داشتم کشو رو مرتب میکردم یه سری کاغذ پیدا کردم. مربوط به سال ۹۰
وقتی من عروسی کردم همه در مورد بچه دار شدن بهم اصرار کردند
اون موقع به مامانم گفتم میرم پیش روانشناسی که تو قبولش داری و دوستته و دلایلم رو بهش میگم ببینیم چی میگه
دلایلم رو روی یه کاغذ نوشتم شد ده تا و رفتم. مختصریش رو مینویسم
۱- رابطه جنسی نامطلوب
۲- دوست داشتنمون از طرف هردو متزلزل و بی ثباته
۳- سنم کمه بابا هنوز لذایذ یک زندگی مشترک رو تجربه نکردم به اندازه کافی. شیطونی کردن ها بیرون رفتن ها پارک و سفر نداشتم
۴- به خوشبختی آینده ام اطمینان ندارم هنوز
۵- برخی از رفتارهای همسرم رو که میبینم به این فکر میکنم که هنوز آمادگی پدرشدن و همچنین حمایت از یک مادری که من باشم را نداره
۶- خودم آمادگی تربیت یک آدم دیگه رو ندارم . نه روحی نه روانی نه جسمی. و حس نیازی هم بهش ندارم و ترجیح میدم به خودم برسم فعلا
۷- دلیل؟؟؟ دلیلی برای بچه دار شدن نمیبینم
۸- نه خودم نه شوهرم آمادگی معنوی نداریم. (یعنی فکر میکنم باید خیلی مومن و مسلمون باشیم)
۹- میترسم نکنه به اون بچه علاقه و وابستگی شدید پیدا کنم طوری که به زندگیم آسیب بزنه
۱۰- بابا از بچه بدددددددددددددددم میاد متنفرم از بچه
الان میخونم جز به جز چیزهایی که تو اون کاغذ نوشتم. وقتی بعد از دو سال از اون تاریخ تصمیم به بارداری گرفتم. کدوم از اون ده دلیل حل شده بود. اوناییکه اون موقع حل نشده بود : ۳- ۵- ۷- ۱۰
و گذر زمان خیلی چیزهای دیگه رو عوض کرد
درواقع به اون مشاور گفتم هروقت مشکلاتی که در بالا دارم از بین رفتن بعد با کمال میل بچه دار میشم