دخترک 4 ساله
مریم کوچولوی 4 ساله...
دخترک آنی نشون میده
من رسوب میکنه تو قلبم.
موهام رو شونه میکنم
از دو طرف دوتا شاخه و شروع میکنم ب بافتن
مثل بافتن زندگی
یکی از شاخه رو از بالای گردنم رد میکنم اون طرف اون یکی شاخه از چند سانت بالاتر. میشه مثل دوتا خط متقاطع
دخترک: مامان چقدر موهات قشنگ شده چقدر لباست قشنگه چقدر دامنت قشنگه
میخندم بهش
آهنگ میزاریم ذوق میکنه و اونم میره دامن میپوشه. باهم میرقصیم
ساق پام درد میکنه. نگاش میکنم، کبود شده ، یادم نیست ب کجا خورده
ب علی میگم میخام آش درست کنم سبزی آشی میخری، میگنه نه پیله نشو
میریم پارک با دخترک علی زنگ میزنه ک کجاییم؛ میاد پارک پیشموم. و ی پاکت سبزی خریده و تحویل میده، خوشحال میشم حالا میتونم آش درست کنم
میره خونه
میرم خونه
دو دقیقه مانده ب اذان
سرم داره گیج میره
میرم تو ....................
یک دقیقه مانده به اذان ..............
میخام لوازم برا آشپزی فردا رو اماده کنم. نگاه میکنم
سبزی خورشتی خریده
میگم چ سبزی ای خریدی چند شد
میگه سبزی خورشتی . مگه همینو نمیخواستی؟؟
میگم آره آره
و انقدر محتاج نوشتن میشم که نمیتونم جلو خودمو بگیرم میام تو دستشویی میشینم رو توالت فرنگی و مینویسم و مینویسم و نمینویسم..............
یعنی ی کاری کرد کارستون
من خواب بودم دخترک ساعت ده و نیم بیدارشد. منم بیدار کرد پاشدم براش پویا زدم و بهش گفتم خوابم میاد توی همون سالن خوابیدم. خوابم برد و دیگه نفهمیدم چی شد
فقط ساعت 12 با صداش از خواب بیدارشدم. با آرامش ایستاده بود کنارم و گفت مامان ی مارمولک داره روت راه میره. و با انگشتش نشون روی کتفم رو نشون داد نگاه کردم دیدم راست میگه 😨😨 فقط اینکه مارمولکه مرده بود خشک شده بود، ی تکون دادم مارمولکه از تنم افتاد پایین. با سعی در حفظ آرامش بدون جیغ ولی با صدای بلند گفتم برشششش دااااار
دخترک ترسید و گفت باشه باشه الان برمیدارم ولی ب علی آقا نگی ااا
مارمولکه رو با دستش برداشت و گفت ببین ببین مرده
منم ترسیدم یهو ولش کنه باز روی من دستش رو گرفتم ک از دستش ول نشه گفتم بروبرو
اونم زود رفت مارمولک انداخت تو حیاط
بعد اومد گفت این همونه ک تو حیاط مرده بود از تو حیاط آورده بودم
منم برا اینکه نگم ترسیدم گفتم عزیزم مارمولک سمی هست نباید برش داشت اصلن. برای چی برش داشتی
گفت آخه تو خواب بودی من هرکار کردم بیدارنشدی. اینجوری خواستم بترسی بیدار بشی😨😦😧
توضیحات تکمیلی: تو خونه ی ما سوسک و مارمولک بمیره همینجور جسدش میمونه رو زمین چون من خیلی بدم میاد بردارم آقامون هم تنبله
این مارمولکه هم یه هفته است آقامون کشته بود جلوی در ورودی و منتظر بودیم مورچه ها ببرنش. و هر وقت از در میامدیم تو با دخترک میدیدمش. ازش میپرسم یک ساعت و نیم من خواب بودن تو چکار میکردی؟ میگه نیدونم😅
بعدا نوشت:
اواین گفتگوی ما درمورد خدا:
میگع من یه چیزی رو اندازه خدا دوس دارم (یادم نیست چیو میگفت)
گفتم خدا مگه بزرگه
گفت اره تو شبکه پویا دیدم صورتشم زرده
گفتم مهربونه؟
-آره
-دوسش داری
- اره . خدا مارو ساخته. ببین بابا و آقاجون این خونه رو ساختن. خدا هم منو تو دل ساخته وقتی کوچیک بودم
نمیدونم اینارو کی بهش گفته. حدس میزنم تو مهدکودک
نوشته شده 21 دیشب:
به طور بدی کمرم درد میکنه. یجوری انگار از تو درد میکنه
مثل ی زن بارداری ک کار انجام داده باشه
دخترک مریض شد
چرا داره تند تند مریض میشه. اوردمش دکتر. گفت سرم بدم بزنه که شب خیالت راحت باشه تب نکنه
اومدیم و حرف زدم با دخترک و با کلی گریه های مظلومانه رفتیم یه کلینیک و سرم زد
فقط نگرانه
همش میپرسه دستم خوب میشه؟ میتونم باهاش کار کنم؟ میتونم لیوان آب بلند کنم؟
میترسه دستش دیگع کار نکنه
امشبم مثل دیشب افطار کردنمون موکول میشه ب یک ساعت و نیم بعد از اذان
امشب حتی دیرتر شاید دوساعت
دیشبم با دخترک رفتیم امامزاده اون با بچه ها بازی میکرد ی کم بیشتر نشستم بازیش تموم بشه
چرا انقدر توی کمرم درد میکنه.
عه یادم اومد
دیشب دوتا تشک و ی پتو شستم
ولی خیلی بلند نکردم آخه. ولی همون ی خرده انگار کلی اثر گذاشته
و هرچی ب علی اصرارکردم بیاد آمادای قبول نکرد
یعنی فکر میکنم هرکس دیگه جاش بود میامد واقعا
..........
سه ساعت بعد:
خب 3 ساعت بعد از اذان بلاخره افطار کردم. عجب توانایی ای دارم من😆
ب دخترک گفتم بهت افتخار میکنم که با شجاعت رفتی سرم زدی
عاشق این جمله شده و هی میپرسه. مامانم بهم افتخار میکنی؟
میگم بعلهههه
میگه با شجاعت سرم زدم
میگم بعلهههه
میگه پس بگو هی ک بهم افتخار میکنی
یعنی بچه ها بی پرده درونشون رو نشون میدن. چ بسا ی بزرگسال ب این راحتی درونش رو بازگو نکنه
میگه مامان منو دیگه نبر دکتر دیگه تملحل tamalhol ندارم.
کلی خندیدم و بهش گفتم بازم تحمل رو تکرار کنه.
تا 4 نخوابید درست و بلاخره بعد از خوردن کلی شربت 4 بود ک دیگه با آرامی خوابش برد و بیدار نشد تا 10 صبح.
.................
موقع خواب دوتا بالشت گذاشتم زیرپام و تاثیر خیلییی خوبی در کم شدن کمردردم داشت 😊😀
دعوت ابراهیم حاتمی کیا
فیلم های حاتمی کیا رو دوست دارم
دعوت 10 سال پیش اکران شد. و همیشه دوست داشتم ببینمش حتی دقیقا صحنه های تبلیغاتیش تو تی وی یادمه
هیچ وقت نشد ببینمش. تا امشب
فضای سرد و برفی در تمام طول فیلم حکمرانی میکرد.
و در کل فیلم دو شخصیت ثابت وجود داشت یکی کتایون ریاحی پزشک متخصص زنان که زنها بعد از اینکه بچه شون رو نگه میدارند برای شنیدن صدای قلب و .. میرفتند پیشش
یکی هم آناهیتا نعمتی یه پزشک دیگه متخصص زنان که اون سقط انجام میداد
اپیزود اول:
مهناز افشار بازیگره به خاطر شرایط کاریش نمیخاد بچه دار بشه اما حامله میشه. شوهرش بچه دوست داره. و تنها دلیل اینکه اون بچه نمیخاد به خاطر کارشه. در نهایت بعد از چندین بار تصمیم به سقط بچه رو نگه میداره.
اپیزود دوم:
زن و مردی بسیار فقیر که از روستا به شهر اومدن برای کار. زن حامله میشه تصمیم صددرصدی برای سقط بدون هیچ مکثی. ثریا قاسمی در نقش پیرزنی بهشون میگه بچه را به دنیا بیارید من ازتون میخرم و قرار تنظیم میشه. و قرار میشه تا تولد بچه پیرزن خرج اونها رو بده و اونها تو خونه اش زندگی کند. در نهایت خود زن و مرده از اون خونه فرار میکنند بعدش مشخص میشه این پیرزن خودش ماما بوده و قبلا خیلی از بچه ها رو سقط کرده. و این یه راهی بوده برای کمک به زن و شوهرهای اینچننی که بچه شون رو سقط نکنن. تا عذاب وجدانش کم بشه
شوهری که در هر شرایط کنار زنش بود. وقتی خواست سقط کنه وقتی قرار داد رو امضا کرد و وقتی تصمیم گرفت بچه رو نگه داره.
اپیزود سوم:
گوهرخیراندیش که زن مسنی هست با 4 تادختر بزرگ و یه نوه، حامله میشه از ترس حرف مردم تصمیم به سقط میگیره که درنهایت شوهرش منصرفش میکنه.
واقعا باید سق میکردا. ن باخاطر حرف مردم بلکه بخاطر اینکه هم برای سلامتی خودش هم سلامتی بچه تو اون سن و سال بسیار ریسک بالای داره. و هم اینکه خود اون بچه چقدر بعدا آسیب میبینه با یه پدرومادر بسیار پیر
اپیزود چهارم:
کتایون ریاحی که خودش پزشک هست نازاست و تخمک اهدایی از زنی میگیره و بعدش میفهمه شوهرش با اون زنه بهش خیانت کردند. تصمیم به سقط. در نهایت با عذرخواهی شوهرش و حرف زدن با اون یکی پزشک که دوستشم هست. بچه رو نگه میداره
اپیزود پنجم:
مریلازارعی زن صیغه ای یه مرد پولدار که بچه بزرگ و عروس و نوه داره. و شوهر قبلیش به خاطر نازایی طلاقش میده . قرار بوده هیچ وقت حامله نشه. اما حامله میشه. و طی کلی مشاجره با شوهر صیغه ای . در نهایت بچه اش رو نگه میداره
واقعا این یک داستان دیگه نباید بچش رو نگه میداشت. زد زندگی اون مرده رو نابود کرد.
انقدر محو دیدنش شدم که اگر مامانم زنگ نزده بود یادم میرفت سحری بخورم.
ولی یه چیزی جاش خیلی خالی بود تو فیلم. اینکه تک تک اون بچه ها وقتی که به دنیا میان و بزرگ میشنُ چه قدر از شرایط زندگیشون رضایت دارند...
میخواستم کلی در موردش بنویسم.
ولی یه جای کار میلنگه
یه جای کار اشتباهه. یه جایی که حاتمی کیا حسابش رو نکرده بود
یه چیزی که گفتن درموردش در قالب کلمات سخته
...
من فکر میکنم ما دو مدل خر کردن داریم البته اصطلاح درستی نیست و باید گفت قانع کردن ولی خب انگار حق مطلب ادا نشده برای همین همون خر کردن استفاده می کنیم.
برای طولانی شدن کسی که خر میکنه الف کسی که خر میشه ب
مدل اول:
مرحله ی اول
طرف مقابل یعنی جناب الف (که میتونه هرکسی باشه افراد خانواده پدرومادر فرزند دوست پارتنر و...) یه چیزی رو میخاد یا یه کاری رو میخاد شما براش انجام بدی . یا نه اصلا آدم خودخواهیه میخاد شما را مجبور کنه که مثلا فلان لباس رو بپوشی. اول با تهدید و خشم میاد میگه : بپوش اگر نپوشی حسابتو میرسم (اینجا معمولا انواع تهدیدها قرار میگیره از قبیل : باهات قهر میکنمُ دیگه دوستت نخواهم داشتُ از جایی که هستیم بیرونت میکنم تو مقصری و به طور کلی خشونت کلامی حتی تهدید به آزار فیزیکی و جسمی مثل کتک زدن و .... )
اینجاست جناب ب فرسنگ ها از جناب الف دور میشه.حالا دو حالت پیش میاد
یک: جناب ب به خواسته های الف تن نمیده و سفت و سخت می ایسته و میگه نمیخام و از رفتار الف عصبانی میشه
دو: جناب ب از روی ترس یا هرچیز دیگه ای به خواسته های الف تن میده اما همچنان عصبانیت پابرجاست
مرحله دوم
تو این مرحله جناب الف میبینه مثل اینکه یه جای کارش اشتباهه
پس رو میاره به امر خطیر خر کردن. که فلانی من تورو دوست دارم تو فلان منی و به خاطر خودت میگم و ما با هم دوستیم و این خزعبلات
به عبارتی جناب الف در حال بدجنسیه.
توجه کنید که اینجا خر کردن جواب نمیده از بچه ی دو ساله تا ادم ۸۰ ساله. چون جناب ب انسانه. خر نیست.
خر کردن نوع دوم
ولش کن خسته شدم
نه بزار میگم
مدل دوم:
جالبه. نمیدونم چجوری بنویسمش
ولی به هرحال این مدل جواب میده :))
میگن اگر کسی به واسطه روزه گرفتن در حال یا آینده دچار مشکل بشه
نباید روزه بگیره
ای ایهالناس این فقط برای جسم نیستا برای روح و روان هم هست
یعنی شما اگر به واسطه ی روزه گرفتن بی اعصاب میشی به ضرص قاطع خود خدا هم از اون بالا دو دقیقه بیاد پایین بهت میگه که روزه نگیری
یعنی وقتی کسی روزه میگیره و پاچه هم میگیره
این آدم روزه بهش واجب نیست بوخودا
نگیرید عاقا نگیرید جنبه ندارید اعصاب ندارید
والا😆😆😆😆