روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

درهم

پنجشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۸، ۰۲:۰۷ ق.ظ

به جای اینکه بگم جالبه میگم اسف باره
من هیچ وقت نتونستم ایده هایی ک تو ذهنم هست رو عملی کنم
سال 90 بود تقریبا ی روز رفتیم خونه عموم. زن عموم با خرما یه شیرینی خاصی درست کرده بود. ک من خیلی خوشم اومد
ی مدتی تو مارکت ها میگشتم ببینم مشابه اش هست یا نه، و نبود. ب علی گفتم میتونیم ی کارگاه یا ی زیرزمین اجاره کنیم این نوع شیرینی رو تولید کنیم با انواع مختلفش میتونه با طعم های مختلف هل زنجبیل دارچین و... باشه و روش هم انواع مغزیات.
طرحش رو تو ذهنم چیدم اینکه ب چند نفر احتیاج داریم چ وسایلی احتیاج داریم.
دیگه در همین حد بلد بودم و تنها
علی هم خوشش اومد
اما این طرح هیچ وقت عملی نشد. تا دو سال پیش دقیقا همون شیرینی ها وارد بازار و مارکت ها شد. شیرینی ای وارد مارکت شد ک ایده اش مال من بود. وقتی دیدم کلی افسوس خوردم.  فقط عمل نکردم و کسی پایه نبود باهام برا عملی کردنش

همون سال 90 کلی اوج عروسی اقوام و اینا بود منم دو دوره کلاس تزئینات رفته بودم. ی ایده ای ب ذهنم اومد و یه کارت زدم اسمش رو گذاشتم تزئینات جهزیه و... ....  رفتم آرایشگاه ها و آتلیه ها کارتم رو پخش کردم ولی خیلی کم . یعنی کلا تو ی خیابون اینکارو انجام دادم. بعدش سرد شدم هیچ کس همراهیم نکرد

سال 92 نمایندگی رباتیک رو توی شهرم گرفتم ولی باید برای پیدا کردن دانش آموز تبلیغ میکردم. و کسی پایه نبود و تنهایی سخت بود. ی مدتی دنبال کردم و سرد شدم . والان هرجا رو نگاه کنی رباتیک دارن اموزش میدن و من اون اولش شروع کردم اما ادامه ندادم

گذشت و درمورد این چیزا ی بار با دایی ام حرف زدم. سال فکر کنم 93 بود  بهم گفت مریم ایده های خوبی داشتی بیا باهم ی کاری شروع کنیم. گفتم اتفاقا ی چیزی هست تو ذهنم.
و اون این بود:
همه جا پر از رستورانه اما جایی نبود ک سرویس صبحانه ارائه بدن. میتونیم ی سرویس بیرون بر درست کنیم برا صبحانه. صبحانه های خاص و متنوع کشورها رو داشته باشیم ببریم برا ادارات مراکز و... و کارمون ک گرفت رستوران صبحانه بزنیم.
حتی ب درست کردن برشورهای تبلیغاتی اش هم فکر کردم
دایی ام قبول نکرد گفت خیلی سخته
و الان حدود 6  7 ماهه ک رستوران چاشتینو تو این شهر باز شده و فقط صبحانه میده. و قبلش ب مدت یکسال فعالیتش فقط بیرون بر بود. یعنی دقیقااااااااااا همون ایده ی من.

ی ایده دیگم اون موقع داشتم
ساخت ی کلبه وحشت تو این شهر حتی مکانش را هم درنظر گرفته بودم
. دایی ام رفت دنبال تحقیقات مالیش گفت حداقل 40 میلیون سرمایه میخاد
و اونم دنبال نشد. البته این یکی رو هنوز کسی نساخته😆😅

ی چیزهای دیگه ای هم تو ذهنم بود
پرورش بلدرچین و پخش تخم بلدرچین
کاشت زعفران (کلی درموردش تحقیق کردماا)
پرورش و کاشت قارچ

خلاصه هیچ کدوم از ایده هام عملی نشد
از چیزهای ساده ک تبلیغ تدریس خصوصی و ایناست بگذریم تاااا ساخت کلبه وحشت

اما این بار میخام ی کاری کنم
با چندتا مرکز صحبت کردم بهم کلاس اجاره بدن و قبول کردن
میخام کاری ک دوسش دارم رو انجام بدم
میخام نجوم درس بدم
و دو ساعت هم با کمک دخترک داشتیم اگهی های تبلیغاتی رو تو خیابون پخش میکردیم و می چسباندیم
دیگه کوتاه نمیام
فقط باید بیشتر تبلیغ کنم.
و نکته بسیار مهم اینکه "برای موفقیت تو کار ،  ی کار متفاوت بکن"
اگر رستوران میزنی میتونی ی سس خاص عرضه کنی
اگر کافه میزنی میتونی ی سرویس خاص ارائه بدی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۳/۰۹
مریم بانو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

دانلود آهنگ جدید