقت میاره
فقط خودمو مشغول میکنم
مشغول میکنم تا یادم بره چمه
یادم بره همه ی این حس های بد درمورد خودم یادم بره
رفته بودیم خونه آقا
سرحال بود اما حافظه اش بدتر شده بود
فکر میکرد سال ۱۳۵۶ هستیم
در مورد یه اتفاق اون سال ناراحت بود
میگفت دسته های هزار تومنی گذاشتم توکمد طقبه بالا ولی حالا نیس.سه روزه که گم شده
بهش گفتم ایشالا پیدا میشه
همش مادر رو صدا میکرد انگار میخواست از حضورش مطمین بشه
.......
فکر کردم که اگر بعد از الان بعد از ۳۲ سالگی دیگه اتفاقات خوبی برام رخ نده
و اگر من پیر شدم و آلزایمر گرفتم . دوست دارم تو سال ۹۷ باشم و در آمادای. دوست دارم هرچی به خاطر میارم از این سال باشه و آمادای. از اون خونه و اتاق و ...
اینجور حتی آلزایمر داشتن هم شیرین میشه