روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

وقتی یهو نگاه ب ساعت میکنی یا تعجب میبینی یک و نیم شبه
یهو یادت میاد ک عهه ساعتا امشب ی ساعت اومد جلو
بعد فکر میکنی که 1مهر خیلی بهتره ساعتا میره عقب و 1مهر دوتا 0000 داره؛ و یکساعت بیشتر داره میشه بیشتر حرف زد

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۸ ، ۰۱:۵۲
مریم بانو

وقتی با یه حال بد میشینی برا بار دوم به وقت شام رو با دقت تمام نگاه میکنی؛ اسمش میشه نامناسب ترین عملی که تو این اوضاع انجام میشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۵۸
مریم بانو

دست میبرم ب نوشتن 

جملات را مرور میکنم ک مبادا چیزی از قلم نیفتد. دوست دارم بنویسم که در سال جدید چ میخواهم ؛؛ جملات پی در پی را میپرورانم. در نهایت هیچی چیزی نمینویسم شاید بشود زندگی را ساده تر بگیرم. راحت تر خو بگیرم. شاید نوشتن و تکرار کردن مرا بیشتر اسیر دلمشغولی هایم و خواسته هایم کند شاید......... حتی جملاتی که اکنون مینویسم باز پاک میکنم. پس نمینویسم از خودم. از تو مینویسم:


کوچولوی من
چند ساعتی از سال جدید میگذرد که دارم برایت مینویسم
چقدر هرسال بزرگتر میشوی و روز ب روز از شنیدن حرفهایت متعجب میشوم
همین 3 ماه پیش بود که دستت رو گرفته بودیم و میپریدی توی خیابون انقدر تکون خوردی و پریدی ک دستت در رفت. اون شب تا صبح درست نخوابیدی و همش گریه میکردی. اما اون شب خوش گذروندی و ب نظرم ارزشش رو داشت. اون هیجان پریدنت. ارزش تجربه کردن رو داشت در مقابل دردی ک کشیدی. چون خوش گذرونده بودی
همین دو هفته بود که رفتیم آمادای و هوا سرد بود و برف بود و بازی کردیم. و تو سرماخوردی و دارو مصرف کردی. اما ب نظرم ارزشش رو داشت چون خوش گذرونده بودی
همین چند روز پیش بود که کف آشپزخانه رو با آرد یکی کردی چون میخواستی کیک درست کنی و ب نظرم ارزش دوساعت تایم منو برای شستن اشپزخانه داشت. چون خوش گذرونده بودی
شیرینی درست کردی با ارد و پودر قند و اب در کف اشپزخانه روی سرامیک و ب من اصرار کردی دوتا قاشق از معجونت بخورم و میگفتی بخور دلتو آروم میکنه. اگر مریض بشی با میکروبهای بدنت میجنگه و مقالبه میکنه(حرفای خودمو وقتی مریض میشی بهت میگم  خودم میزدی) و کلی از دستت خندیدم و قاشق های کیکت رو خوردم بعدش یواشکی تف کردم. و تو کلی کیف کردی ک شیرینتو خوردم

خوش گذروندن ها یه موقع هایی ی بهایی داره؛ با این وجود بازم خوش بگذرون چون یکبار بیشتر زندگی نمیکنی و امروز رو یکبار بیشتر تجربه نمیکنی پس برای لذت بردن از تجربه های تازه نترس . ارتش تک نفره ی قدرتمندی باش که همیشه چشمانت بدرخشد. امیدوارم دوستان خوبی داشته باشی در کنارت دوستانی که با پیروزی هایت شاد شوند و در سختی ها یاری ات دهند
زندگی همیشه شگفت زده ات خواهد کرد 
..................................


دارم حیاطو میشورم میای نگاه میکنی چند بار بهم سر میزنی اخر شاید دلت میسوزه با ناراحتی میگی مامااان ، علی بهت گفته حیاط رو بشوری؟؟
(لحنت جوری بود ک اگر میگفتم اره بعید نبود بری باباتو بزنی😂😂)
گفتم نه عزیزم
گفتی کی گفته پس بهت
گفتم هیچ کس خودم میخام تمیز کنم
ی کمی فکر کردی و گفتی خب پس ب علی بگو بیاد بشوره تمیز کنه
و ما کلی خندیدیم از حرفت
خیلی ب بابات توصیه میکنی که کاراشو بکنه و لباساشو جمع کنه و میخای من کار نکنم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۸ ، ۱۶:۱۴
مریم بانو

رفته بویدم دستشویی با دخترک تو دستشویی فشار اب زیاد شد ناراحت شد منو زد دستش خورد تو چشمم

منم برا اینکه بفهمه نباید این کارو بکنه چشممو گرفتم و دیگه باهاش حرف نزدم

از دستشویی اومدیم بیردن یه دستمال کاغذی و چسب برداشتم و روی چشمم زدم

مامانم پرسید چی شده

دخترک گفت نمیتونه حرف بزنه

مامانم پرسید چرا رفتید دستشویی چی شده چرا مامانت چشمش رو بسته

دخترک: مامانم حواسش نبود چشماش ندید رفت خورد تو دیوار حالا چشمش درد میکنه روش رو بسته

ما: 😨😨😨

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۷ ، ۱۲:۰۱
مریم بانو

یه موقع هایی هست که آدم وقتی به زندگیش فکر میکنه و اتفاقاتی که افتاده؛ باورش نمیشه این اتفاقا تو زندگی خودش افتاده باشه. مثل اینکه ماجرای ی زندگی رو از زبون دوستی شنیده باشه یا یه فیلم دیده باشه
باورش نمیشه که این زندگی خودش بوده
کاش واقعا گاهی اوقات همین طور بود...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۷ ، ۰۱:۵۷
مریم بانو

با خودم حرف میزنم 

زنهایی ک کنارم نشستن
از آرایشگاه حرف میزنن از کلاس های ورزشی و باشگاه از عمل دماغ از پزشک های مختلف
نگاه میکنم تو صورت تک تکشون هیچی معلوم نیست
هیچکدوم انگار خودشون نیستن
فقط یکی هست ساده با مانتوی کرمی یه روسری راه راه کرمی ب نظر میاد خودش باشه
یه خانومی هم نشسته روی صندلی روبروی من پاهامون باهم شاید 5 سانت فاصله داشته باشه
دستاش رو گذاشته روی زانوهاش. دستاش غرق طلاست. توی النگوهاش فیروزه کاری شده
مثل ویترین به مغازه شده اینجا . این اتاق 30 متری
من ی جورایی از همه ساده ترم یا عادی تر
درحالیکه خانوم دو ردیف اون طرف تر از زن داداشش حرف میزنه که فوق لیسانس داره و همش کتاب میخونه و تو یه بیمارستان کار میکنه میگه اصلا اون با ما فرق داره مثل یه زن عادی نیست
به این فکر میکنم که زن عادی از نظرش کیه
اگه مثلا میفهمید من دانشجوی دکترام میگفت منم عادی ام؟؟؟؟؟
فکر نکنم؛ اگر بفهمه که من دو ساعته برای تولد تنها دخترم دارم بخاطر نهایتا 100 هزارتومن چقدر حساب کتاب میکنم، و از این دست که زیاد است در زندگی من.
بعد تحصیلات و پول کجای یک زن عادی قرار میگیرد؟؟
از دید این خانوم من یک زن عادی نیستم حتی یک زن غیر عادی هم نیستم زنی هستم که اصلا دیده نمیشه. ولی زن داداشش عادی نیست
ن بخاطر تحصیلاتش واسه پولش
اینو اون نمیفهمه
ولی یه چیز دیگه رو هم نمیفهمه
اینکه عادی بودن یا نبودن به پول نیست به تحصیلات هم نیست
به منه به تو به هرکس به شیوه زندگیش به نگرشش. به تفکرش
فکر آدمهاست که ادمها رو متمایز میکنه
آنچه که در قسمت تقریبا کروی بالای بدن میگذرد...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۱۱
مریم بانو

دوست دارم انقدر پول داشته باشم که برم چندتا مغازه یه عالمه کاکائو با برندهای مختلف(شکلات نه ها) بخرم بدون هیچ دغدغه ای بدون اینکه نگران باشم پولش چند میشه یا باید صرفه جویی یا پس انداز کنم
بدون اینکه اصلا ب این فکر کنم که چند میشه یه عالمه کاکائو داشته باشم
و بشینم بخورم و از ترس تموم شدنش تو یخچال کنار نزارم

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۲۴
مریم بانو

قضیه اینکه این موقع ها همه احساسات آدم تشدید میشه 2 یا 3 برابر میشه
غمش شادی غصه و خوشحالی عصبانیت و نگرانی
همه حس ها
پس میشه گفت واقعی نیست
پس باید صبر کرد ی چند روزی بگذره
پس خوب میشه اگر این چند روز همه چیز آروم باشه. آب از آب تکون نخوره. ک در غیر اینصورت هرچیزی با واکنش چند برابر من روبرو میشه

..............

حالا تو همین موقع رو دنده آزار بیفت و اعصابم رو بگا بده و هرهر بخند
پس دقیقا ب همون اندازه که دوست دارم صدات رو بشنوم دقیقا دوست ندارم صدات رو بشنوم
و دقیقا ب همون اندازه که دوست دارم بلاکت کنم، دوست دارم بهت پیام بدم
و دقیقا ب همون اندازه که عصبیم کردی........ خبببب چیزی معادل این یکی نیست
نتیجه اینکه؛؛ پست بعد

...............

نتیجه اینکه اگر جمعشون بکنی اون دوتای اول خنثی میشن ولی مورد اخر میمونه
و وقتی از کسی عصبانی باشم ترجیح میدم ازش دور باشم.تا ب خودم فرصت بدم این خزعبلاتی که گفتی فراموش کنم آروم شم و در آرامش فکر کنم که مرض داری ومریم آزاری و هزارتا توجیه دیگه.
پس این فرصتو ب خودم میدم
- الان قاطی کردم؟ - دقیقا درسته

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۵۸
مریم بانو
دیوونه میشم از ی عالمه فکر و بخاطر اینکه ب خودم بگم قوی هستم با خودم میجنگم ک ب کسی پیام ندم یا زنگ نزنم. پس میام اینجا تو این خونه ک کسی بهم کار نداشته باشه. و بتونم فریاد بزنم ک من علی رغم تمام کری خوندنم اما تنهایی از پس هیچی برنمیام. و یک آدم ضعیف هستم
علاوه براین خیلی حیوون و عوضی ام
اره اینجا مال خودمه پس هرچی بخام میگم


.....
بیست دقیقه بعد
امشب بیشتر از یکساعت نشتسم پای درددل پیرمردی که بعد رفتنش فکر میکردم آینده علی رو دارم میبینم
یه مرد خانواده دوست ب فکر رفاه خانواده یه مرد خوب اما کمی بداخلاق
کاش مردهای بداخلاق ی روزی اینو بفهمن که هرچی هم خوب باشند اما اخلاق خوبی اگر نداشته باشند همه رو از بین میبره
.........
ده دقیقه بعد
کاش علی میفهمید ک هرچی هم محبت کنه اما وقتی دعوا میکنه تمام اون محبتش رو میشوره میبره انگار ک هیچ وقت نبوده
بی انصافیه؟؟؟!!
آره باشه قبول من چکار کنم دست خودم نیست من بی انصافم من اگر دنیا محبت کنه اما بعدش چیز بگه. میشوره میبره
چجور اینو بهش بفهمونم
چجور ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چجور بهش بفهمونم که امشب بودنش رو خواستم ولی یادم افتاد اگر میبود شااااید غر میزد شاااااید دعوا میکرد . و برا همون شااااااید بود که گفتم همین بهتر که نیست. 
.........

اینم دوست دارم بنویسم 
ناشی از عقده ای بودنمه خب باشه اره عقده ای ام
حلما تازه الان سوار اون کشتی اژدهای شهربازی شده خخخخ
این واقعا تعریف کردن داره آخه 
دختر من 7 ماه پیش سوار همون کشتی ها شد و اصلا هم نترسید و دقیقا گفت دستتون رو از جلوی من بردارید و کلی هم جیغ و شادی کرد. یعنی وقتی حدودا 3 سال و 4 ماهش بوده. و حلما الان 4سال و دوماهشه ک برا اولین بار سوار شده
یعنی موقع سوار شدن دختر من از حلمای تو ده ماه کوچکتر بوده
خخخخخخ
تازه دختر من رنگین کمانم ک میره هربار سوار این کشتی ها میشه که مال بچه های 7 سال ب بالاست و قابل ذکره ک خاله اش از نزدیک سه سالگیش سوارش میکنه همییییشه
درضمن اینم قابل ذکره که مجددا این آخه تعریف داره
واسه اینکه بچه تو این سن ترس رو درست نمیشناسه و ترس ب واسطه محیط انتقال داده میشه از پدرو مادر دوستان و .....
پس نتیجه میگیریم در حالت طبیعی هیچ بچه ای تو این سن از سوار شدن ب کشتی نمیترسه. مگر اینکه قبلش از اون محیط ترس رو کسب کرده باشه. یا مثلا ترس دوری از مادر داشته باشه
و اتفاقا وقتی ی بچه ب سنین بالاتر میرسه ترسش بیشتر میشه 
پس ترس ی دختر نوجوان غیرطبیعی نیست اصلا
نتیجه گیری: مجددا اینکه آخه سوار کشتی شدن تعریف کردن و پز دادن داره؟؟؟؟؟!!!!!!!😐
اعصابم خورده؟
آره . بلاخره سر یکی باید خالی کنم دیگه

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۵۲
مریم بانو

همیشه دم از برابری زن و مرد زدم. از قوی بودن زن از توانایی هاش
ولی سر بزنگاه میشم یه آدم لال ک قلبم تند تند میزنه و جربزه هیچ دفاعی از خودم رو ندارم و دوست دارم ی مرد پیشم باشه. فکر میکنم به لیلا همسایه کناریم که چقدر تنهاست و کاملا مستقل. و چقدر از من قوی تره. و چقدر زن بودن رو خوب بلده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۴۳
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید