روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

گند زدم دوباره

معلوم نیست چه غرامتی رو بابتش بپردازم

هنوز معلوم نیست چی بشه

و هزار فکر......


تو اتوبوسم

یه اتوبوس خلوت

تشنمه

بلیطم از پشت محافظ صندلی افتاد پایین

دورم قرمزه

پرده ها کشیده شده است

از لای پزده ها نور میزنه

ظهره

رو چهارمین صندلی تکی یه پسری نشسته با بلوز راه راه بنفش داره پیام میده با موبایلش

صندلی بعدی ی پسری ک لباس آستین کوتاه مشکی پوشیده و هنزفری تو گوششت

و جلوی من خانومی نشسته ک ب نظرم میخاد بخوابه

از کنار ی کامیون رد شدیم

سقف اتوبوس طرح پیچیده و شلوغی از اشکال هندسی تو رنگ بنفشه

رنگی ک قبلا عاشقش بودم. و هیچ وقت نفهمیدم چی میشه ک ادم رنگ مورد علاقه اش تغییر میکنه. عاشق رنگی میشه که قبلا اصلا حتی کمی هم دوستش نداشت.

دریچه های روی سقف تصویر یه چشم و ابروست همین

آب رو برمیدارم

در بطری پلمپه با صدای تق بازش میکنم

یه جرعه

نمیتونم بخورم

تشنمه بازم

5 میلی گرم نیترات داره

میگن نیترات سرطانزاست

نگاش میکنم

تشنمه

کولر روشنه

چند جرعه میخورم

میریزه روی مقنعه ام

خیس میشوم

میگع من همانم که دل از دنیا بریدم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۲۰
مریم بانو

...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۳۴
مریم بانو

اول اردیبهشت:
میگفت موبایل میخام
به موبایل اسباب بازی و حتی انواع پیشرفته اش هم راضی نشد
میگفت یه موبایلی میخام که بتونم باهاش زنگ بزنم و پیام بدم
یکی از موبایل های قدیمی رو اوردیم شارژش کردیم و یه سیم کارت انداختیم
و برای خوشحالیش هراز گاهی بهش زنگ میزنیم
شماره افراد خانواده رو با شکل هایی ک خودش انتخاب کرد سیو کردیم تا بتونه زنگ بزنه و یادش دادیم چجور میتونه زنگ بزنه و پیام بده
هرکسی هم بهش زنگ میزنه از روی شکل میفهمه کیه ولی باز میپرسه
مثلا من زنگ میزنم گوشی رو برمیداره میگه
سلام مریم اسمت کیه؟؟؟
یعنی اسمت چیه؟ همون شما؟؟ ی خودمون😆😆😂😁😀

5 اردیبهشت:
کوچولوی من
خیلی وقته میخام یه چیزایی بهت بگم و برات بنویسم که وقت نشد
الان نشستم اینجا تمام و کامل در اختیارتو
نشستم که بگیرمت تو بغلم و ببوسمت و بوت کنم و حظ ببرم از بودنت کنارم
فکر می کنم به تک تک حرفهای قشنگت
فکر میکنم به حافظه ی فوق العاده بالات نه اینکه مامانتم بخام تعریف کنم که من اصلا از این مامانیی نیستم که بخام الکی تعریف کنم از بچم
ولی گاهی حرفهایی میزنی که مات و مبهوت میمونم
مثلا تو آمادای میرسیم به یه فلکه میگی مامان چرا اینجا پیاده نمیشیم قبلا همیشه اینجا از تاکسی پیاده میشدیم
یا اگر بریم خیابون فلان میگی من یادمه مهدکودکم قبلا اینجا بود
یا چیزهایی رو مربوط به یکسال پیش افراد بهشون میگی حتی به کسایی که خیلی ندیدی مثلا به دوست خاله که کلا شاید 4 بار دیده باشیش گفتی: یادته اون روز اونجور شد تو هم بودی
چیزی که مربوط به یکسال قبله
یا سوار تاکسی هستیم میرسیم به یه خیابونی یهو میگی عه مامان اینجا همینجاست که وقتی از آمادای میایم بابا میاد دنبالمون
و جالبه ک هیچی رو اشتباه نمیگی یعنی حتی با وجود شباهت خیابانها به هم بازم درست تشخیص میدی

10 اردیبهشت:
ناراحتم که پریشب هرکاری کردم نمیخابیدی اخر با عصبانیت بهت گفتم میرم بخاب تا برگردم باید خواب باشی
رفتم تو آشپزخونه و صدای آروم گریه های الکی ات برا جلب توجهم میامد و اعتنا نکردم وقتی برگشتم واقعا خواب بودی
اما همون شب تو خواب جیش کردی
و این یعنی چقدر بدون من بی آرامش خوابیدی



مامانم: به اون دوچرخه اب نریز دوچرخه زنگ میزنه
دخترک: به کی زنگ میزنه😆

10 اردیبهشت:
دخترکوچولوی من
چقدر رفتم مشاوره برای بهتر شدن حالت برای کمک کردن بهت
و امروز خانومی بهم گفت که آسیب هایی که خوردی دیگه هیچ وقت قابل جبران نیست
فقط میشه کنترل کرد
ناراحتم
ناراحتم که گفت داشتن اعتمادبه نفس در بزرگسالی یعنی داشتن یک رابطه خوب و سالم با پدر در 18 ماهگی تا 3 سالگی
ناراحتم که رابطه خوبی با پدرت نداری
دروغ چرا قبلا ناراحت نبودم حتی شاید یواشکی ته دلم یه کم خوشحال بودم که رابطه ات با پدرت خوب نیست. میگفتم خب خوب نباشه
ولی حالا میفهمم کسی که آسیب میبینه این تویی
حالا ناراحتم
گفت من به عنوان یه غریبه از صمیم قلبم برا دخترت خیلی ناراحت شدم
درحالیکه خونه باید محل امنیت روانی باشه درواقع خشونت خانگی در جریانه
گفت تقریبا تمام مشکلات جنسی تو سکس در بزرگسالی برمیگرده به تربیت جنسی اشتباه بچه ها در خردسالی
یه عالمه دعوام کرد
واسه تنبیه لفظی ات سر ور رفتن به خودت
واسه داغون بودن رابطه ات با پدرت

ببخشید
دوستت دارم

تنها یک انسان آگاهه که تلاش میکنه برای بهبود
آگاه باش به خودت
خودت رو بشناس تا بتونی کنترل کنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۲۸
مریم بانو

یهو هیجان زده و با خوشحالی گفت ماماااان
گفتم بله
گفت پام رو ببین یه کمی مو درآورده 😍 حالا منم میتونم اپلاسیون کنم😆
و کلی خوشحال بود


رفتیم پارک آبی

تو یه قسمت رودخانه یهو فهمید پاهاش به زمین میرسه با خوشحالی گفت: عهههه پام زمینو گرفته😂😂

موقع برگشت هم میگفت:بازم بریم تو حوض خونه ی ما (به رودخانه ک خیلی خوشش اومده بود میگفت حوض خونه ی ما)


هرکسی ازش میپرسه دوست داری پسر بشی
با قاطعیت بهش میگه نههههه دوست دارم دختر باشم همیشه
دخترکم بسیااار خوشحالم که کیف میکنی و حظ میبری از دختر بودنت


کلماتی که تلفظ درستش رو بلده ولی همچنان مثل قبل میگه:

فوتبال توت وال
اشپزخونه اشپقسونه
یخچال یچقال
نمیدونم نیدونم
مریم  mayam میم
عزیزم عه ای زم aiizam
سیب زمینی سیبزنمی


دختر کوچولوی من
تورو میبینم که چقدر هوای من رو داری حتی کار کردن من توی خونه غذا شستن یا ظرف شستن رو میگی بابا بکن4ه و من کار نکنم اصلا
وقتی نگاهت میکنم میبینم که میدویی و خوشحالی و میخندی و با ذوق وسط خیابون میرقصی کیف میکنم
همیشه گفتم ک هیچ وقت مادر کاملی نبودم و نخواهم بود چ بسا ک مادر کامل جزو همان تعاریف مقدس انگاری مادری باشد
ولی تلاش میکنم برای خوشحال کردنت. برای ذوق کردنت از خرید یه تل چراق دار. خوشحال میشی ک بریم پارک خوشحال میشی ک دستای همو بگیریم و تو خیابون بدوییم. خوشحال میشی که هر شب برات قصه بگم خوشحال میشی که باهات بازی کنم. آفریدن این خوشحالی های کوچیک برات میدونم که پیوندمون رو قوی تر میکنه

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۰۱
مریم بانو

اسمش مریم عه
چهره ی زیبایی داره بور و سفید با چشمای رنگی و اندام متناسب و موهایی خیلی بلند که تا زیر رانش میرسه
دکترای تخصصی میکروبیولوژی داره و استاد دانشگاه علوم پزشکی و عضو هئیت علمی عه
شوهرش میگن خیلی خوبه، همیشه آروم و ساکته
یه خونه ی شیک و ماشین شیک تو جای خوبی از شهر دارن و ثروتمندن
دوتا پسر داره که اونها هم زیبایند
ب نظر همه، مریم زندگی خوبی داره

امروز فهمیدم که مریم با خوردن کلی قرص خودکشی کرده که به موقع به بیمارستان میرسه و 3 روز بستری میشه
شنیدم که دانشجوهاش میگفتن: عههه استاد خودکشی کرده؟؟!!!!

امروز فکر میکردم عرصه ی زندگی چقدرررر بر یک زن باید سخت بشه که وجود بچه دست به همچین کاری بزنه، هرچی فکر کردم بجایی نرسیدم همش میپرسیدم از خودم که آخه بچه داره دوتا

امروز فکر میکردم به مریم
به اینکه همیشه سربالا دیدمش اما هیچ وقت ندیدم تو یه مهمونی از ته دلش بخنده
فکر کردم با این همه ثروت ک میتونست بهترین لباس ها رو بپوشه و.... اما هیچ وقت انگیزه ای نداشت برا پوشیدنشون، اینو تو هر مهمانی ای میشد فهمید؛ انگیزه

مریم تنها کمتر از یک ماه بعد از اون خودکشی ناموفق حالا مبتلا ب سرطان غدد لنفاوی شده
دیگه نیاز ب زحمتش برا خودکشی نیست
شاید خوشحال باشه،،، کی میدونه؟؟!!!!

مریم؛ خانومی هست از اقوام نزدیک ما
کاش کسی باشد که به فکر خنده باشد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۵۷
مریم بانو

تمام لباسهایی که تو این یکماه پوشیده و اویزون کرده به جالباسی جمع میکنم
میندازم رو تخت و لباسای خودمو
میرم روی تخت می ایستم
در کمد رو باز میکنم
جالباسی های خالی رو میارم روی تخت و دونه دونه لباسها و شلوارها رو بهش آویزون میکنم
دونه دونه و با دقت
اون بلوز زرد که بهم گفت چون تو زرد دوست داری خریدم
اون لباس آستین کوتاهی که از آمادای براش خریدم و همون موقع برای نشون دادن خوشحالیش پوشید
اون کت سورمه ای رو که ب سلیقه ی من خرید
اون اورکت ک مامانم سال اول عروسی براش خرید و خیلی دوسش داشت و منم خیلی دوست داشتم وقتی میپوشید
اون شلوار کتان زرشکی که گفت چون من شلوار زرشکی دوس داشتم خریده
اون شلوار سورمه ای و اون شلوار جین رو که همه رو بخاطر اینکه من خوشم میامد خرید
دقت بی نهایتش در انتخاب لباس که لباسی رو بخره که من حتما خوشم بیاد
بی نقص عه بی نقص
تمام لباس هایی که برازندشه 
که هروقت تو یه جمع میهمانی میپوشه بدون شک از همه مردهای اون جمع سرتره
و دیشب که صورتمو گرفت و نگام کرد گفت مریم دوستت دارم

تنها لباسی که دارد و برازنده اش نیست
منم
............................

افتاده ام از چشم تو ویران ویرانم
دستی نمی آید چرا دیگر به تسکینم
من شبیه کوه برفی سرد و سنگینم

ببین مرا
چگونه زیر بار غصه خم شدم
نشسته ام به این امید میان بغض و گریه ها ببینمت
........................................
دوراهی های زندگی تمامی ندارد مریم جان

دلم میخواهد بعضی شب ها خودم را در آغوش خودم بکشم
چیزی در گلویم بالا و پایین میرود وول میخورد
هر روز در تمام حوادث روزمره انواع مختلفی از زندگی ام رو تصور میکنم اینکه اگر الان اینجا نبودم اگر اینجور نبود اونجور نبود
دقیقا مثل همان ایده ی جهان های موازی
اینکه من در این جهان فیزیک میخانم و دخترکی دارم
شاید در جهانی دیگر همین مریم ک خودم باشم سیکل داشته باشم و 3 تا بچه قد و نیم قد
مرتب در جهان های موازی انواع دیگری از زندگی خودم را میبینم

نمیدانم این راه به کجا راه دارد
فقط ضعیفم همین
نه توانایی تغیر راه دارم نه قدرت ساختن راه. مثل ماشینی با دنده خلاص حرکت میکنم

توی ماشین در حال رانندگی آروم زیرلب آواز میخونه میدونه آواز خوندنشو دوست دارم

خواب فرار میکند از چشمانم
نگاهش میکنم با تمام جزئیات صورتش بدنش ابروهاش چشماش که همان چشمان دخترک است
لب هاش موهاش که تارهای سفیدش زیاد شده پوستش که چروکیده تر از قبل شده
میرم نزدیکتر پاهامو میندازم دور پاهاش
چشماش بسته است و خوابه
دستش رو میاره جلو و کورمال کورمال روی تخت دنبالم میگرده
پیدام میکنه
میکشونتم سمت خودش
میبوسه
دوباره به خواب میره

این چه زندگی ایه آخه
کی میفهمه چی زندگی ایه کی
وقتی هرشب به سختی به خواب میروی.......

زنهایی که رژلب قرمز قرمز میزنند
غمگین ترین زنان اند

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۴۳
مریم بانو

بچه که بودم زیر و بم برنامه های روانشناسی تی وی رو از بر بودم و میدیدم. و یکی از اهدافم این بود که یه روانشناس بشم

به برنامه های تی وی زنگ میدزم و سوالات مختلف میپرسیدم از کارشناس برنامه و با یک رادیو ضبظ قرمز هم برنامه های روانشناسی را ویس ها رو ضبط میکردم. یعنی میگفتم من یا یک روانشناس خواهم شد یا یک فیزیکدان. بعدها فکر کردم که هرکدوم رو برای چی دوست دارم دیدم (فیزیک چرا دوست دارم بماند برای بعد) روانشناسی رو دوست دارم چون علاقه شدیدی به شناخت روان آدمها بررسی رفتارشون داشتم. و فکر میکردم زندگی روانشناس ها همیشه گل و بلبله و هیچ وقت هیچ مشکلی ندارند چون خودشون و آدمهای اطرافشون رو میشناسند. میدونند چه جور با هرکس حرف بزنند و هر وقع چه کار مناسبی انجام بدهند؛ و فکر کردم خب اینا رو من کتاب هم بخونم میتونم به دانشش دست پیدا کنم و الزاما نباید که روانشناس بشم. و این شد که رفتم فیزیک. چون فیزیک رو نمیتونستم خودم سرخود بشینم بخونم مثل کتب روانشناسی

چی میخواستم بگم چی شد

خلاصه اینکه برنامه های روانشناسی اون زمان و حرف کارشناسان برای من وحی منزل بود. یه بار یکی گفت یه دفتر بردارید یه اسمی براش بزارید و توش از تجربه هاتون بنویسید، خاطره نه ها؛ تجربه ها

منم ک فکر میکردم یه عالمه تجربه قراره داشته باشم برا همین یه دفتر صد برگ برداشتم و یه جلد خیلی قشنگ و محکم و تاریخ زدم و شروع میکردم به نوشتن تجربه ها. اسمش هم گذاشته بودم "روزگار من"

ولی از اون دفتر صد برگی تعداد خیلی زیادی از برگ هاش هنوز خالیه؛ هنوز تمیز و با همون جلد قشنگ و محکمش اما برگه های خالیه زیادی داره

شاید واسه اینکه مهمترین تجربه های زندگی آدمی قابل نوشتن رو کاغذ نباشه؛ یا حتی اگر قابل نوشتن باشه به درد کسی نمیخوره، یا فقط ب درد خود آدم میخوره که آدم تجربه های مهم زندگیش هیچ وقت یادش نمیره و نیازی دیگه به نوشتنش نیست

فکر میکنم چقدر تجربه مهم در زندگی داشتم که ننوشتمشان. خیلی هم نیست البته کمیت نداره ولی کیفیتش عجیب بالاست.

شاید یکی از نقطه مشترک های خیلی از تجربه های من این اعتماد کردن به دیگران باشه. اینکه من به همه اعتماد میکنم مگر اینکه خلافش ثابت بشه.

اعتمادم به اون راننده ماشین که 200 تومن پول بی زبون بهش قرض دادم و بعدش منجر شد به شکایت و دادسرا و ....

اعتمادم به اون پیج خرید اینترنتی از اینستاگرام که منجر شد به شکایتم به پلیس فتا

اون خرید تلفنی ساعت مشاوره که منجر شد به کلی داد بیداد کردن پشت تلفن تا پولمو دادن

اعتماد به اون خانواده که رفتم به پسرشون درس دادم

اعتماد بی حد و حسابم و با چشمان کاملا بسته به درست بودن تمام کارها و رفتارهای حامد

و........

اینا همش تجربه است دیگه تجربه های مهمی که فکر میکنم هرکس کم و بیش تو زندگیش داره و قیمتی هم بابتش پرداخت میکنه، وقت، هزینه، اعصاب، آرامش و.....

و تجربه ای که امشب اشک منو درآورد و تمام خوشی روزم رو گرفت، آرامشم رو گرفت هزینه بر بود. و دختر کوچولویی که اومد نشست روی پام و بغلم کرد و بوسیدم و گفت: با من حرف بزن مریم غصه نخور میریم باهم خودمون پولمونو ازش میگیریم و میزنم یکی تو صورتش تا بمیره که پول تورو نمیده

بار اول که بحثمون شد سر اینکه آقا یادش نبود اجاره رو دادیم و گرفته و از اون ب بعد دیگه هربار فقط ب کارتش ریختم باید میدونستم که اذیتم میکنه

وقتی بهش گفتم دیگه اینجا نمیمونم و دنبال خونه میگردم گفت باشه . همین هیچی دیگه نگفت

نگفت تا اخر ماه کرایه ات رو کامل میگیرم حتی اگر بری

نگفت پولت رو با یک ماه تاخیر میدم

نگفت اجاره روزهایی که خونه خالی بود هم ازت میگیرم

نگفت و من فکر میکردم همه چیز خوبه. فکر کردم چرا با دعوا چرا با داد خب کوتاه میام مدتی تا پول بیاد دستشون و پولم رو بدن، انقدر عجله نکنم اینا هم حق دارن دنبال مستاجر میگردن و فلان.

اشتباه اول: خونه رو کامل خالی کردم درحالیکه هنوز هیچ پولی بهم نداده بودند. 10 اسفند

بعدش با چندین بار زنگ و پیام 5 تومن رو بعد از ده روز دادند. 20 اسفند

اشتباه دوم: ده روز صبر کردم و اصراری کردم برای گرفتن پولم فقط دو یا سه بار زنگ زدم و با احترام تمام صحبت کردم و ده روز وقت دادم

گفتند 1 تومن باقی مانده را ده روز دیگر یعنی اول عید میدهند.

اشتباه سوم: قبول کردم

نباید قبول میکردم درحالیکه خانه را خالی کردم باید سماجت میکردم که خانه را خالی کردم هر حساب و کتابی هست تا قبل از عید انجام دهیم ده روز هم که قبلا صبر کردم

عید شد . ده روز گذشت

اشتباه چهارم: همان روزی که قرار گذاشتیم زنگ نزدم و پیگیری نکردم گذاشتم ده روزی گذشت

زنگ زدم تبریک عید و احوالپرسی و سلام برسانید و کی می آیید و موکول شدم به: فعلا صبر کن تا بیاییم

از این "فعلا صبر کن" ترسیدم. و هر دو سه روز تماس میگرفتم که آیا آمدید؟؟؟ و پاسخ: نه صبر کن تا بیاییم

و امروز دیدم که خیلی صبر کردم. شد 23 فروردین . 40 روز میشود که خانه را تحویل داده ام

زنگ زدم گفتم ای بابا حداقل قسمتی از پولم را بدهید. پوزخندی زد پشت تلفن که نمیشود صبر کن

صبر نکردم

دعوا کردم داد زدم که چی میگی بابا 45 روز اجاره اضافه بدم واسه چی آخه

و نفهمید و نفهمید و نفهمید. و عصبانی بودم با عصبانیت حرف زدم گفتم اصلن من میتونم برم ازت شکایت کنم

تق

گوشی را قطع کرد

زنگ زدم پسرش . زنگ زنگ زنگ پشت سرهم 7 بار یکسره زنگ زدم تا بلاخره جواب داد

گفتم بابات چی میگه

گفت خونه خالی بوده بدموقع رفتی

گفتم ای بابا خودتون گفتید برو من ک نمیخواستم. شما یهو 50 درصد کردید رو اجاره. حالا من شدم مقصر. گفتم فکر کردید زن تنها دیدید میتونید سرش کلاه بزارید. ولی اگر یه هزارتومنی به ناحق از من بخورید حلال نمیکنم و راضی نیستم و از گلوتون پایین نمیره

گفت نزن این حرفو ما این جور نیستیم و فلان

جواب نهایی: صبر کن بیاییم تهران حساب کتاب ها رو میکنیم

من دیگه از اینجا به بعد اشتباه نمیکنم. اصلن دیگه چکار میتونم بکنم. انقدر اشتباه کردم که جایی نمونده دیگه برای اشتباه

همین فردا صبح میرم بنگاه همون بنگاهی که قرارداد اولیه رو درش نوشتیم همون نزدیک خونه. براش همه چیزو تعریف میکنم و میگم خودش زنگ بزنه و بگه که بس کنن دیگه و تشریف عنشون رو بیارن منزل

 

باید بنویسم در همان دفتر "روزگار من" که:

هر حساب و کتاب مالی باید با سند و مدرک انجام بشه یا امضا گرفته بشه یا ضمن انتقال غیرنقدی علتش ذکر بشه همراه با تاریخ یادداشت بشه

در قرار دادهای مالی تاریخ اهمیت بسزایی دارد از قبیل این موضوع در تاریخ مشخصی قید بشود که منزل تخلیه و تمام حساب ها انجام شود و همان تاریخ پول هم برگرداننده شود. صبر و این چیزها کاریست بس عبث

وقت دادنی نیست. پایان یک معامله به معنای کامل باید پایان باشد، وقت دادن برای تسویه و اینها باد هواست. تمام و تمام و تمام

 

من اشتباه کردم و تاوانش رو دادم و ضرر کردم، پولم رفت، زمانم رفت، اعصابم رفت آرامشم رفت

ولی دوست دارم کمی هم به خودم حق بدم، بگم مریم اشکال نداره تو مگه چندبار خونه استیجاری عوض کردی که قوانین اجاره رو بدونی و خبر داشته باشی، مریم تو مگر چندبار قرارداد مالی نوشتی و امضا کردی که بدونی چجوری باید جلوی کلاهبرداری رو گرفت

آره بزار اشتباهاتت تجربه ای بشه بس ارزشمند برای باقی حوادث این چنینی. از خودت ناراحت نباش و کمی به خودت حق بده بانو، مردم میلیون میلیون ضرر میکن. تازه تو ضرر آنچنانی نکردی، طبق محاسبه من نهایتش 500 تومن

خب آره حق داری ناراحت باشی زیاده ولی بهش فکر نکن و از اینجا به بعدش رو درست برو جلو. از اینجا به بعد رو اشتباه نکن

2 صفحه آ4 شد این نوشته هام

 

بعدا نوشت: خخخخخخخخ نوشتن اینا باعث شده که حالا دونه دونه دارم یاد اتفاقات و تجربه های ناخوشایند زندگیم می افتم که هرجا چکار میتونستم بکنم که اتفاق بهتری رقم بخوره ولی نهایت ضرر رو کردم و چه آسیب هایی که بهم رسید.....


صبح نوشت: همش دیشب کابوس دیدم :(


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۱۱
مریم بانو

دیشب رفتیم مهمونی شام دعوت بودیم. علی خیلی کمک کرد. اخر مهمونی بود ک زندایی ام صدام کرد. همون زن دایی ای ک شوهرش واسه ی انگشتر 3 روز باهاش قهر بود. بهم گفت مریم چقدر شوهرت خوبه چقدر انسان شریفیه و کلی تعریف دیگه. (تمام افراد فامیل ازش تعریف میکنن) گفتم ممنون و ازش دور شدم. و ب این فکر میکردم ک چقدر وقته خوشی های کوچک عمیقم رو ننوشتم. و ب کلمه کلمه ی این عبارت فکر میکنم
خوشی
کوچک
عمیق
باید ی تغیراتی توش داد
"خوبی های کوچک عمیق"
خوبیه. خوشی نیست برام حالا ادم بدی ام نمک نشناسم قدرنشناسم خوشی زده زیر دلم و.... نمیدونم. فقط حسم رو میگم بدون تغییر. ولی نمیتونم  خودمو سرزنش کنم ک چرا اینها و این خوبی ها سبب خوشیم نمیشند. چون خوشی ی حس درونیه ک نمیشه ب زور بوجودش آورد. خودش سرزده میاد و میره...


ولی بهتره از همین خوبی ها هم بنویسم

1- از این بنویسم که حتی وقتی دیر وقت میرم میخابم میگیرتم توی بغلش 

2- بنویسم که هر روز صبح صبحانه درست میکنه و برا من آماده میزاره

3- از خواب ک بیدار میشه منو بغل میکنه و میبوسه حتی اگر خواب باشم

4- تو این 13 روزه از سال جدید دوبار غذا درست کرده و بهم ایراد نگرفته که چرا غذا درست نکردم


نوشته شده در جمعه گذشته 9 فروردین

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۲۷
مریم بانو

دخترک رویای پرواز داره
همش میگه میخام پرواز کنم برم تو آسمون بالا برم
دیروز اومده با صدای ناراحت و بغضی ک اجبارا میده تو صداش و قیافه ی ناراحت مظلوم میگه: دارم به علاقه مندی هام فکر میکنم
میگم علاقه مندی هات؟؟ یعنی چی
میگه: یعنی یاد اون روزی افتادم ک دستم در رفت و خیلی درد میگرفت😢😢؛ یاد اون روزی افتادم ک ساعت از بالای شومینه افتاد پایین خورد تو سرم😢😢
بعد همینجوری قیافه اش مظلومه
میگم آها اینا یعنی علاقه مندی هات میگه آره و منتظره بغلش کنم و ببوسمش😀😁

دو روز پیش بهش میگم تو تا حالا پینس پسرا رو دیدی
میگه نههههه
میگم میدونی فرق داره با تو
میگه یعنی مثل من شکل قلب خوشگل نیست
من:😂😂
پرس و جو کردم کی اینجوری بهش گفته. هیچ کس نگفته بود خودش ب این نتیجه رسیده مال خودش قلبیه
اخرشم گفت ی بار ی خرده مال آراد رو تو مهدکودک دیده دایره ایه😂 ولی مهبل من خوشگل شبیه قلبه😐😆😅

امروز رفتیم بیرون افتادیم تو خیابونهای مسکن مهر. دخترک یهو گفت اااا مامان کجا میریم

- میریم بیرون گردش

- میشه بریم .... (اسم منطقه) بریم خونه مون جارو کنیم و توش زندگی کنیم و بعدش بریم بیرون

ما دقیقا یکسال و دوماه پیش اون خونه مسکن مهر رو فروختیم. و فقط یکبار همون موقع با دخترک رفتیم اون خونه رو جارو کردیم ک بفروشیم و دخترک حتی اسم اون منطقه یادش بود و دقیقا به همون منطقه ک رسیدیم گفت و من جدا بهت زده شدم


دیشب هم قبل خواب گفت برقصم. گفتم پس بزار ازت فیلم بگیرم گفت نههه نگیر. گفتم اگر فیلم بزاری بگیرم میفرستم برا آراد ببینه ها. و قبول کرد

امروز میگفت فرستادی آراد رقصمو ببینه😃😂😄

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۱۷
مریم بانو
امروز چادرمو نمیده نماز بخونم. بهش میگم بده عزیزم بعدش بازی میکنیم باهم
میگه نه نمیدم نمازت قضا میشه دیر میشه خب باشه بعدش گرسنه مون میشه غذا میخوریم دیگههه😂😂
شبا موقع خواب گیر میده که مامان بابا فرار از زندان میزاری، آخه من اون پسره که مایکله دوسش دارم😐😍😚
منم دوست دارم مایکل😄😊😍
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۲۷
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید