وقت نبود بنویسم. بنویسم بماند.
توضیحات پست قبل : بامدادان:
texlive ubuntu
گاهی اوقات وقتی فکر میکنی از این همه راه رفتن خسته شدی و دیگه نا و رمقی برات نمونده دقیقا همون موقعست که اگر یه بیل دیگه بزنی به طلا میرسی. وقتی حس میکنی به تهش انگار رسیدی(هرچند ته نباشه) ولی وقتی حس شکست میکنی . اگر فقط یه کم دیگه تلاش کنی موفق میشی
نشسته بودم پای لب تاب و مثل دختر بچه های اول ابتدایی که نمره املاشون کم شده گریه میکردم. گریه می کردم و سرچ میکردم و دستورات میزدم و درست نمیشد که نمیشد. یه کم استراحت کردم نشستم یه گوشه سرم تکیه دادم به دیوار و فکر میکردم. ۶ صبح بود دیگه ۳ ۴ ساعتی میشد داشتم کار می کردم طی دو هفته اخیر همش روش کار کرده بودم و درست نشده بود. گفتم تلاش آخرمو میکنم و میرم میخوابم , و فردا صبح میرم یکیو پیدا میکنم. تو همین تلاش آخرم بود که لابلای اشکهام پیام سبز موفقیت رو توی برنامه دیدم. درواقع باورم نمیشد درست شده باشه حتی روز بعدش هم باورم نمیشد انقدر بهش ور رفتم هی بستم باز کردم دیدم آره واقعا درسته.
آره پس دست از تلاش برندارید. شاید لحظه آخر موفقیت جلو روتون باشه
.........................................................................
شادی:
ماجرای لباس و خاله
تلفن زد بهش گفتم من شادیم این چیزا نیست. گفت تو الان بچه ای هنوز نمیفهمی از بس سرت تو کتاب بوده این چیزا رو متوجه نمیشی
حرف زدیم و حرف زدیم و نتونستم قانعش گنم. عصر اومد خونمون بهش گفتم من تو دیوار یه سری لباس قشنگ دیدم قیمت هم مناسب ۲۰۰ ایناست بریم بخرم. نگاه کرد گفت بد نیست ولی اول بریم یه دور بزنیم.
بلاخره نتونستم راضیش کنم نمیخام و منو برد. تو همون مغازه های اول یه لباس آبی دیدیم که میگفت خیلی بهت یاد دیگه ۲ ۳ ساعتی گشتیم بازم و در نهایت گفتم بریم همون لباسهایی که تو دیوار دیدم بخریم. گفت بریم لباس آبی رو پرو کن و به زور رفتیم. پرو کردم تو اتاق پرو بودم و نفهمیدم خالم رفت لباس رو پولشو داد و حساب کرد. شوک زده شدم وقتی اومدم بیرون و گفت مریم بیا بریم خونه دیر شده دیگه و لباس هم دست گرفته بود. لباس آبیه شد ۲ میلیون و ۵۰۰ هزارتومن و لباس دخترک هم بود نزدیک ۳۰۰
اومدیم خونه باورم نمیشد یه لبای در حد ۲میلیون خریده باشم
همش فکر میکردم با ۲ میلیون چقدر کار میتونستم انجام بدم و این خاله جو گیر نذاشت
حالا ۲ میلیونی که حیف شد به یه طرف
یه طرفش منم که باید براش جبران کنم همش حس میکنم زیر دین هستم
انقدر حالم بد شده بود فقط اومد نشستم کنار شومینه و سرم گذاشتم رو زانوهام و به این خرید فکر میکردم.
حیف شد ۲۵۰۰ پول حیف شد
الانم بهش فکر میکنم حالم بد میشه لباسو نمیتونم توی کمد بزارم جاش نمیشه با کاور آویزونش کردم پشت در که چشمم بهش نیفته
لطفا اگر برای اطرافیانتون هدیه میخرید یه هدیه معمولی بخرید چون اگر گرون باشه فقط باعث شرمندگی و زیر دین رفتن اونها میشید. لطفا
امشب یعنی درواقع الان میشه دیشب
رفتم خونه مادر و عمو برا تبریک روز عید
عموم از مسایلی گفت که تو زندگی ناراضیش کرده. دوست دارم بنویسم:
خیلی خلاصه محض اینکه یادم نره
۱- اهمیت بیشتر زن به بچه ها به جای شوهر. یعنی همه چیزهای خوب مثل خوراکی ها اول مال بچه ها باشه. اهمیت به نظر اول نظر بچه . شوهر همیشه در نقش دوم بعد از بچه ها. اولویت خوابیدن کنار بچه ها. نباید بچه ها رو به شوهر ترجیح داد
۲- اصرار بیش از حد روی موضوعی مثل خریدن وسیله خاصی. اگر شرایط مناسب باشه و پولش باشه و اون وسیله هم لازم باشه خریداری میشه اما اگر پولش نباشه زن نباید هی غرغر کنه که یالا بخر بخر . این غرغر کردن مردو دیوانه میکنه.
۳- انجام کاری مخصوصا خرید بدون اطلاع به همسر. مرد میگه هروقت خواستی چیزی بخری اول به من بگو اگر پول داشتم بخر نه اینکه بری بخری بگی پولشو بعدا میارم بعد بیای پول بگیری.
۴- تکرار کردن ناکامی ها اختلاف ها و مشکلات گذشته مخصوصا مادی
۵- نپذیرفتن اشتباهاتش.
و این چیزا یهو سبب دوری نمیشه بلکه به تدریج و سالها طول میکشه که دوتا ادم رو هزاران هزار کیلومتر از هم دور کنه که با وجود کلی خاطره خوب و خوشی بازهم لقای هم رو به عطای هم ترجیح بدن
و چقدر من میترسم که سالها بعد زن عموم بشم یا خاله ام بشم یا اون یکی خاله یا اون یکی یا اون یکی......
خیلی میترسم
حالا به خودم فکر میکنم. من مورد اول رو دارم به دخترک خیلی اهمیت میدم. موردهای بعدی رو ندارم. فقط گاهی شاید سالی یکبار یا حتی دو سال یکبار ک دعوای مفصل بکنیم مورد ۴ رو دارم وسط دعوا که البته اصلا مسایل مادی نیست
حالا من چکار کنم؟
۱- جلوی دخترک به بابا بیشتر احترام بذارم
۲- وقتی بابا نیست خوبی هاش رو به دخترک بگم
۳- از زحمت هایی که برای ما میکشه تشکر کنم
نمیدونم چرا این مورد ۳ رو همش طولش میدم نمیفهمم خودمم. اصلن نمیتونم تشکر کنم درست حسابی
کادو میخره برام به هر مناسبتی حتی امسال ولنتاین یه تشکر معمولی میکنم و اصلا هیچ اثری روم نداره انگار
میره دو ساعت دنبال سی دی ای که میخام میگرده تو سرما کلی میگرده ولی یه تشکر ساده فقط میکنم و چیزی رو در من تکون نمیده
چکار کنم؟؟؟
فعلا برنامه میریزیم برای عمل به این سه مورد که همه بسیار مهمه و بسیار ناتوانم در مورد ۳ و نمیدونم چرا
بیدار میشم بی حال و حوصله ام دلم گرفته
حوصله ندارم لباسهایی که دو روزه شستم هنوز تو سینی روی اپن هست هنوز نبردم تو حیاط رو طناب آویزون کنم گاز انقدر کثیفه سیاه شده
بهش زنگ میزنم
خواستم فقط یه سلامی کرده باشم ولی طول میکشه بیشتر از یه سلام. دلم میخاد
صبونه می خورم و این آهنگ تازه کشف شده ام رو گوش میدم
ریتم آرام آهنگش رو دوست داشتم. ولی فهمیدم تنها چیزی که توی این آهنگ دوست دارم فقط ریتم آرومش نیست. بلکه دنیاییه که منو میبره توش همه چیزش رو داره توصیف میکنه
شارژگوشیم کم میشه خاموش میکنم میزنم به شارژ
حوصله ندارم. میرم جلوی آینه آرایش میکنم رژ قرمز میزنم موهامو شونه میکنم دنبال عطر میگردم پیدا نمیکنم عطر علی رو میزنم.
پیش خودم میگم امروز خونه رو تمیز کنم
من فکر میکنم زنها دو موقع رژ قرمز میزنن یا زمانیکه خیلی خوشحالن یا غمگین
انگار میخوام یه چیزیو عوض کنم
شاید میخام خودمو عوض کنم
دلم یه کم شادی می خواد
.............................................................................................
علی از سرکار میاد برا ولنتاین برام خرس قرمز خریده و یه استوانه گل هردو خوشگلن
انقدر امسال ولنتاین ولنتاین کردن که اینم رفت تو فازش
............................................................................................
از خودم بدم میاد حالم از خودم داره بهم میخوره
..............................................................................................
چقدر سست و پست شدم من اینجور نبودم چقدر کوچیک شدم.
هر ثانیه یه تصمیم میگیرم و هر دقیقه تغییرش میدم
خودمم نمیدونم چیکار کنم هردقیقه تصمیماتم عوض میشه
چقدر احساس ضعف و ناتوانی دارم
..........................................................................................
پ.ن: من چرا انقدر دست پختم بده؟؟؟؟؟؟ چرا من نمیتونم یه غذای خوب و خوشمزه درست کنم
چقدر من بی استعداد و خنگم حتی تو آشپزی کردن
چقدر احساس ضعیف بودن و ناتوانی دارم
هیچی آرومم نمیکنه دیگه
حتی دخترک
حتی حرف زدن با خودش که بدتر حالمو بد میکنه
قبلن حرف زدن باهاش آرومم میکرد و حالا حرف زدن باهاش حالمو بدتر میکنه
اومدم بنویسم که چی شد
ولی اینم نمیتونم
ولی باید بنویسم اما چی
دوست دارم جیغ بکشم دوست دارم بلند بلند گریه کنم
دوست دارم برم بالای یه کوه جیغ بزنم انقدر جیع بزنم که دیگه صدام در نیاد
و باید تمرین کنم چند روزی وقت باقیست باید تمرین کنم نبودنشو تا آروم آروم کنار بیام
دلم آشوبه و نمیدونم چکار کنم
این دی ماه سرد بودا ولی بدجور مارو سوزوند از همون اولش
مفت خراب کرد مفت