دخترک
امروز 5 خرداد
امروز برا اولین بار گفت میخاد خودش از عرض کوچه عبور کنه. بهش گفتم باید مراقب باشه و دو طرفش رو نگاه کنه. همین کارو کرد و کلی خوشحال شد ک تونسته
نزدیک پله برقی اسمش یادش رفته بود میگفت مامان اونیکه مارو بالا میبره و پایین میبره
- پله برقی
- آره آره همین. من میتونم خودم تنهایی ازش برم
-آره
- واقعا من میتونم میتونم؟؟؟؟ (خیلی براش مهم بود این موضوع ک بهش بگم اره تو میتونی حتما)
- آره حتما ک میتونی
بالا رو راحت رفت اما سمت پایین رو میترسید گفت تو بیا هرچی صبر کردم نرفت بلاخره باهم رفتیم ولی یهو پشیمون شد گفت: من میتونم میتونم
پله برقی ای ک ب سمت پایین میرفت بدوبدو رفتیم بالا
و ازش رد شدیم( ترسناک بوداااا😅) گفتم خب حالا برو
- کمکم کن
-باشه ببین دستت اینجا بگیر برو
بلاخره رفت کلی خوشحال شد و وقتی رسیدیم پایین شروع کرد رقصیدن 😆
رفتیم یونی. تو سالن بودیم ک آقای فلان داشت رد میشد سلام کردیم بهم
دخترک: این کی بود
- دوستم
- یعنی میخاید باهم ازدواج کنید
زدم زیر خنده
- نه. من قبلا ازدواج کردم
- آها با بابا
- اره
- منم اونجا بودم
- وقتی ازدواج کردیم دوست داشتیم تو بیای پیشمون تورو آوردیم تو دلم
ذوق میکند