روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۹ مطلب با موضوع «روزمره» ثبت شده است

چرا از دوسط تابستون یکهوووووووووووووو افتادیم وسط زمستون

واقعن برام سواله جدی

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۰ ، ۲۰:۰۷
مریم بانو

دیشب تو گروه دعوا شد

ی ادمی بود خیلی بی تربیت. بعد اومدن ب من چیز گفتن ک این استاد هست و مقاله داره و المانه و .... چیزی بهش نگی ی موقع. نمیدونم راست گفتن یا دروغ ولی ی چیزی رو خوب میدونم

درخت هرچی بارش بیشتر باشه سر ب زیر تره

100 تا مقاله هم ادم داشته باشه ولی بی تربیت باشه ب هیچ دردی نمیخوره.

مینویسم برای خودم یادم بمونه غرور ادمو نگیره. بقیه رو از بالا دیدن ادم بهش دچار نشه. مسخره کردن و توهین کردن دیگران ب سبب علم بیشتر ادم بهش دچار نشه. 

یادم نره برفرض محال ی چیزی شدم اگر کسی ی سوال ساده پرسید مسخره اش نکنم تحقیرش نکنم. این سواد نیست این خود بیسوادی محضه.

.................

دیشب خواب شادمهرو دیدم خخخخ خواب دیدم اومده تهران من برا دیدنش میرم اما فکر میکنم اخه اونو ب من چکار اخه برم ببینمش ک چی بشه . بعد میرم سوار بی ارتی بشم برگردم ترمینال ک یهو منو میبینه تو چشمام نگاه میکنه و دستمو میگیره میکشه با خودش میبره. عاقا ی حس خوبی بود ک نگو. فقط از خواب پریدم نفهمیدم کجا برد منو. ولی ای حس خوبی بود ک منو اومد از تو ایستگاه پیدا کرد دستمو گرفت برد . 😆😆😆😆😆

............

داشتم با ی خانومی چت میکردم درمورد محصولات ارایشیشون. اخرش گفتم ممنون پیجتون رو نگاه میکنم. برام نوشت درخدمتم. و استیکر قلب فرستاد❤❤

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۸ ، ۱۳:۰۸
مریم بانو

 رفتیم سفر طبق قرار همیشگی نوشتن مختصری از انچه گذشت . متاسفانه سفر نامه بلد نیستم بنویسم. حوصله زیاد نویسی هم ندارم.
4 صبح بود ک رسیدیم. من و دخترک خوابیدیم. علی و مادرش رفتن زیارت و... عصر رفتیم پارک ابی ک خیلی خوش گذشت و واقعا ترسناک بود مخصوصا سقوط آزادش و اون سرسره ی تاریک ک واقعا ترسیدم . فقط قسمت بدش این بود ک باسن من و دخترک هردو کلی ساییده و زخم شد ک تا سه شب پماد میزدم.
ولی می ارزید ب زخمش و ب رفتنش. من دخترک را گذاشتم تو قسمت بچه ها و کلا در حال دویدن بودم تند تند از این سرسره ب اون یکی مفید 20 تا داشت.
روز بعدشم ک رفتیم حرم و عصرم رفتیم برا خرید خیابان های اطراف نزدیک هتلمون. دیگه برگشتیم 12 شب بود
روز سوم هم ظهر بود ک رفتیم شهربازی معارفی. دقیقا کنار درب حرم و خیلی قیمت مناسب و بازی های متنوع ک دخترک خیلی خوشش اومد. شبش هم رفتیم پارک ملت و با دخترک قایق پدالی سوار شدیم
و روز چهارم روز اخر بود ک باید ساعت 11 صبح اتاق رو تحویل میدادیم.


نمیدونم چرا ولی همیشه امام رضا برام سمبلی از انرژی مثبت و مهربانی هست همیشه فکر میکنم داره میخنده. از وقتی یادم میاد هروقت رفتم مشهد هر خواسته ای داشتم خیلی زود محق شده.


راستش ک اینبار هم از قبل خواسته هام رو لیست کرده بودم حتی مرور میکردم ک یادم نره ک وقتی رفتم اینارو به ترتیب آرزو کنم. ولی عجیب بود ک هیچکدوم رو آرزو نکردم. دیگه هیچکدوم مهم نبود برام. نه اینکه مهم نباشه ولی دیگه نمیخواستم جزو خواسته هام باشه. هیچ کدوم از خواسته های لیستم مطرح نشد پیشش.
و برگشتت عجیب برام سخت بود. دوست داشتم بازم بمونم. موقع برگشت دلم جدا نمیشد.


2   3 باری ک خیلی در سختی و مشکل بودم میگشتم تو لیست مخاطبینم تو موبایل و میگفتم کیو دارم ک بتونم این سختیو بهش بگم ب کی زنگ بزنم.
و حرم امام رضا یه شماره ای داره ک در اوج تنهایی ها و سختی های زندگی تنها چیزیه ک بهش پناه میبرم.

و اما ماجراهای دخترک شیرین
دعاهای دخترک توی حرم امام رضا به ترتیب:
اول برای خودش دعا میکنه : توی پوستم یخ بره ک همیشه خنک باشم هیچ وقت گرمم نشه 😀
یه چسب بهمون بده اندازه اسمون ک باهاش کاردستی درس کنیم تموم نشه ک تو(مامان) هی نگی چسبمون تموم شد تموم شد (همزمان با ادا درآوردن من)

برا خاله اش همش یه سره دعا میکرد پولدار بشه کار خوب داشته باشه
و دعاش برای بنده : می می مامانم بزرگ بشه (یعنی آرزو از این مهم تر نبود 😐). مامانم بچه دار بشه
ک این دومیو گفتم پس بگیر
گفت : مامانم بچه دار نشه، بابام بچه دار بشه 😐😐😐
و دعای اخرش ک رو بهم گفت: نمیری

تحت تاثیر دیدن کارتون هتل ترانسیلوانیا به هتلمون میگفت سیلوانیا
مثلا دفعه اولی ک گفت بیرون بودیم خسته شده بود میگفت بررریم سیلوانیا دیگه برگردیم سیلوانیا ک اولش نفهمیدم یهو متوجه شدم چی میگه 😃😃 (مخففم میگفت خخخخ)

تو شهربازی معارفی ی قسمت ماشین بازی بود دخترک سوار شد اول بلد نبود بعد ک یاد گرفت موقع رانندگی دست ول میکرد بای بای میکرد بعد تا نزدیک مانع میشد تندی فرمونو میگرفت خخخخخخخ

میگفت دفتر انا السا بخر ی دفترچه بود ولی عکس روش زشت افتاده بود بهش گفتم این اون نیست. ی کمی نگاه کرد نوشته اش رو دید گفت چراااااا ببین اینجا نوشته آنا السا .  😂😂😂😂 (ی جورایی ارم این کارتونه نوشته frozen . مثل اینکه نوع نوشته رو دخترک حفظ شده بود. نوشته رو ک دیده بود فهمیده بود مربوط ب همینه. وگرنه چاپش بد بود اصلا شکل خودشون نبودند)

کفشش گیر کرد لای پله برقی پاره شد بندش بهش گفتم ب کسی نگیا
برگشتیم خونه همون شب ب باباش گفت : بابا ی چیزی بگم . ما ک به پله برقی گیر نکردددددیییییم 😐😐😂😂.
صبح روز بعدشم ب مادر علی گفت مامادر ب کسی نگیااااا (اون نفهمید چی میگه. هی دست دخترک را میکشیدم میگفتم بیا لباساتو بپوشونم ک نگه قضیه رو خخخخخخخخخ)

رفته بود حمام قرار شد چون دختر خیلی خوبی بوده بریم براش اسباب بازی بخریم ولی بهش گفتم سروصدا نکن مادر بیدار میشه میگه از حمام اومدیم نریم بیرون . اونم میگفت : سااااااااکت مادر بیدار بشه کوفتمونو درمیاره

شب بود رفته بود حمام ما خونه نبودیم. مادر علی بهش دوتا لباس پوشانده بود روی هم. من صبح فهمیدم. یهو دخترکبا ناراحتی تعریف کرد ک مادر بهم دوتا پوشوندههههه


و اما شاهکار دختر جان جانانم:
گارسون های هتل تیپ قشنگی داشتند. و تمیز و مرتب.و همین طور خدام حرم امام رضا فرم یکسان و مرتب تمیز بودند دخترک میگفت :
مامااان یکی از اینا رو انتخاب کن شوهرت بشن ( از خدام حرم) 😂😂😂
ی بارم تو اتاق بودیم زنگ زد با تلفن اتاق گفت پذیرش لطفا یکی از اون اقای خوش تیپ خوشگل بیارید شوهر مامانم بشه
بعد ب من میگه ماماااان اشکال نداره خب 3 تا شوهر داشته باش

بهش توضیح دادم ک اگر کسی گفت بیا باهم بریم جایی نرو. جیغ بزن و همه رو خبر کن
میگه : اگر دزد اوند گفت بیا من اولش میگم باشه باهات میام بعد ک گول خورد میدوام فرار میکنم میگم هههههه تو دزدی فرار کردم گولت زدم😐😂

 

سفر خوبی بود بعد از ده سال مشهد نرفتن. چسبید ☺

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۴۶
مریم بانو

موهام رو شونه میکنم
از دو طرف دوتا شاخه و شروع میکنم ب بافتن
مثل بافتن زندگی
یکی از شاخه رو از بالای گردنم رد میکنم اون طرف اون یکی شاخه از چند سانت بالاتر. میشه مثل دوتا خط متقاطع
دخترک: مامان چقدر موهات قشنگ شده چقدر لباست قشنگه چقدر دامنت قشنگه
میخندم بهش

آهنگ میزاریم ذوق میکنه و اونم میره دامن میپوشه. باهم میرقصیم

ساق پام درد میکنه. نگاش میکنم، کبود شده ، یادم نیست ب کجا خورده

ب علی میگم میخام آش درست کنم سبزی آشی میخری، میگنه نه پیله نشو

میریم پارک با دخترک علی زنگ میزنه ک کجاییم؛ میاد پارک پیشموم. و ی پاکت سبزی خریده و تحویل میده، خوشحال میشم حالا میتونم آش درست کنم
میره خونه

میرم خونه
دو دقیقه مانده ب اذان
سرم داره گیج میره
میرم تو ....................
یک دقیقه مانده به اذان ..............

میخام لوازم برا آشپزی فردا رو اماده کنم. نگاه میکنم
سبزی خورشتی خریده
میگم چ سبزی ای خریدی چند شد
میگه سبزی خورشتی . مگه همینو نمیخواستی؟؟
میگم آره آره

و انقدر محتاج نوشتن میشم که نمیتونم جلو خودمو بگیرم میام تو دستشویی میشینم رو توالت فرنگی و مینویسم و مینویسم و نمینویسم..............

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۱۴
مریم بانو

نوشته شده 21 دیشب:

به طور بدی کمرم درد میکنه. یجوری انگار از تو درد میکنه
مثل ی زن بارداری ک کار انجام داده باشه
دخترک مریض شد
چرا داره تند تند مریض میشه. اوردمش دکتر. گفت سرم بدم بزنه که شب خیالت راحت باشه تب نکنه
اومدیم و حرف زدم با دخترک و با کلی گریه های مظلومانه رفتیم یه کلینیک و سرم زد
فقط نگرانه
همش میپرسه دستم خوب میشه؟ میتونم باهاش کار کنم؟ میتونم لیوان آب بلند کنم؟
میترسه دستش دیگع کار نکنه
امشبم مثل دیشب افطار کردنمون موکول میشه ب یک ساعت و نیم بعد از اذان
امشب حتی دیرتر شاید دوساعت
دیشبم با دخترک رفتیم امامزاده اون با بچه ها بازی میکرد ی کم بیشتر نشستم بازیش تموم بشه
چرا انقدر توی کمرم درد میکنه.
عه یادم اومد
دیشب دوتا تشک و ی پتو شستم
ولی خیلی بلند نکردم آخه. ولی همون ی خرده انگار کلی اثر گذاشته

و هرچی ب علی اصرارکردم بیاد آمادای قبول نکرد
یعنی فکر میکنم هرکس دیگه جاش بود میامد واقعا
..........
سه ساعت بعد:
خب 3 ساعت بعد از اذان بلاخره افطار کردم. عجب توانایی ای دارم من😆
ب دخترک گفتم بهت افتخار میکنم که با شجاعت رفتی سرم زدی
عاشق این جمله شده و هی میپرسه. مامانم بهم افتخار میکنی؟
میگم بعلهههه
میگه با شجاعت سرم زدم
میگم بعلهههه
میگه پس بگو هی ک بهم افتخار میکنی
یعنی بچه ها بی پرده درونشون رو نشون میدن. چ بسا ی بزرگسال ب این راحتی درونش رو بازگو نکنه
میگه مامان منو دیگه نبر دکتر دیگه تملحل tamalhol ندارم.
کلی خندیدم و بهش گفتم بازم تحمل رو تکرار کنه.
تا 4 نخوابید درست و بلاخره بعد از خوردن کلی شربت 4 بود ک دیگه با آرامی خوابش برد و بیدار نشد تا 10 صبح.

.................

موقع خواب دوتا بالشت گذاشتم زیرپام و تاثیر خیلییی خوبی در کم شدن کمردردم داشت 😊😀

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۲۷
مریم بانو

در نقش یک خانم فیزیکدان گند زدم در حد لالیگا
خواستم اسباب بازی های دختری رو ضدعفونی کنم. شنیده بودم باید بجوشونم. اسباب بازی ب همراه مداد رنگی و مداد شمعی ریختم تو قابلمه گذاشتم رو گاز
آب جوش اومد
مداد شمعی ها آب شد

 

الان باید حالا چند ساعت بشینم با اسکاچ بشورم تازه بازم مثل اولش نمیشه...

 

--------------------------------
1 ساعت بعد:
خیلی ناراحتم. بیشتر قطعات هزارسازه ای ک تازه براش خریده بودم ب گا رفت.
 
---------------------------------------------
دو ساعت بعد:
برای ی خرده کمتر شدن ناراحتی بلای سر اسباب بازی ها. فیلم میبینیییم . از نوع Exam. یه فیلم عالی و فوق العاده بود دقیقا از اینایی ک دوست دارم. من خیلی خوشم اومد. مخصوصا اینکه مثل فیلمهایی سری مکعب اخرش خرتوخر نبود و پایان مشخص داشت.ببینید حتما
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۷ ، ۲۲:۳۸
مریم بانو

نوشته شده در 19 دی

 

19 دی

 

 

نورایی نوشتن خیلی خوبه مختصر مفید ولی لامصب زیادی مختصره . گلی ای و بهاری نوشتنم نمیدونم چجوره کثافطا منو اکسپت نمیکنه بدرک. بهاری نوشتن البته فکر میکنم خیلی ناز و لطیفه 😊 به اسمش یعنی میخوره 😊  . ولی اینبار منم مائده میشم انشا مینویسم مثل انشای بلندش در پست اخیرش در مورد اینکه بیاید خودمونو همینجور که هستیم قبول داشته باشیم خودمون باشیم پیش همه و نقاب ها رو برداریم و بدون هیچ آرایشی و پیرایشی و افکت و از این خزعبلات که اتفاقا اینجور چیزها رو هروقت کسی زیاد داد و فریاد کنه یعنی خودش دقیقا همونجوره . کسی که انقدر خودش رو قبول نداره که یه لباس باز بپوشه از خودش عکس بگیره و انشا مینویسه و فریاد میزنه که آهای ایها الناس بیایید خودتون رو همینجور که هستید قبول داشته باشید و همینجور به همه نشون بدید . البته من خیلی قبل از اون انشا مینوشتم وبلاگ های قبلیم کلش انشاست خخخخخ. و الان خیلی کمتر به دلیل ذیق وقت. کلا انشاواره ها اتفاقا چیزای مهمی نیستا عموما (استثنا هم داره).  و میشه فقط تو چند خط توضیحشون داد. مثلا مهم ترین جمله ای که میشه گفت درمورد این پستم اینکه : "امروز یه روز خیلی خسته کننده بود."

 

 

یعنی شما همین یه خط رو خوندی انگار کل پست رو خوندی و دیگه الکی وقت خودتو حروم نکن سر خوندنش.

 

 

و خیلی وقتها یه تک جمله اهمیتش در مقابل یه انشاواره خیلی خیلی بیشتره که اگر کسی فهمید که فهید اگرم کسی نفهمید بازم مهم نیست. کسی که بفهمه مهمه

 

 

خب انشاواره ی منم از الان به بعدش میشه توضیحات اضافه. پس لازم به خوندن نیست. من فقط مینویسم چون به شدت نیاز دارم بنویسم اعصابم خورده از درسم عقب افتادم و این نوشتن منو یه خرده آروم میکنه. چون خیلی خسته ام

 

 

صبح ساعت 12 بود که با دخترک رسیدیم آمادای و گذاشتمش مهد و اومدم یونی . هنوز گرد راه داشتم که از مهد زنگ زدن. که موهاش پر از شپش هست و با احترام ازم خواستن برم ببرمش. که گفتم الان نمیتونم دو ساعت دیگه میام . گفتن باشه پس تا شما میای ما میبریشم بهداشت که براش شامپو بگیریم و اگه شد همینجا میبریمش حمام و تشکر کردم. یه خرده به پایتون کوفتی ور رفتم و ساعت نزدیک 2 رفتم اتاق استادم که گفت داره میره سر جلسه ساعت 3 و نیم بیام.

 

 

منم رفتم مهد دخترک که تنهایی یه گوشه روی صندلی نشسته بود و اجازه رفتن پیش بچه های دیگه رو نداشت خیلی خوشحال شد از دیدنم و اومد جلو گفت مامی نگا موهامو شپشیه. (نخند عاقا نخند).

 

 

منم رفتم ی خرده حرف زدیم و برگشتن هم تا ساعت3 داشتم دنبال یه داروخانه ای که باز باشه میگشتم ک شامپو بخرم. 8 تا داروخانه رفتم بسته بودن. نهمی باز بود شامپو خریدم  و بعدش سس مایونز و سرکه. و برگشتیم یونی با دخترک. براش بستنی خریدم و رفتیم سایت دکترا اونجا نشست به نقاشی کردن. ساعت سه و نیم شد که بهش گفتم من باید برم پیش استادم. اینجا بمون خیلی دلش میخاست باهام بیاد چون اونجا تنها بود. یکی از پسرای گروه دیگه اونجا بود که منو میشناسه و دخترک رو چندباری دیده و باهاش حرف زده (خخخخخخ با فورترن هم کار میکنه)  به دخترک گفتم اون عموعه (اسمش یادم رفته بود خخخخخ)  برو پیشش بشین براش نقاشی کن تا من بیام اما باهاش حرف نزن داره درس میخونه. گفت باشه یه نقاشی کشید رفت بهش داد . بعد بهش گفت حالا تو برام نقاشی بکش. و یک عالمه چوب شور به پسره داد خخخخخخخخخ (حالا بخند خخخخخخ)

 

 

منم رفتم پیش استادم. یک ساعت طول کشید وقتی برگشتم دخترک تنها نشسته بود و تند تند تعریف کرد که عمو براش نقاشی کشیده و این رنگ کرده .( انصافا قشنگ نقاشی کشیده بود) و تازه رفته بیرون و دخترک از رو صندلی افتاده زمین و یکی از خانم های تو سایت اومده کمکش و بلندش کرده و یه پسره بهش شکلات داده و به یه خانومه گفته از آبسرد کن بهش آب داده . خخخخخخخ

 

 

این دومین باره که دخترک رو میبرم یونی و تنها میشینه سایت تا من برم کارامو بکنم بیام. دفعه قبلم تنها بود اون موقع دیگه واقعا هیچ کدوم از بچه های آشنا تو سایت نبودن. وقتی برگشتم تعریف کرد که وسط سایت دویده گفته جیش دارم جیش دارم. وقتی تعجب منو اون موقع دید گفت: ماماااان بلند نگفتماااا یواش گفتم. و برای مسئول سایت نقاشی کرده بود

 

 

فکر کنم آخرش بچه های سایت از من شکایت کنن منو دیگه سایت راه ندن. من که چاره ای ندارم تا مجبور نشم نمیبرمش خب. نه آفیس داریم نه اتاق . کجا بزارمش؟!!

 

 

دیگه برگشتیم خونه به موهای خودم و خودش سرکه زدم نیم ساعت صبر کردیم رفتیم حمام تمام لباس هایی که تن خودش و خودم بود را ریختم تو حمام و ریختم توی لگن و آب جوش روشون گرفتم. و موهاش خودم و خودش رو با شامپوی مخصوص شستم. بعدش هم لباسا رو شستم.

 

 

اومدیم بیرون موهامونو خشک کردیم یک عالمه موهامونو شونه زدیم. بعد که موهاشو نگاه کردم بازم پر بود انگار نه انگار این شپش ها سفت چسبیده بودند. یه نیم ساعت که گذشت سس مایونز را باز کردیم و کل سس مایونز را زدیم به موهامون و روش پلاستیک کشیدیم که شپش ها خفه شن بمیرن.

 

 

آخه لامروتا الان موقع امتحانا بی انصافا . بعدم لباس ها رو تیکه تیکه از حمام آوردم روی بخاری خشک کنم. چون شپش با گرمای زیاد از بین میره و اگر لباسا با گرمای زیاد مثل اتو یا بخاری خشک بشه عالیه.  ونیاز به گفتن هم نداره که تبحر خاصی دارم در سوزاندن لباس با بخاری. و تاب خودم پایینش سوخت و زیرپیرهنی دخترک که سفید بود هم یه گوشه اش زرد شد.

 

 

دو ساعت گذشت رفتیم با دخترک موهامونو شستیم . و الان یک عدد مادر دختری هستیم که به علت خالی کردن یک شیشه سس مایونز روی موهامون. بوی سالاد الویه گرفتیم. یعنی یکی میتونه بیاد راحت مارو با نان بخوره

 

 

الانم دخترک نشسته با موبایل بازی میکنه و منم مینویسم تا مغزم خالی بشه بتونم درس بخونم. انصافا تو 40 صفحه کتاب 320 تا فرمول که حداقل 150 تاش باید مستقیما درایو بشه وقت گیر نیست؟؟!!!! چرا خب هست حتی اگر راحت باشه که راحتم نیست . راحته یعنی ولی نکات ریز و جزئی زیاد داره

 

 

تا حالا ب عمرم تو این 20 سال تحصیلی این همه فرمول یه جا ندیدم. همشم از گور انیشتین میاد و یه چند نفر دیگه که مغزشون زیادی کار میکرد به این فکر افتادن همه این معادلات رو اختلالی هم حل کنند. خب دستشون درد نکنه. وگرنه الان ما تو همون دوره ی جهان ایستا هنوز دست و پا میزدیم. جاشونم بهشت برین ایشالااااااااه . یعنی اونجام دارن معادله حل میکنن؟؟؟؟!!!!!!!! فکرشو که میکنم چقدر جالبه خخخخخخخخخخخخ مثلا نیوتن زیر درختی که نهر آب جلوش جاریست داره درمورد گرانش نوین تحقیق میکنه. یعنی نیوتن اونجا هم زن نمیگیره؟؟؟؟؟!!!!!!!! یا مثلا انیشتین هنوز درگیره که تو دنیای جدید بلاخره لامبدا رو بزاره تو معادلتش یا نزاره.

 

 

یا مثلا یه معادله انیشیتن جدید احتمالا اونجا به دست میاره که باز یه عده پیدا میشن بیان اختلالی اش رو حل کنن. و نیز جوابهایی برای معادله انیشتین اون دنیایی پیدا کنن. مثلا شاید شوارتسشیلد جون جواب بدون تکینگی رو اونجا بتونه پیدا کنه. یا شاید انیشتین یه نسبیت خاص جدید اونجا پایه گذاری کنه. اووووف مثلا شاید شرودینگر عصابنیه معادله موجش جواب نمیده. میره به خدا شکایت میکنه فکر کنم عصبانیه خب. اووووووووووووف چه میکنه این دیراک خخخخخخخخخخخخ   (نخند عاقا نخند).. شب به شب هم تلوزیون مناظره انیشتین و شرودینگر و بور و هایزنبرگ رو نشون میده ای جاااان خخخخخخخ . خخخخخخ هر شب دعوا داریم چه حالی بده وااااای . فکر کنم مثلا تیم فوتبالم تشکیل بدناااااااا خخخخخخخخخخخخخ چه جذابیتی؛ انیشتین دروازه وایمیسه چون تنبله حال دویدن نداره. خخخخخخخخخخخ. آلفرد نوبلم میزارن نوک حمله هروقت با تیم کیهان مسابقه دارن همش حمله میکنه گل بزنه تلافی زنشو دربیاره خخخخخخخخخخخخ . اونجا هم یعنی نوبل میدن ؟؟؟؟؟ آره احتمالا میدن 😊

 

 

آخ آخ بهشت اینجوری چه خوشلگه لامصب خخخخخخخ چه حالی بده واااای . والا خدا بهشتو اینجور توصیف میکرد من یکی که  تمایل بیشتری داشتم برم بهشت تا اینکه نهر آب و درخت و جنگل

 

 

خل و چلی نوشتم!!!

دوست داشتم

خیلی هم خوب نوشتم به کسی چه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۷ ، ۱۸:۲۸
مریم بانو

 

اعصاب خوردی ام سر رفت و امد دوباره با مامان. که میگه: ما از هرکی میپرسیم دانشجو دکترا میگن از ترم 3 ب بعد دیگه رفت و آمد نمیکنیم

آره من مرض دارم مریضم هر هفته خودمو بچه رو بندازم تو این جاده. الکی میرم. اصن الکی خودم به استادم میگم استاد فرجه ندیا من دوست دارم بیام.

 

 

وقتی گفتم میخام اونجا اسمش رو کلاس زبان بنویسم خیلییییییییییی ناراحت شد. میگه دخترک رو عادت بده بمونه اینجا خودت یه روزه همیشه برو برگرد.

 

 

من ترجیح میدم دخترک پیش خودم باشه

 

 

دیوونم میکنن.  

 

 

هیچ کار مفیدی نکردم فردا چی بگم رو نمیدونم. مغزم داره میترکه

 

 

شب ها فقط پیش دخترک آروم میخوابم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۷ ، ۱۹:۱۲
مریم بانو

 

 

 

 

امروز بیدار شدم. با دخترک صبحانه خوردیم. نشستم درس بخونم ولی همش خوابالو بودم. اصلا صبح بیدار شدن انگار به ما نیامده

 

 

دقیقا تا همون 11 خوابالو بودم.

 

 

زنگ زدم سازمان کل بهزیستی تهران برای شکایت از اون مرکز مشاوره. یه شماره فکس بهم دادند گفتند نامه بنویس فکس کن

 

 

نامه رو نوشتم شرح ماوقع و مفاد شکایتم را هم مشخص کردم. دخترک رو آماده کردم و رفتیم بیرون تو کوچه مامانم رو دیدم که داره از مدرسه برمیگرده ما رو سوار کرد و منو اول رسوند کافی نت برای فکس نامه ام. تو راه که بودیم هنوز نامه رو فکس نکرده بودم که پیامک واریزی بانک اومد و بلاخره اون پولم رو بعد از دو ماه به حسابم برگرداندند. به هرحال رفتم کافی نت و نامه رو به شماره بهزیستی فکس کردم. پساپس از همه دوستانی که منو در امر سرجا نشادن یه عده مفت خورد همراهی کردن، تشکر مبسوط را عرض میکنم.

 

 

بعدش دخترک رو گذاشتم خانه بازی و با مامی برگشتیم خونه. نشتم درس خوندم تا ساعت 2. بعد رفتم دنبال دخترک و آوردمش خونه و اونم رفت بالا. علی نهار درست کرد و گفت اصلا کار نکنم و بشینم درس بخونم. خیلی هم خوشمزه درست کرد درضمن

 

 

دیگه ساعت 3 بود خیلی خوابم گرفت تا 4:30 اینا خوابدیم. ادامه درسم تا ساعت 6. بعد رفتم بالا ی سر پیش دخترک . که همه داشتند حاضر میشدند که خواهر کوچولو بره دندان عقلش رو جراحی کنه. و دعواشون شد با مامی سر اینکه نمیخواست چادر سر کنه.

 

 

مامی میگفت من چجور شما رو تربیت کردم که اولین چیزی که کنار میزارید و مزاحمه چادره. (خب آخه واقعا مزاحمه) اگه یکی از فامیلا ببینت چی

 

 

خواهرکوچیکه سیاست نداره که جلوی مامی چادر سر کنه. منم یه موقع هایی بعضی جاهایی که ی کار کوچیک دارم مثل بانک مغازه و... بدون چادر میرم. ولی جلو مامانم همیشه سر میکنم 😊)

 

 

خلاصه که خواهرکوچیکه گفت نمیخام سر نمیکنم

 

 

رفتن بیرون منم اومدم پایین بشینم درس بخونم

 

 

این یکی دو روزه انقدر بی تحرک بودم و فقط نشستم تکون نخوردم. که از ساکن بودن بدن درد گرفتم. گردنم کمر عضلات ران و ساق پام. و علی گردنم رو ماساژ داد. امروزهم به جای هر آهنگی فقط صدای خودمو گوش میدادم. 😊 یعنی خود شیفته مااااا . به مخم زده آهنگ های شادتر بخونم بعد پیج اینستا بزنم بزارم تو پیچم بعد برم فالورهای مورد مشخص رو فالو کنم. دیگه پیچ هنریه خدایی اکسپت میکننا.

 

 

راستی اینو نگفتم. ساعت 3 اینا بود که از بهزیستی بهم زنگ زدن آقای.... مدیر موسسات غیردولتی و شکایات مردمی. پیرو همون شکایت نامه گفتم پولمو دادن ولی میخام توبیخ بشن دعواشون کنید گفت چشم حتما رسیدگی میشه. آخرش گفت اگر مشاوره خواستی من خودم هستم ؟؟؟!!! منم شمارشو گرفتم. ولی خب قضیه خیلی مشکوک بود . یه مدیر دولتی تو بهزیستی همینجوری محض رضای خدا بیاد مشاوره بده ؟؟؟؟؟ مگه میشه مگه داریم؟؟؟

 

 

ازش پرسیدم شما فقط مسئول موسسات هستید یا اینکه از فرد هم میشه شکایت کرد اگر مشاور باشه. که گفت میشه .

 

 

الانم ساعت 9 و نیم شبه. شام هم نداریم بخوریم. چون من وقت ندارم. و کلی اشکال حل نشده دارم که نه من بلدم نه دوستم :((

 

گردنم خیلی درد میکنه نمیتونم بشینم درس بخونم چکار کنم؟؟؟؟؟؟؟

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۷ ، ۲۱:۱۶
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید