روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

نبودنت

ترس بزرگیست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۹ ، ۰۹:۳۴
مریم بانو

میره عطری که من خوشم ‌اومده رو‌میخره

به‌خودش میرسه

به بهداشت شخصیش بسیار اهمیت میده

خودش رو‌ همیشه تمیز و‌ خوش بو نگه میداره

بهم میگه واسه توعه

اونجا که میگن خوشی زده زیر دلش همینجاست

من خوشی زده زیر دلم

.......................................................

هیوا چرا وبلاگت یهو حذف کردی دختر؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۹ ، ۰۰:۴۷
مریم بانو

رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشوره ما بود دل‌آرام جهان شد

در اول آسایش مان سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادن‌مان بود خزان شد

زخمی به گل کهنه ما کاشت خداوند
اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد

آنگاه همان زخم همان کوره کوچک
شد قله یک آه مسیر فوران شد

با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد
با خلق ندانیم چه‌ها کرد و چنان شد

ما حسرت و دلتنگی و تنهایی عشقیم
یعقوب پسر دید زلیخا که جوان شد

جان را به تمنای لبش بردم و نگرفت
گفتم بستان بوسه بده گفت گران شد

یک عمر به سودای لبش سوختم و آه
روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد

یک حافظ کهنه دو سه تا عطر گل سر
رفت و همه دلخوشی‌ام یک چمدان شد

باهرکه نوشتیم چه‌ها کرد به ما گفت
مصداق همان وای به حال دگران شد

حامد عسگری

......

قشنگ بودا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۹ ، ۲۳:۴۷
مریم بانو

انگشت برای نوشتن کم می آورم

 

حس بدی دارم. یه لحظه حس میکنم من ظالمم یه لحظه ی دیگه حس میکنم گناه دارم طفلک

یه لحظه حس میکنم پیرو پست قبل

یه لحظه فکر میکنم کجای کارم؟؟؟ و سکوتی عظیم

حس می کنم گیر افتادم یا شاید خودم گیر کردم

بدجایی گیر افتادم

نمیدونم برزخهههه نیستش نمیدونم

حس میکنم .... اصلن دیگه نمیدونم چی حس میکنم... نمیتونم توصیف کنم

انگشتام سکوت میکنن روی صفحه کیبرد

 

نمیتونم بنویسم

کاش یه راهی بود

هرچی هست حس بدیه

وای دارم دیونه میشم

 

دیگه نمیخام سکس داشته باشم باهاش دیگه نمیخای ای خدا. دیگه نمی تونم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۹ ، ۰۱:۱۲
مریم بانو

من فقط ترسو ام 

شجاعتشو ندارم

میدونم ک اگر بعدها این پست رو ببینم نمیفهمم یعنی چی

ولی باید بنویسمش...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۹ ، ۰۱:۴۴
مریم بانو

یک شب هم باید باهم بیدار بمانیم ... تا خود صبح

هی چشمهای تو پر از خواب شود و من ببوسمت

و بگویم کمی دیرتر که حرف بزنیم می خوابیم.

هی برایت تعریف کنم از روزهایم.. هی برایت تعریف کنم از تنهایی های این چند قرن

که تو نبودی من هر شب مینشستم با آسمان حرف می زدم درباره ی تو و آسمان میخندید

هی من برایت تعریف کنم ... هر روز که بهار رد میشد و تو نبودی. من چقدر می پژمردم...

هی من حرف بزنم و نگذارم تو بخابی و کم کم صبح شود .. اولین شعاع آفتاب که از لابلای پنجره به تن تو تابید. سفت بغلت کنم.

و تو را میان بوسه و نوازش بخوابانم تنگ در آغوش خودم

تو بخابی و من بنشینم به تماشاکردنت

همه ایام بگذرند و ما همین طور برای همیشه با هم بمانیم.. تو باشی و من غرق تماشایت و جهان آرام...

3 years have passed

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۹ ، ۰۰:۰۰
مریم بانو

باهم منچ و مارپله بازی میکنیم و یادت میدم
تو میتونی مهره هات تا عدد 4ببری جلو اما وقتی تاس میریزی و 5 یا 6 میاری دیگه قاطی میکنی تو بردن مهره ات رو به جلو
من عصبانی میشم سعی میکنم با نامهربونی یادت بدم: ببین گوش بده یک دو سه چهار پنج میری جلو از این طرف
گریه ات میگیره
یه کمی میگذره دیگه بازی نمیکنی میگی بازی دوست ندارم
شب میشه بهت میگم دخترک من اشتباه کردم ک اونجوری باهات حرف زدم سر منچ بازی تو گفتی اره باشه میبخشمت
گفتم بابا هم چند وقت پیش باهات دعواتون شد بخشیدی زودی. چرا انقدر زود میبخشی؟؟
میگی: چون دوستتون دارم. آخه آدم کسایی ک دوسشون داره رو خیلی زود میبخشه


تو بزرگترین درسها رو به من میدی کوچولو
.......................

خوشحالم که راحت با من حرفات رو میزنی. امشب تعریف کردی ک دیروز توی مهد کودک برقا رفته و تو مهدیار رو صدا کردی : مهدیار کجایی
بعد مهدیار اومده دست کشیده روی صورتت و گفته من همینجام
بهم گفتی مامان خیلی عاشقانه بود ک دست کشید رو صورتم
شب شد میخواستیم بریم هئیت همون هئیتی ک مهدیار هم میاد
هرکاری کردم که لباس مهمونیت عوض کنم نذاشتی گفتی میخام با همین لباس برم اون پسره منو اینجور خوشگل ببینه . مامان من دوست دارم برم پیشش و لباش رو ببوسم

ممنون دختر کوچولو که حرفهای مهمت رو به من میزنی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۵۵
مریم بانو

شنیدن هر داستانی از زندگی مشترک کسی تلنگریست

........................

من خیلی زن بدی ام

من خیلی زن بدی ام داد میزنم

من خیلی زن بدی ام غرغر میکنم

من خیلی زن بدی ام تحقیر میکنم

من خیلی زن بدی ام بهش محبت نمیکنم

من خیلی زن بدی ام ازش حمایت نمیکنم

من خیلی زن بدی ام یهوووو عصبانی میشم

من خیلی زن بدی ام بهش نمیگم دوستت دارم

من خیلی زن بدی ام خوبی هاش رو نمی بینم

من خیلی زن بدی ام بهش نمیگم بهت افتخار میکنم

من خیلی زن بدی ام چیزهایی ک بلد نیست رو با تمسخر یادش میدم

من خیلی زن بدی ام در مقابل محبت هاش بی انصاف و قدرنشناسم و کور

من خیلی زن بدی ام نمیبوسمش

من خیلی زن بدی ام هات نیستم

من خیلی زن بدی ام بهش نمیدم

..................... 

 

بماند برای روزی ک فکر کردم خیلی زن خوبی ام و بی عیب تلنگری شود بین خودم و خودم

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۴۲
مریم بانو

آدمیزاد برای حالت های مختلفش اسمش گذاشته. مثلا حس خوشحالی حس ناراحتی
ولی بعضی حالت ها هستند اسمی ندارند اما هستند. مثل حالت ملتمسانه دلتنگ شدن...
راه به جایی نیست

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۴۵
مریم بانو

میگه یه لباس ازاد بپوش یه جای خنک دراز بکش یه اهنگ ملایم بزار شروع کن رو عضلات و تنفست تمرکز کردن دونه به دونه پاهات رو منقبض میکنی و سپس رها و همین مراحل دستات و بقیه بدنت. نفس های شکمی عمیق دم و بازدم . این ریلکسیشنه
اما من میخاستم بهش بگم تعریف من از ریلکسیشن با چیزی ک تو گفتی فرق داره. در لغت نامه ی من ریلکسیشن یعنی پاهات رو گره بزن به پاهاش، بدنت مماس بشه با بدنش؛ دستات زنجیر بشه تو دستاش؛ نفساش بخوره تو صورتت و آهنگ صداش رو بشنوی. لایو کنارت...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۴۴
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید