روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی طوفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۸ ، ۰۳:۴۳
مریم بانو

20 روز رو از دست دادم😢
یه استغفاری بود ک باید 60 روز مدام روزی چهارصد بار میگفتم
امروز یادم رفت
یعنی 20 روز هدر دادم
باید دوباره شروع کنم😢


اینی ک فکر میکنید آدمی با تحصیلاتش سنجیده میشه صددرصد اشتباهه
منم میگم اشتباهه
ولی اینکه تحصیلاتشو تو سرش بزنید اشتباه تره بنظرم
اینکه بهش بگید درس خوندن خودخواه و بیشعورت کرده ، دکترا میخونی اینجور شدی دیوانه شدی و خودخواه و بیشعور و..... فکر کردی دکترا داری میخونی حالا چی هستی
و منم جواب میدم ک هیچ فکری نکردم ک چی هستم، من قبل از دکترا خوندنم خودخواه و عن بودم و حالا هم هستم. و این ربطی ب تحصیلاتم نداره
اینو بفهمید ترخدا بفهمید.
من بیسواد میموندم یا پرفسور بشم بازم همین عنی هستم که همیشه بودم.
وقتی نفهمید این موضوعو وقتی بگید دکترا خوندم اینجور شدم. منم انقدر جیغ میزنم تا صدام برسه ب مریخ
حالا شما بگید جیغ زدنم از تاثیرات روزه است یا بازم دکترا، دیگه مهم نیست چون جیغ زدن باعث میشه صدای بقیه رو نشنوم

اره من بیشعورم دیگه چی؟؟؟؟؟؟؟؟ حرفیه؟؟؟؟؟؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۰۸
مریم بانو

به جای اینکه بگم جالبه میگم اسف باره
من هیچ وقت نتونستم ایده هایی ک تو ذهنم هست رو عملی کنم
سال 90 بود تقریبا ی روز رفتیم خونه عموم. زن عموم با خرما یه شیرینی خاصی درست کرده بود. ک من خیلی خوشم اومد
ی مدتی تو مارکت ها میگشتم ببینم مشابه اش هست یا نه، و نبود. ب علی گفتم میتونیم ی کارگاه یا ی زیرزمین اجاره کنیم این نوع شیرینی رو تولید کنیم با انواع مختلفش میتونه با طعم های مختلف هل زنجبیل دارچین و... باشه و روش هم انواع مغزیات.
طرحش رو تو ذهنم چیدم اینکه ب چند نفر احتیاج داریم چ وسایلی احتیاج داریم.
دیگه در همین حد بلد بودم و تنها
علی هم خوشش اومد
اما این طرح هیچ وقت عملی نشد. تا دو سال پیش دقیقا همون شیرینی ها وارد بازار و مارکت ها شد. شیرینی ای وارد مارکت شد ک ایده اش مال من بود. وقتی دیدم کلی افسوس خوردم.  فقط عمل نکردم و کسی پایه نبود باهام برا عملی کردنش

همون سال 90 کلی اوج عروسی اقوام و اینا بود منم دو دوره کلاس تزئینات رفته بودم. ی ایده ای ب ذهنم اومد و یه کارت زدم اسمش رو گذاشتم تزئینات جهزیه و... ....  رفتم آرایشگاه ها و آتلیه ها کارتم رو پخش کردم ولی خیلی کم . یعنی کلا تو ی خیابون اینکارو انجام دادم. بعدش سرد شدم هیچ کس همراهیم نکرد

سال 92 نمایندگی رباتیک رو توی شهرم گرفتم ولی باید برای پیدا کردن دانش آموز تبلیغ میکردم. و کسی پایه نبود و تنهایی سخت بود. ی مدتی دنبال کردم و سرد شدم . والان هرجا رو نگاه کنی رباتیک دارن اموزش میدن و من اون اولش شروع کردم اما ادامه ندادم

گذشت و درمورد این چیزا ی بار با دایی ام حرف زدم. سال فکر کنم 93 بود  بهم گفت مریم ایده های خوبی داشتی بیا باهم ی کاری شروع کنیم. گفتم اتفاقا ی چیزی هست تو ذهنم.
و اون این بود:
همه جا پر از رستورانه اما جایی نبود ک سرویس صبحانه ارائه بدن. میتونیم ی سرویس بیرون بر درست کنیم برا صبحانه. صبحانه های خاص و متنوع کشورها رو داشته باشیم ببریم برا ادارات مراکز و... و کارمون ک گرفت رستوران صبحانه بزنیم.
حتی ب درست کردن برشورهای تبلیغاتی اش هم فکر کردم
دایی ام قبول نکرد گفت خیلی سخته
و الان حدود 6  7 ماهه ک رستوران چاشتینو تو این شهر باز شده و فقط صبحانه میده. و قبلش ب مدت یکسال فعالیتش فقط بیرون بر بود. یعنی دقیقااااااااااا همون ایده ی من.

ی ایده دیگم اون موقع داشتم
ساخت ی کلبه وحشت تو این شهر حتی مکانش را هم درنظر گرفته بودم
. دایی ام رفت دنبال تحقیقات مالیش گفت حداقل 40 میلیون سرمایه میخاد
و اونم دنبال نشد. البته این یکی رو هنوز کسی نساخته😆😅

ی چیزهای دیگه ای هم تو ذهنم بود
پرورش بلدرچین و پخش تخم بلدرچین
کاشت زعفران (کلی درموردش تحقیق کردماا)
پرورش و کاشت قارچ

خلاصه هیچ کدوم از ایده هام عملی نشد
از چیزهای ساده ک تبلیغ تدریس خصوصی و ایناست بگذریم تاااا ساخت کلبه وحشت

اما این بار میخام ی کاری کنم
با چندتا مرکز صحبت کردم بهم کلاس اجاره بدن و قبول کردن
میخام کاری ک دوسش دارم رو انجام بدم
میخام نجوم درس بدم
و دو ساعت هم با کمک دخترک داشتیم اگهی های تبلیغاتی رو تو خیابون پخش میکردیم و می چسباندیم
دیگه کوتاه نمیام
فقط باید بیشتر تبلیغ کنم.
و نکته بسیار مهم اینکه "برای موفقیت تو کار ،  ی کار متفاوت بکن"
اگر رستوران میزنی میتونی ی سس خاص عرضه کنی
اگر کافه میزنی میتونی ی سرویس خاص ارائه بدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۰۷
مریم بانو

امروز 5 خرداد

امروز برا اولین بار گفت میخاد خودش از عرض کوچه عبور کنه. بهش گفتم باید مراقب باشه و دو طرفش رو نگاه کنه. همین کارو کرد و کلی خوشحال شد ک تونسته

نزدیک پله برقی اسمش یادش رفته بود میگفت مامان اونیکه مارو بالا میبره و پایین میبره
- پله برقی
- آره آره همین. من میتونم خودم تنهایی ازش برم
-آره
- واقعا من میتونم میتونم؟؟؟؟ (خیلی براش مهم بود این موضوع ک بهش بگم اره تو میتونی حتما)
- آره حتما ک میتونی
بالا رو راحت رفت اما سمت پایین رو میترسید گفت تو بیا هرچی صبر کردم نرفت بلاخره باهم رفتیم ولی یهو پشیمون شد گفت: من میتونم میتونم
پله برقی ای ک ب سمت پایین میرفت بدوبدو رفتیم بالا
و ازش رد شدیم( ترسناک بوداااا😅) گفتم خب حالا برو
- کمکم کن
-باشه ببین دستت اینجا بگیر برو
بلاخره رفت کلی خوشحال شد و وقتی رسیدیم پایین شروع کرد رقصیدن 😆

رفتیم یونی. تو سالن بودیم ک آقای فلان داشت رد میشد سلام کردیم بهم
دخترک: این کی بود
- دوستم
- یعنی میخاید باهم ازدواج کنید
زدم زیر خنده
- نه. من قبلا ازدواج کردم
- آها با بابا
- اره
- منم اونجا بودم
- وقتی ازدواج کردیم دوست داشتیم تو بیای پیشمون تورو آوردیم تو دلم
ذوق میکند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۸ ، ۰۱:۰۸
مریم بانو

 

یکی دو دوز پیش نوشت:

 

رفتیم سرکوچه نماز رو ب جماعت خوندیم و افطار کردیم. روزی چهارصد بار دارم استغفار میگم
وقتی ب ماه رمضان نزدیک میشم
میگم واااای دوباره چجور اخه من روزه بگیرم واقعا دوباره شروع شد
بعد وقتی شروع میشه ب طور خیلی خوبی میتونم روزه بگیرم و هیچیم نمیشه و ی جوری هم هست ماه رمضان چشم رو هم بزاری تموم شده. بعدش ب خودم میگم عه این ک چیزی نبود تموم شد من همونی بودم ک میگفتم ای واااای داره شروع میشه؟؟؟
و دعای مورد علاقه ام جوشن کبیر ک هر سال شبهای قدر تا نخونم نمیخوابم.  امشب ک ساعت یک شده هنوز وقت نکردم بخونمش. جوشن کبیر رو ک آدم بخونه دیگه هیچ روضه ای نیاز نیست بره. و فراز مورد علاقه ام ک دوست دارم بارها تکرارش کنم.
شبهای قدر ی چیز دوست داشتنی ای داره، وقتی بری جاییکه مراسمه کلی شلوغ پلوغه مردم کلی چیز میخورن همه جا چراغ روشنه. چندباری رفتیم روی تپه ی سال ک دخترک کوچیک بود شاید دوساله. حرفهایی اونجا شنیدم ک دیگه هیچ وقت نشنیدم. بارها برای شنیدن اون سخنرانی رفتم اونجا ولی دیگه نبود

از مردن حرف میزد و از قبر میگفت
نه حرفای تکراری ی چیزای دیگه منم دنبال دخترک بودم ک میچرخید اونجا تو فضای باز اون سخنران انقدر گفت و توصیف کرد ک دیگه نتونستم وایسم. پایین ی تپه ی کوچیک ک دخترک داشت ازش میرفت بالا با بقیه ی بچه ها نشستم و زارزار گریه کردم.
هیچ وقت دیگه نفهمیدم اون سخنران کی بود اسمش چی بود. ولی دیگه پیداش نکردم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۴۲
مریم بانو

میگن زنها با گوش عاشق میشن
پر بیراه هم نیست
البته برعکسش کاملااااا درسته
زنها با گوش ازتون دور میشن دوره دوره دور فرسنگ ها دور

یه روشی رو پیش بگیرم ک فکر میکنم تو این دو سه روزی ک دارم انجامش میدم حس بهتری دارم
و اون اینه
چیزی نزارم بمونه تو دلم. و هرچیزی علی گفت همون موقع بهش بگم ک چ حس بدی در من ایجاد میشه
مثلا وقتی میگه در خمیر دندان رو معلوم نیست کجا گذاشتم و بی حواسم
من ب جا اینکه تو دلم ناراحت بشم ک داره بهم زور میگه بهش گفتم ک اخرین بار در خمیردندان رو خودت برداشتی و بهش گفتم از اینکه بهم تهمت زده عذرخواهی باید بکنه و نحوه حرف زدنشو درست کنه

و وقتی بهش گفتم رو بالشتی ها  رو دربیاره تا بشورم غر غر کرد ک ی روز جمعه و فلان
منم گفتم پس کار تو خونه چی من ک هر روز تو خونه کار میکنم احتیاج ب ی روز برا استراحت ندارم و...
و نتیجه این شد ک خودش روبالشتی ها رو شست و پهن کرد

و درمورد دخترک امروز میخاست ی دوشاخه رو ب برق بزنه انقدر گفت خطر داره ک دخترک کاملا ترسیده بود.
من بهش گفتم اینجور اعتماد ب نفسش رو ازش میگیری همش نگو نکن نکن درعوض مراقبش باش

حس خوبی دارم ک اینجور حسم رو بیان میکنم به


ولی ی چیزی هست و اون اینکه آدمی ک ب سختی داره جلو میاد با ی تشر سریع برمیگرده عقب


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۸ ، ۱۸:۴۵
مریم بانو

نمیتونم لحظه  ک شاید پیش بیاد فکر نکنم

خب شاید این نوشتن راه بهتری رو ب ذهنم برسونه

حالت اول من حضور دارم
1 .  مرده ب علی میگه و معذرت خواهی میکنه.
من ؛ درمورد خونه حرف میزنم شروع میکنم ب تعریف کردن از آقای فلان تا بحث عوض بشه. مثلا میگم علی آقای فلان خیلی ب من کمک کردن اجاره و اینارو پایین گرفتن و....
2 . زنه ب ماممیگه این دخترتون اون موقع مقصر بود وقتی شوهر هست باید بگه ک من نیام.
من ولی چجور. بستگی داره تا چ حد بیان بشه خب. من میتونم سریع ک اوه راستی دیدی چی شد اون صاحبخونه قبلی کلی پول منو بالا کشید و....
و اگر در همین حد موند و بعدش مام پرسید چی بگم
میگم کلا حرف زده ک کسی اومد بهش خبر بدم و سر اون ماجرای دوستم ک قبلا اومده بود میگفت


حالت دوم من حضور ندارم
3 . مرده ب علی میگه. من ی مردی اومده بود خونمون برا پرده اندازه گیری کنه این خانومه بی هوا اومد تو فکر کرد منم هیچی نگفتم

4 . زنه ب مام میگه؛ (مثل بالا). وقتی من نباشم کسی هم نیست. و اینگونه تمام زندگی من نابود میشه
فقط چی باید بگم، اگر حرفی زده شد ک اره این خانومه اومد تعریف کرد ک فلان جور شده و اون کی بوده و کجا و چکار. من
الف،  اومد ی روزه و برگشت میخاست با قبلی صحبت کنه من نگفتم ب شما ک نگران نشید و ضایع نشم ک پولمو بالا کشیده.
مطمئنا پرس و جو میشه ک چی شده. پس ریدم ب این راه حلت
ب، یکی از دوستامبا شوهرش جا نداشتن گفتم بیان اینجا بخوابن. ترسیدم اگر خانومه بفهمه گیر بده. شوهرش زیرپوش . (خیلی خب مسخره است من با پیراه نیستم دیگه) بازم ریدم ب این راه حلت
ج، این زنه دیوانه است توهم زده. و بعد بیان میشه عه جدی پس روبرو
د ، دوستم ک اومده بوده اینجا ب این خانومه گفتم خواهرمه. این خانومه کار داشته بی هوا اومده تو شوهر بوده. ؛ اگر زنه اسمم رو گفته باشه نمیتونم اینو بگم. و اگر بگم و دوباره بره پرس و جو کنه ی ازم میشه ک هیچ جوره نمیشه.

اگر مورد 4 پیش بیاد هیچ راه حلی ندارم. اصلا نمیدونم حتی چی باید بگم

قسمت ترسناک ماجرا: شوو مام زود با دیگرانی ک غریبه باشن صمیمی میشن و حرف میزنن کلی
قسمت خیلی کم دلخوشکنک: فعلا این زنه عقب نشینی کرده

بدترین شرایط: مورد 4
حداقل ترین راه حل: نزارم هیچ کس تنها بمونه. و  خداجون هرکی دوس داره این اتفاق نیفته. من غلط کردم خدا گوه خوردم.

بعدا نوشت: حالت سومی هم وجود داره: زنه همه چیزو خودش تعریف کنه

حالت چهارم:

هیچ اتفاق بدی نیفته و هیچ حرفی زده نشه. شاید تو همه زندگیم این جزو معدود چیزهایی ک انقدر ملتمسانه میخوام ک رخ نده

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۵:۵۱
مریم بانو

داشتم کشو رو مرتب میکردم یه سری کاغذ پیدا کردم. مربوط به سال ۹۰

وقتی من عروسی کردم همه در مورد بچه دار شدن بهم اصرار کردند

اون موقع به مامانم گفتم میرم پیش روانشناسی که تو قبولش داری و دوستته و دلایلم رو بهش میگم ببینیم چی میگه

دلایلم رو روی یه کاغذ نوشتم شد ده تا و رفتم. مختصریش رو مینویسم

۱- رابطه جنسی نامطلوب

۲- دوست داشتنمون از طرف هردو متزلزل و بی ثباته

۳- سنم کمه بابا هنوز لذایذ یک زندگی مشترک رو تجربه نکردم به اندازه کافی. شیطونی کردن ها بیرون رفتن ها پارک و سفر نداشتم

۴- به خوشبختی آینده ام اطمینان ندارم هنوز

۵- برخی از رفتارهای همسرم رو که میبینم به این فکر میکنم که هنوز آمادگی پدرشدن و همچنین حمایت از یک مادری که من باشم را نداره

۶- خودم آمادگی تربیت یک آدم دیگه رو ندارم . نه روحی نه روانی نه جسمی. و حس نیازی هم بهش ندارم و ترجیح میدم به خودم برسم فعلا

۷- دلیل؟؟؟ دلیلی برای بچه دار شدن نمیبینم

۸- نه خودم نه شوهرم آمادگی معنوی نداریم. (یعنی فکر میکنم باید خیلی مومن و مسلمون باشیم)

۹- میترسم نکنه به اون بچه علاقه و وابستگی شدید پیدا کنم طوری که به زندگیم آسیب بزنه

۱۰- بابا از بچه بدددددددددددددددم میاد متنفرم از بچه


الان میخونم جز به جز چیزهایی که تو اون کاغذ نوشتم. وقتی بعد از دو سال از اون تاریخ تصمیم به بارداری گرفتم. کدوم از اون ده دلیل حل شده بود. اوناییکه اون موقع حل نشده بود : ۳- ۵- ۷- ۱۰


و گذر زمان خیلی چیزهای دیگه رو عوض کرد


درواقع به اون مشاور گفتم هروقت مشکلاتی که در بالا دارم از بین رفتن بعد با کمال میل بچه دار میشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۳۰
مریم بانو

فکر میکردم اسم دختره چی بود

هرچی فکر کردم یادم نیامد

تا صبح که از خواب بیدار شدم یادم اومد

گرد آفرید

گرد آفرین

فکر کنم دومی بود.

آخه گرد آفرید دیگه خیلی ضایست میشه خوندش : gerd afarid   oooooooooo

هیچی همین دیگه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۴۴
مریم بانو

چند روزه دارم ب این فکر میکنم که اگر حق انتخاب برای جسدم بعد از مرگ داشتم

انتخاب میکردم ک جسدم سوزانده بشه ترجیح میدم خاکستر بشم تا اینکه خوراک ماروعقرب و موش و سوسک بشم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۲۱
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید