رمضان
یکی دو دوز پیش نوشت:
رفتیم سرکوچه نماز رو ب جماعت خوندیم و افطار کردیم. روزی چهارصد بار دارم استغفار میگم
وقتی ب ماه رمضان نزدیک میشم
میگم واااای دوباره چجور اخه من روزه بگیرم واقعا دوباره شروع شد
بعد وقتی شروع میشه ب طور خیلی خوبی میتونم روزه بگیرم و هیچیم نمیشه و ی جوری هم هست ماه رمضان چشم رو هم بزاری تموم شده. بعدش ب خودم میگم عه این ک چیزی نبود تموم شد من همونی بودم ک میگفتم ای واااای داره شروع میشه؟؟؟
و دعای مورد علاقه ام جوشن کبیر ک هر سال شبهای قدر تا نخونم نمیخوابم. امشب ک ساعت یک شده هنوز وقت نکردم بخونمش. جوشن کبیر رو ک آدم بخونه دیگه هیچ روضه ای نیاز نیست بره. و فراز مورد علاقه ام ک دوست دارم بارها تکرارش کنم.
شبهای قدر ی چیز دوست داشتنی ای داره، وقتی بری جاییکه مراسمه کلی شلوغ پلوغه مردم کلی چیز میخورن همه جا چراغ روشنه. چندباری رفتیم روی تپه ی سال ک دخترک کوچیک بود شاید دوساله. حرفهایی اونجا شنیدم ک دیگه هیچ وقت نشنیدم. بارها برای شنیدن اون سخنرانی رفتم اونجا ولی دیگه نبود
از مردن حرف میزد و از قبر میگفت
نه حرفای تکراری ی چیزای دیگه منم دنبال دخترک بودم ک میچرخید اونجا تو فضای باز اون سخنران انقدر گفت و توصیف کرد ک دیگه نتونستم وایسم. پایین ی تپه ی کوچیک ک دخترک داشت ازش میرفت بالا با بقیه ی بچه ها نشستم و زارزار گریه کردم.
هیچ وقت دیگه نفهمیدم اون سخنران کی بود اسمش چی بود. ولی دیگه پیداش نکردم