روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

16 دی

يكشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۷، ۰۹:۱۶ ب.ظ

 

 

 

 

امروز بیدار شدم. با دخترک صبحانه خوردیم. نشستم درس بخونم ولی همش خوابالو بودم. اصلا صبح بیدار شدن انگار به ما نیامده

 

 

دقیقا تا همون 11 خوابالو بودم.

 

 

زنگ زدم سازمان کل بهزیستی تهران برای شکایت از اون مرکز مشاوره. یه شماره فکس بهم دادند گفتند نامه بنویس فکس کن

 

 

نامه رو نوشتم شرح ماوقع و مفاد شکایتم را هم مشخص کردم. دخترک رو آماده کردم و رفتیم بیرون تو کوچه مامانم رو دیدم که داره از مدرسه برمیگرده ما رو سوار کرد و منو اول رسوند کافی نت برای فکس نامه ام. تو راه که بودیم هنوز نامه رو فکس نکرده بودم که پیامک واریزی بانک اومد و بلاخره اون پولم رو بعد از دو ماه به حسابم برگرداندند. به هرحال رفتم کافی نت و نامه رو به شماره بهزیستی فکس کردم. پساپس از همه دوستانی که منو در امر سرجا نشادن یه عده مفت خورد همراهی کردن، تشکر مبسوط را عرض میکنم.

 

 

بعدش دخترک رو گذاشتم خانه بازی و با مامی برگشتیم خونه. نشتم درس خوندم تا ساعت 2. بعد رفتم دنبال دخترک و آوردمش خونه و اونم رفت بالا. علی نهار درست کرد و گفت اصلا کار نکنم و بشینم درس بخونم. خیلی هم خوشمزه درست کرد درضمن

 

 

دیگه ساعت 3 بود خیلی خوابم گرفت تا 4:30 اینا خوابدیم. ادامه درسم تا ساعت 6. بعد رفتم بالا ی سر پیش دخترک . که همه داشتند حاضر میشدند که خواهر کوچولو بره دندان عقلش رو جراحی کنه. و دعواشون شد با مامی سر اینکه نمیخواست چادر سر کنه.

 

 

مامی میگفت من چجور شما رو تربیت کردم که اولین چیزی که کنار میزارید و مزاحمه چادره. (خب آخه واقعا مزاحمه) اگه یکی از فامیلا ببینت چی

 

 

خواهرکوچیکه سیاست نداره که جلوی مامی چادر سر کنه. منم یه موقع هایی بعضی جاهایی که ی کار کوچیک دارم مثل بانک مغازه و... بدون چادر میرم. ولی جلو مامانم همیشه سر میکنم 😊)

 

 

خلاصه که خواهرکوچیکه گفت نمیخام سر نمیکنم

 

 

رفتن بیرون منم اومدم پایین بشینم درس بخونم

 

 

این یکی دو روزه انقدر بی تحرک بودم و فقط نشستم تکون نخوردم. که از ساکن بودن بدن درد گرفتم. گردنم کمر عضلات ران و ساق پام. و علی گردنم رو ماساژ داد. امروزهم به جای هر آهنگی فقط صدای خودمو گوش میدادم. 😊 یعنی خود شیفته مااااا . به مخم زده آهنگ های شادتر بخونم بعد پیج اینستا بزنم بزارم تو پیچم بعد برم فالورهای مورد مشخص رو فالو کنم. دیگه پیچ هنریه خدایی اکسپت میکننا.

 

 

راستی اینو نگفتم. ساعت 3 اینا بود که از بهزیستی بهم زنگ زدن آقای.... مدیر موسسات غیردولتی و شکایات مردمی. پیرو همون شکایت نامه گفتم پولمو دادن ولی میخام توبیخ بشن دعواشون کنید گفت چشم حتما رسیدگی میشه. آخرش گفت اگر مشاوره خواستی من خودم هستم ؟؟؟!!! منم شمارشو گرفتم. ولی خب قضیه خیلی مشکوک بود . یه مدیر دولتی تو بهزیستی همینجوری محض رضای خدا بیاد مشاوره بده ؟؟؟؟؟ مگه میشه مگه داریم؟؟؟

 

 

ازش پرسیدم شما فقط مسئول موسسات هستید یا اینکه از فرد هم میشه شکایت کرد اگر مشاور باشه. که گفت میشه .

 

 

الانم ساعت 9 و نیم شبه. شام هم نداریم بخوریم. چون من وقت ندارم. و کلی اشکال حل نشده دارم که نه من بلدم نه دوستم :((

 

گردنم خیلی درد میکنه نمیتونم بشینم درس بخونم چکار کنم؟؟؟؟؟؟؟

 

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۱۰/۱۶
مریم بانو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

دانلود آهنگ جدید