روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

انقدر از رابطه داشتن با مردها بیزار شدم

ک خواب هم ک میبینم دیگه هیچ‌مردی تو‌خواب هام نیست

یا خودم تنها فیلم بازی میکنم با دخترک

یا خواب جنسی باشه لز میکنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۵۸
مریم بانو

نمیدونم با چی شروع کنم

پریشب به فیلم دیدیم با دخترک یه فیلم رده سنی نوجوان که یه پسری بود که پدرومادر میخواستند از هم جدا بشن بعد یکی یه راه حل میده

میگه برو دفترخاطرات مامانت پیدا کن چون آدما تو دفترخاطراتشون از حسشون مینویسند از اینکه چی خوشحال یا ناراحتشون میکنه. پایان به خوبی و خوشی تمام شد

روز بعدش دخترک اومده بهم میگه مامان تو از بابا طلاق عاطفی گرفتی؟

چشمام گرد شده میگم نه ینی چی این حرفا

شب شد میگه مامان تو هم دفتر خاطرات داری؟ براش توضیح دادم که قبلا داشتم و چون دوست نداشتم کسی بخونه دیگه حالا وبلاگ مینویسم و برای خودشم یه وبلاگ دارم که البته اینو میدونست از قبل.

گفت خب دفتر خاطراتت بیار بخونم

اصرار و اصرار تا بلاخره آوردم و به جای قصه شب از خاطرات سال ۸۲ ام براش خوندم از اون موقع که عاشق یکی از دخترای کلاس شده بودم اسمش معصومه بود صداش میکردن مصی

برای دخترک خیلی جالب بود خاطراتم . میگفت : مامان اگر من اون موقع بودم میرفتم مصی رو دعوا میکردم که بیاد باهات دوست بشه

دوست داشتن بچه ها پاگه پاک بی آلایش. به من میگه مامان ناراحتی؟ میگم نه میگه چرا ناراحتی میگم چرا میگی

میگه از چشمات پیداست از دهنت پیداست

میگمم از دهنم دیگه چجور

میگه دهنت این شکلیه: sad

کلی از دستش میخندم

شبا به من نگاه میکنه ببینه خوابیدم یا نه اگر بیدار باشم میگه : مامان داری به چی فکر میکنی

میگم آینده

میگه باشه به منم پس بگو مامان خواهش میکنم به منم فکراتو بگو یواش بگو کسی نشنوه من به کسی نمیگم

و انقدر اصرار میکنه که مجبور میشم یه چیزی از خودم بسازم بهش بگم

یه شب بهش گفتم دارم فکر میکنم برای نهار فردا

صبح که بیدار شده بود هنوز تو رخت خواب بود میگفت مامان نگران نباش خودم برای نهار کمکت میکنم باهم درست میکنیم نگرانش باش

فقط بودن همچین آدمی کنارته که باعث میشه زشتی های این دنیا رو دووم بیاری

 

نقاشی میکشه برای من گلسر زرد میکشه میگه چون تو زرد دوست داری. کیک تولد میکشه برام زرد . و خیلی چیزهای دیگه مربوط به من زرد میکشه .

حواسش خیلی جمعه

حتی موقع خرید یا انتخاب چیزی میره طرف زرد میگه چون تو زرد دوست داری

درحالیکه من نه اصراری روی زرد داشتم هیچ وقت نه تاکیدی روی انتخاب زرد

ولی حواسش به منه

 

این که حواس یکی به آدم باشه لذت بخشه

میدونه من بادمجون دوست دارم و بهش اهمیت میده

وقتی میبینه از خستگی یه گوشه افتادم برام بالشت میاره و با سختی زیاد پتو میاره

میدونه من از سرما بیزارم و متنفرممممممممممممممم از زمستون. همیشه مراقبه تا سردم نشه تا میگم سرده میره شومینه روشن میکنه

شبا موقع خواب منو چک میکنه که قشنگ پتو روم باشه تا سردم نشه. پتو رو قشنگ میکشه روم روی دستام بلند میشه پاهامو چک میکنه که زیر پتو باشه

 

منو همینجوری که هستم دوست داره

با اینکه خودش از گرما فراریه اما نمیخاد من تغییر کنم منو همینجور دوست داره

 

دوست داشتن زمانی ارزشمنده که طرفتو همینجوری که هست دوسش داشته باشی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۰۰ ، ۱۷:۲۳
مریم بانو

ماهی لیز خوردی آخرش از میون دستام

حس می کنم قلبم مچاله شد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۰۰ ، ۱۱:۱۹
مریم بانو

تلفن خونه زنگ‌ زد گوشیو برداشتم یه صدای آشنا بود احوالپرسی کرد گفت مریم خانم شمایید؟ گفتم بله.  گفت من علی عمه هستم شناختی. گفتم بله. 

از تهران اومده بود اینجا سر بزنه ب اقوام

شناختمش کراش بچگی هام بود .

یه دوست خانوادگی داشتیم و هم فامیل پدربزرگم پاتوق ما وقتی میرفتیم تهران. بهش میگفتیم عمه یه خانم خیلی مهربون پسر اخریش کراش من بود خخخخخخ. البته بعد من ازدواج کرد و دوقلودار شد.

یکی دو روز پیش ک زنگ‌ زد خنده ام گرفته بود . پیش خودم میگفتم ببینمش ببینم چ فرقی کرده. دوس داشتم زنش و بچه هاشم ببینم

امروز ظهر ک از خواب بیدار شدم دیدم صدا از طبقه بالا میاد. فهمیدم اومده خونمون

پاشدم اماده شدم و رفتم بالا . در ر‌و ک باز کردم خخخخخخخ

دیدم اون نیست بلکه داداش بزرگشه

بعد کلی خندم گرفته بود ک حتی اسمشم یادم رفته بود

درواقع کراش من حسن بود برادر کوچیک

و میهمان ما علی بود برادر بزرگ ک همسن پدرم بود خخخخخ

من اسمشم یادم رفته بود خخخخخ وقتی برادرش دیدم کلی فکر کردم ک یادم اومد کراشم اسمش حسن بود خخخخخخخخخ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۵۰
مریم بانو
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۲ فروردين ۰۰ ، ۱۳:۱۹
مریم بانو

دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
                         از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم


        غمم این است که چون ماه نو انگشت نمایی
                     ورنه غم نیست که در عشق تو رسوای جهانم


        دم به دم حلقه این دام شود تنگتر و من
                              دست و پایی نزنم خود ز کمندت نرهانم


        سر پرشور مرا نه شبی ای دوست بدامان
                                    تا شوی فتنه ساز دلم و سوز نهانم 


       ساز بشکسته ام و طائر پربسته نگارا
                         عجبی نیست که اینگونه غم افزاست فغانم


       نکته عشق ز من پرس به یک بوسه که دانی
                            پیر این دیر جهان مست کنم گر چه جوانم 


       سرو بودم سر زلف تو بپیچید سرم را
                                      یاد باد آنهمه آزادگی و تاب و توانم


        آن لئیم است که چیزی دهد و باز ستاند
                              جان اگر نیز ستانی ز تو من دل نستانم


       گر ببینی تو هم آن چهره به روزم بنشینی
                          نیمشب مست چو بر تخت خیالت بنشانم


       که تو را دید که در حسرت دیدار دگر نیست
                         آری آنجا که عیان است چه حاجت به بیانم


      بار ده بار دگر ای شه خوبان که مبادا
                                 تا قیامت به غم و حسرت دیدار بمانم


      مرغکان چمنی راست بهاریّ و خزانی
                              منکه در دام اسیرم چه بهارم چه خزانم


       گریه از مردم هشیار خلایق نپسندند
                          شده ام مست که تا قطره اشکی بفشانم


        ترسم اندر بر اغیار برم نام عزیزت
                         چه کنم بی تو چه سازم شده ای ورد زبانم


      آید آنروز عمادا که به بینم تو گوئی
                             شادمان از دل و دلدارم و راضی ز جهانم

 

                                                                            عماد خراسانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۲۹
مریم بانو

خب من میشه گفت از اول عید هیچ کار مفیدی در زمینه درسم نکردم.

و برنامه داشتم امروز دیگه جدی ادامه بدم بعد از انجام کارهایی که قرار بود بکنم

و دلم میخاست رفرش بشم پس اول خوابید یکساعتی بعدش بیدار شدم میوه خوردم و حالا نشستم  پای لب تاب

اما انگار چون خیلی دور بودم سخت هم نزدیک میشم هرچی میکنم نمیتونم تمرکز کنم روی این کد فکرم همش میپره

خب خواستم بنویسم این پرش فکری کمتر بشه

من خوبم و کارایی که قرار بود رو انجام دادم اما الان دیگه باید نمودارم رو بکشم و بقیه مقاله ام کامل کنم. پس استوپ لطفا

آها یه کار قدیمی خخخخخ یه کاغذ میزارم کنار دستم هروقت وسط کاری چیزی به ذهنم رسید که باعث میشد فکرم بپره توی اون کاغذ مینویسمش و به خودم میگم الان فقط درس. درس که تموم شد کاغذو بردار و بشین تا صبح به چیزهایی که نوشتی فکر کن انقدر فکر کن فکردونت بترکه خخخخخخخ

........................................................................................

نیم ساعت بعد نوشت:

 

دمت گرم انصافا نوشتن معجزه میکنه و ایضا توضیح درسی بلند بلند برای خودم و نوشتن نکات کدها

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۰۰ ، ۱۹:۵۸
مریم بانو

من هیچ وقت دوست نداشتم جای کسی بود. جای خودم بودن رو دوست داشتم. همین خودم بودن همه چیز خودم رو دوست داشتم.

 

اما این چند روزی غبطه خوردم . غبطه خوردم به دختری که دوست داشتم مثل اون باشم دوست داشتم شخصیتم یه کم مثل اون میبود یه کم محکم با عزت نفس .  همیشه تحسینش میکردم حتی قبل اینکه مثل حالا بشناسمش. کاش میتونستم بهش بگم که چقدر تحسینش میکنم.

 

حالا فکر میکنم اگر مثل اون بودم .... چه خوب میشد

چه محکم

چه قوی و پر قدرت

چه عزت نفسی

 

و یادم میمونه که داستانش رو برای دخترک تعریف کنم. وقتی بزرگ شد یاد بگیره که شخصیتش چقدر ارزش داره و دم دستی نباشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۰۰ ، ۱۴:۰۸
مریم بانو
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۹ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۰۰
مریم بانو

خالم گفت بیاید بریم شمال

خیلی دو دل بودم همش سبک سنگین میکردم ببینم بریم بهتره یا نریم . واسه وقتم که گرفته میشد واسه پولش واسه جامون ک خونه کسی بود و بلاخره محدودیت هایی داشت.

هرچی فکر میکردم نمیفهمیدم بلاخره با رفتن موافقم یا نرفتن

یاد ایستگاه مترو و  سکه افتادم

سکه رو  بنداز بالا اون موقع است که خواسته قلبیت خودشو نشون میده.

سکه رو انداختم بالا. دوست نداشتم برم شمال

تردید تموم شد حالا فهمیدم که دوست ندارم برم شمال

ساعتی گذشت دخترک اومد پیشم با ناز و ادا از شمال حرف میزد لباساش حاضر کرد ذوق رده بود بالا پایین میپرید از این طرف خونه اون طرف میدوید.

اینجا بودم که تصمیم گرفتم برخلاف خواسته قلبیم بریم شمال

میبینی دخترک تو اینجوری تصمیمات منو تغییر میدی . راضی شدم به رفتن با اینکه دلم نبود فقط و فقط به خاطر تو

...................

البته ما این سفر رو نرفتیم به دلایلی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۰۰ ، ۱۹:۴۰
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید