روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۷۱ مطلب با موضوع «دخترک» ثبت شده است

دست میبرم ب نوشتن 

جملات را مرور میکنم ک مبادا چیزی از قلم نیفتد. دوست دارم بنویسم که در سال جدید چ میخواهم ؛؛ جملات پی در پی را میپرورانم. در نهایت هیچی چیزی نمینویسم شاید بشود زندگی را ساده تر بگیرم. راحت تر خو بگیرم. شاید نوشتن و تکرار کردن مرا بیشتر اسیر دلمشغولی هایم و خواسته هایم کند شاید......... حتی جملاتی که اکنون مینویسم باز پاک میکنم. پس نمینویسم از خودم. از تو مینویسم:


کوچولوی من
چند ساعتی از سال جدید میگذرد که دارم برایت مینویسم
چقدر هرسال بزرگتر میشوی و روز ب روز از شنیدن حرفهایت متعجب میشوم
همین 3 ماه پیش بود که دستت رو گرفته بودیم و میپریدی توی خیابون انقدر تکون خوردی و پریدی ک دستت در رفت. اون شب تا صبح درست نخوابیدی و همش گریه میکردی. اما اون شب خوش گذروندی و ب نظرم ارزشش رو داشت. اون هیجان پریدنت. ارزش تجربه کردن رو داشت در مقابل دردی ک کشیدی. چون خوش گذرونده بودی
همین دو هفته بود که رفتیم آمادای و هوا سرد بود و برف بود و بازی کردیم. و تو سرماخوردی و دارو مصرف کردی. اما ب نظرم ارزشش رو داشت چون خوش گذرونده بودی
همین چند روز پیش بود که کف آشپزخانه رو با آرد یکی کردی چون میخواستی کیک درست کنی و ب نظرم ارزش دوساعت تایم منو برای شستن اشپزخانه داشت. چون خوش گذرونده بودی
شیرینی درست کردی با ارد و پودر قند و اب در کف اشپزخانه روی سرامیک و ب من اصرار کردی دوتا قاشق از معجونت بخورم و میگفتی بخور دلتو آروم میکنه. اگر مریض بشی با میکروبهای بدنت میجنگه و مقالبه میکنه(حرفای خودمو وقتی مریض میشی بهت میگم  خودم میزدی) و کلی از دستت خندیدم و قاشق های کیکت رو خوردم بعدش یواشکی تف کردم. و تو کلی کیف کردی ک شیرینتو خوردم

خوش گذروندن ها یه موقع هایی ی بهایی داره؛ با این وجود بازم خوش بگذرون چون یکبار بیشتر زندگی نمیکنی و امروز رو یکبار بیشتر تجربه نمیکنی پس برای لذت بردن از تجربه های تازه نترس . ارتش تک نفره ی قدرتمندی باش که همیشه چشمانت بدرخشد. امیدوارم دوستان خوبی داشته باشی در کنارت دوستانی که با پیروزی هایت شاد شوند و در سختی ها یاری ات دهند
زندگی همیشه شگفت زده ات خواهد کرد 
..................................


دارم حیاطو میشورم میای نگاه میکنی چند بار بهم سر میزنی اخر شاید دلت میسوزه با ناراحتی میگی مامااان ، علی بهت گفته حیاط رو بشوری؟؟
(لحنت جوری بود ک اگر میگفتم اره بعید نبود بری باباتو بزنی😂😂)
گفتم نه عزیزم
گفتی کی گفته پس بهت
گفتم هیچ کس خودم میخام تمیز کنم
ی کمی فکر کردی و گفتی خب پس ب علی بگو بیاد بشوره تمیز کنه
و ما کلی خندیدیم از حرفت
خیلی ب بابات توصیه میکنی که کاراشو بکنه و لباساشو جمع کنه و میخای من کار نکنم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۸ ، ۱۶:۱۴
مریم بانو

رفته بویدم دستشویی با دخترک تو دستشویی فشار اب زیاد شد ناراحت شد منو زد دستش خورد تو چشمم

منم برا اینکه بفهمه نباید این کارو بکنه چشممو گرفتم و دیگه باهاش حرف نزدم

از دستشویی اومدیم بیردن یه دستمال کاغذی و چسب برداشتم و روی چشمم زدم

مامانم پرسید چی شده

دخترک گفت نمیتونه حرف بزنه

مامانم پرسید چرا رفتید دستشویی چی شده چرا مامانت چشمش رو بسته

دخترک: مامانم حواسش نبود چشماش ندید رفت خورد تو دیوار حالا چشمش درد میکنه روش رو بسته

ما: 😨😨😨

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۷ ، ۱۲:۰۱
مریم بانو

نوشته شده در 19 دی

 

19 دی

 

 

نورایی نوشتن خیلی خوبه مختصر مفید ولی لامصب زیادی مختصره . گلی ای و بهاری نوشتنم نمیدونم چجوره کثافطا منو اکسپت نمیکنه بدرک. بهاری نوشتن البته فکر میکنم خیلی ناز و لطیفه 😊 به اسمش یعنی میخوره 😊  . ولی اینبار منم مائده میشم انشا مینویسم مثل انشای بلندش در پست اخیرش در مورد اینکه بیاید خودمونو همینجور که هستیم قبول داشته باشیم خودمون باشیم پیش همه و نقاب ها رو برداریم و بدون هیچ آرایشی و پیرایشی و افکت و از این خزعبلات که اتفاقا اینجور چیزها رو هروقت کسی زیاد داد و فریاد کنه یعنی خودش دقیقا همونجوره . کسی که انقدر خودش رو قبول نداره که یه لباس باز بپوشه از خودش عکس بگیره و انشا مینویسه و فریاد میزنه که آهای ایها الناس بیایید خودتون رو همینجور که هستید قبول داشته باشید و همینجور به همه نشون بدید . البته من خیلی قبل از اون انشا مینوشتم وبلاگ های قبلیم کلش انشاست خخخخخ. و الان خیلی کمتر به دلیل ذیق وقت. کلا انشاواره ها اتفاقا چیزای مهمی نیستا عموما (استثنا هم داره).  و میشه فقط تو چند خط توضیحشون داد. مثلا مهم ترین جمله ای که میشه گفت درمورد این پستم اینکه : "امروز یه روز خیلی خسته کننده بود."

 

 

یعنی شما همین یه خط رو خوندی انگار کل پست رو خوندی و دیگه الکی وقت خودتو حروم نکن سر خوندنش.

 

 

و خیلی وقتها یه تک جمله اهمیتش در مقابل یه انشاواره خیلی خیلی بیشتره که اگر کسی فهمید که فهید اگرم کسی نفهمید بازم مهم نیست. کسی که بفهمه مهمه

 

 

خب انشاواره ی منم از الان به بعدش میشه توضیحات اضافه. پس لازم به خوندن نیست. من فقط مینویسم چون به شدت نیاز دارم بنویسم اعصابم خورده از درسم عقب افتادم و این نوشتن منو یه خرده آروم میکنه. چون خیلی خسته ام

 

 

صبح ساعت 12 بود که با دخترک رسیدیم آمادای و گذاشتمش مهد و اومدم یونی . هنوز گرد راه داشتم که از مهد زنگ زدن. که موهاش پر از شپش هست و با احترام ازم خواستن برم ببرمش. که گفتم الان نمیتونم دو ساعت دیگه میام . گفتن باشه پس تا شما میای ما میبریشم بهداشت که براش شامپو بگیریم و اگه شد همینجا میبریمش حمام و تشکر کردم. یه خرده به پایتون کوفتی ور رفتم و ساعت نزدیک 2 رفتم اتاق استادم که گفت داره میره سر جلسه ساعت 3 و نیم بیام.

 

 

منم رفتم مهد دخترک که تنهایی یه گوشه روی صندلی نشسته بود و اجازه رفتن پیش بچه های دیگه رو نداشت خیلی خوشحال شد از دیدنم و اومد جلو گفت مامی نگا موهامو شپشیه. (نخند عاقا نخند).

 

 

منم رفتم ی خرده حرف زدیم و برگشتن هم تا ساعت3 داشتم دنبال یه داروخانه ای که باز باشه میگشتم ک شامپو بخرم. 8 تا داروخانه رفتم بسته بودن. نهمی باز بود شامپو خریدم  و بعدش سس مایونز و سرکه. و برگشتیم یونی با دخترک. براش بستنی خریدم و رفتیم سایت دکترا اونجا نشست به نقاشی کردن. ساعت سه و نیم شد که بهش گفتم من باید برم پیش استادم. اینجا بمون خیلی دلش میخاست باهام بیاد چون اونجا تنها بود. یکی از پسرای گروه دیگه اونجا بود که منو میشناسه و دخترک رو چندباری دیده و باهاش حرف زده (خخخخخخ با فورترن هم کار میکنه)  به دخترک گفتم اون عموعه (اسمش یادم رفته بود خخخخخ)  برو پیشش بشین براش نقاشی کن تا من بیام اما باهاش حرف نزن داره درس میخونه. گفت باشه یه نقاشی کشید رفت بهش داد . بعد بهش گفت حالا تو برام نقاشی بکش. و یک عالمه چوب شور به پسره داد خخخخخخخخخ (حالا بخند خخخخخخ)

 

 

منم رفتم پیش استادم. یک ساعت طول کشید وقتی برگشتم دخترک تنها نشسته بود و تند تند تعریف کرد که عمو براش نقاشی کشیده و این رنگ کرده .( انصافا قشنگ نقاشی کشیده بود) و تازه رفته بیرون و دخترک از رو صندلی افتاده زمین و یکی از خانم های تو سایت اومده کمکش و بلندش کرده و یه پسره بهش شکلات داده و به یه خانومه گفته از آبسرد کن بهش آب داده . خخخخخخخ

 

 

این دومین باره که دخترک رو میبرم یونی و تنها میشینه سایت تا من برم کارامو بکنم بیام. دفعه قبلم تنها بود اون موقع دیگه واقعا هیچ کدوم از بچه های آشنا تو سایت نبودن. وقتی برگشتم تعریف کرد که وسط سایت دویده گفته جیش دارم جیش دارم. وقتی تعجب منو اون موقع دید گفت: ماماااان بلند نگفتماااا یواش گفتم. و برای مسئول سایت نقاشی کرده بود

 

 

فکر کنم آخرش بچه های سایت از من شکایت کنن منو دیگه سایت راه ندن. من که چاره ای ندارم تا مجبور نشم نمیبرمش خب. نه آفیس داریم نه اتاق . کجا بزارمش؟!!

 

 

دیگه برگشتیم خونه به موهای خودم و خودش سرکه زدم نیم ساعت صبر کردیم رفتیم حمام تمام لباس هایی که تن خودش و خودم بود را ریختم تو حمام و ریختم توی لگن و آب جوش روشون گرفتم. و موهاش خودم و خودش رو با شامپوی مخصوص شستم. بعدش هم لباسا رو شستم.

 

 

اومدیم بیرون موهامونو خشک کردیم یک عالمه موهامونو شونه زدیم. بعد که موهاشو نگاه کردم بازم پر بود انگار نه انگار این شپش ها سفت چسبیده بودند. یه نیم ساعت که گذشت سس مایونز را باز کردیم و کل سس مایونز را زدیم به موهامون و روش پلاستیک کشیدیم که شپش ها خفه شن بمیرن.

 

 

آخه لامروتا الان موقع امتحانا بی انصافا . بعدم لباس ها رو تیکه تیکه از حمام آوردم روی بخاری خشک کنم. چون شپش با گرمای زیاد از بین میره و اگر لباسا با گرمای زیاد مثل اتو یا بخاری خشک بشه عالیه.  ونیاز به گفتن هم نداره که تبحر خاصی دارم در سوزاندن لباس با بخاری. و تاب خودم پایینش سوخت و زیرپیرهنی دخترک که سفید بود هم یه گوشه اش زرد شد.

 

 

دو ساعت گذشت رفتیم با دخترک موهامونو شستیم . و الان یک عدد مادر دختری هستیم که به علت خالی کردن یک شیشه سس مایونز روی موهامون. بوی سالاد الویه گرفتیم. یعنی یکی میتونه بیاد راحت مارو با نان بخوره

 

 

الانم دخترک نشسته با موبایل بازی میکنه و منم مینویسم تا مغزم خالی بشه بتونم درس بخونم. انصافا تو 40 صفحه کتاب 320 تا فرمول که حداقل 150 تاش باید مستقیما درایو بشه وقت گیر نیست؟؟!!!! چرا خب هست حتی اگر راحت باشه که راحتم نیست . راحته یعنی ولی نکات ریز و جزئی زیاد داره

 

 

تا حالا ب عمرم تو این 20 سال تحصیلی این همه فرمول یه جا ندیدم. همشم از گور انیشتین میاد و یه چند نفر دیگه که مغزشون زیادی کار میکرد به این فکر افتادن همه این معادلات رو اختلالی هم حل کنند. خب دستشون درد نکنه. وگرنه الان ما تو همون دوره ی جهان ایستا هنوز دست و پا میزدیم. جاشونم بهشت برین ایشالااااااااه . یعنی اونجام دارن معادله حل میکنن؟؟؟؟!!!!!!!! فکرشو که میکنم چقدر جالبه خخخخخخخخخخخخ مثلا نیوتن زیر درختی که نهر آب جلوش جاریست داره درمورد گرانش نوین تحقیق میکنه. یعنی نیوتن اونجا هم زن نمیگیره؟؟؟؟؟!!!!!!!! یا مثلا انیشتین هنوز درگیره که تو دنیای جدید بلاخره لامبدا رو بزاره تو معادلتش یا نزاره.

 

 

یا مثلا یه معادله انیشیتن جدید احتمالا اونجا به دست میاره که باز یه عده پیدا میشن بیان اختلالی اش رو حل کنن. و نیز جوابهایی برای معادله انیشتین اون دنیایی پیدا کنن. مثلا شاید شوارتسشیلد جون جواب بدون تکینگی رو اونجا بتونه پیدا کنه. یا شاید انیشتین یه نسبیت خاص جدید اونجا پایه گذاری کنه. اووووف مثلا شاید شرودینگر عصابنیه معادله موجش جواب نمیده. میره به خدا شکایت میکنه فکر کنم عصبانیه خب. اووووووووووووف چه میکنه این دیراک خخخخخخخخخخخخ   (نخند عاقا نخند).. شب به شب هم تلوزیون مناظره انیشتین و شرودینگر و بور و هایزنبرگ رو نشون میده ای جاااان خخخخخخخ . خخخخخخ هر شب دعوا داریم چه حالی بده وااااای . فکر کنم مثلا تیم فوتبالم تشکیل بدناااااااا خخخخخخخخخخخخخ چه جذابیتی؛ انیشتین دروازه وایمیسه چون تنبله حال دویدن نداره. خخخخخخخخخخخ. آلفرد نوبلم میزارن نوک حمله هروقت با تیم کیهان مسابقه دارن همش حمله میکنه گل بزنه تلافی زنشو دربیاره خخخخخخخخخخخخ . اونجا هم یعنی نوبل میدن ؟؟؟؟؟ آره احتمالا میدن 😊

 

 

آخ آخ بهشت اینجوری چه خوشلگه لامصب خخخخخخخ چه حالی بده واااای . والا خدا بهشتو اینجور توصیف میکرد من یکی که  تمایل بیشتری داشتم برم بهشت تا اینکه نهر آب و درخت و جنگل

 

 

خل و چلی نوشتم!!!

دوست داشتم

خیلی هم خوب نوشتم به کسی چه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۷ ، ۱۸:۲۸
مریم بانو

_ مریم چرا این شکلی هستی چی شده چرا ناراحتی.مگه من کار بدی کردم مگه زدمت

_ از تو ک ناراحت نیستم

_ از کی ناراحتی اخم کردی

- از بابات ناراحتم

_ پس چرا به من اخم کردی؟؟؟؟!!!!!    به من بخند

راست میگفت دیگه قانع کننده بود و منو خندوند اخرش

........................................................................................

یکساعت بعد:

- مامااان یه رازیو بهت بگم گوشت رو بیار

- بگو

- دوستت دارم عاشقتم

😙😙😙

---------------------------------------------------

ادامه مربوط به ده روز اخیر::::::::::::::::::


تقریبا دو پیش دخترک بیمارستان بستری شد به خاطر عفونت

تو اسباب بازی هاش یه دوچرخه پیدا کرد امروز که خواهرم براش تو بیمارستان آورده بود.

وقتی دوچرخه رو دید گفت: مامان این دوچرخه رو که وقتی بیمارستان بودم برام آوردن. کی آورد؟؟؟

چشمام چارتا شد وقتی بعد دو سال یادش بود که این دوچرخه تو بمیارستان بهش داده شده فقط فرد اهدا کننده یادش نبود.:)

-------------------------------------------------------------

هرچند وقت یکبار خودش منو صدا میزنه : ززززززن زززززززن 

و بعدش ریز ریز میخنده

---------------------------------------------------------

خودش رو به دسته مبل میماله. میگم داری چکار میکنی. 

میخواد منو گول بزنه میگه: دارم ورزش میکنم دیجع ببین.

بعد حرکات مختلف انجام میده که ثابت کنه داره ورزش میکنه

........................................................

یه عروسک قورباغه داره از این پولیشی ها که وقتی کوچیک بود دستش رو کرد تو شومینه دست عروسکه رو سوزاند. ولی ندانسته این کارو کرد. یعنی نمیدونست بکنه تو شومینه میسوزه.

حالا یکی دو روز پیش. یهو فریاد زد مامااااااااااااااااااااان بیا

رفتم میبینم دوباره قورقوری رو کرده تو شومینه اینبار پاهاشو سوزونده. و اون یکی دستشم سوخته. بهش میگم چرا آخه؟؟؟

میگه:: خب اون دستش سوخته بود خواستم این یکی دستشم بسوزه

-----------------------------------------------------------------

میگه:: یادته رفتیم خونه آلوچه

میگم :: مگه تو یادته؟؟  (برای حدودا 9 یا ده یا شاید 11 ماه پیش بوده)

میگه :آره تو خونشون تو حمامشون شامپو گلرنگ داشتن . بازززززم برییییم 

-----------------------------------------------------------------

اومده میگه : مامی اپل، آرنج، بنانا و anaooor  میخوام

و من مردم از خنده. سیب و موز و پرتقال رو انگلیسیشو بلد بود ولی انار رو بلد نبود. خود کلمه ی انار رو کج و کوله کرد تلفظش رو گفت aonaaaaor

--------------------------------------------------------------------

بهش میگم آهنگ هشدار موبایل زنگ میزنه منو از خواب بیدار کن صبح ها

صبح آهنگ زنگ میزنه منو تکون میده : امان پاشو هشدار زنگ زده پاشووووووو

چند روز بعدش دوباره صبح آهنگ هشدار زنگ میزنه. پامیشه منو صدا میزنه: مامان پاشو هشدارت رو خاموش کن بخوابییییییم.

----------------------------------------------------------------

پیرهنش رو گرفتم دستم میگم وای این لباست چه خوشگله دامنش رو ببین گل گلیه

یهو اخم کرد گفت کو؟؟

گفتم اینا ببین (اشاره کردم به گل های دامنش)

گفت: مگه گلگلیه؟؟ 

گفتم آره دیگه

گفت: نهههههه گله گللللل . گلگلی نیست. ببین گله. دفعه آخرت باشه همچین حرفی زدیا  (با اخرم یه دستش به کمرش یه دستش هم انگشت سبابه اش را آورده جلوی من تکون میده) :))

(ما به دستشویی بزرگ میگی گلگلی. مثلا دخترک میگه مامان گلگلی دارم) :))))

-----------------------------------------------------------------------

جلوی یه تاکسی ون نشستیم میخاد بخوابه . میگم نخواب اگر بخوابی ماشین ترمز کنه می افتی سرت میخوره به شیشه.

میگه: دستت رو بده

دستم رو میگیره محکم

میگه: خب حالا میخوابم 

من : :)   (نمیدونه وقتی میخوابه بدن شل میشه :) خخخخخخخخخخخخخخخخ


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۷ ، ۱۱:۳۶
مریم بانو

دخترک چقدر خوب بو میشناسه
امروز ب من میگه چقدر بو زنجبیل میدی بدم میاد پیشم نیا
- ااااا دلستر خوردید بو دلستر میاد
- دهنت چ بو بدی میده پیاز خوردی
حتی بیرونم میریم مثلا تو مغازه
- ماماااان این خانومه چ بو خوبی میده چ عطری زده
همون خانومه با تعجب برمیگرده نگاش میکنه گاها پیش اومده ی لبخندی هم میزنن

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۷ ، ۰۱:۰۲
مریم بانو

این روزها که برای تو مینویسم

دخترک کوچولوی من

دیروز کاردستی ای که با هم درست کرده بودیم بردی مهدکودکت

اولین کاردستی مشترک من و تو بود 

و چنان ذوق زده بودی که انگار همه دنیا رو بهت دادند

توی هر کوچه و خیابون با شوق به ادمهای اطرافت نگاه میکردی ببینی کی تو و کاردستی ات را میبینه

و اگر کسی میدید و تعریف میکرد کلی خوشحال میشدی

پریشب که درست کردن کار دستی ات تموم شد 

منو غرق بوسه ساختی

فصل ها را درست کردیم بدون بهار

بهار جایی نداشت........

تابستان بود و پاییز و زمستان

با برگ های خشک پاییزی زمستان با آدم برفی اش

خلاصه حظ کردی تمام و کمال

البته بماند که دست ها و پاهایت رو گواشی کردی با رنگ آبی و دعوایمان هم شد

................................................................................................................

اواخر آبان با شروع جشنواره تاتیر کودک و نوجوان تو اولین تجربه در رفتن به یک سالن تاریک را تجربه کردی

عجب هفته خوبی بود.

جشن خیابانی که از سر ذوق میرقصدی و تا به خود میامدی سر به زیر میشدی

تاتر هایی که رفتیم و عکس گرفتیم و دست زدیم


...........................................................................................................

و برف هم بارید 

25 آبان بود به گمانم که اولین برف امسال را دیدیم

از خانه که بیرون می رفتیم باران میبارید

و تو رویه ی چتری که خراب کرده بودی همراه خود آوردی و روی سرت میگرفتی

رفتیم با هم نمایش

رفتیم نمایشی که قدت نمیرسید ببینی و من تمام مدت بغلت کرده بودم بالا روی دستانم تا ببینی

این یعنی دوستت دارم

رفتیم نمایش چارلی و کارخانه شکلات سازی. و در نهایت آن شب تو به این نتیجه رسیدی که چارلی چارلی نیست و آن دختره ی لوس جیع جیغو چارلی است که برنده مسابقه میشود :))

موقع برگشت بود که دیدیم برف میبارد

برف برف برف میباره....

""

تا دوباره صدامو درآره... برف برف برف میباره

جای برف باز میشینی کنارم. مطمئنم دیگه شک ندارم

گفته بودی دلت تنگ نمیشه پس چرا هی میای پشت شیشه

باز دوباره داره برف میباره

چه ساکت چه کم حرف میباره

""

و چه قدر هیجان زده شدی از دیدن برف. برف بازی هم کردیم با هم

همان برف کمی که روی نیمکت های پارک نشسته بود را برمیداشتی با دستان کوچکت گلوله میکردی و پرت به سمت من

توی یقه ام هم برف ریختی

میان شیشه های بخار گرفته و چشم های توی ماشین ها که خیره میشدند به ما . می دویدیم دنبال هم و برف پرت میکردیم به هم. که گور پدر تمام چشم های خیره شده به ما وقتی که تو میخندی


خوشحال ات را وامدار دیگران نکن. 


این خاطره های خوبمان بماند برای بزرگ شدنت 

برای نوجوان شدنت 

برای قهر کردنت با من

برای لجبازی هایت با من

برای وقتی که فکر میکنی دوستت ندارم یا توجهی ندارم به تو

برای وقتی که همه اینها یادت میرود

برای وقتی که روزی با عصبانیت سوال بپرسی؟ اصن چرا منو ب دنیا آوردی؟؟


چون میخواستم باهات برف بازی کنم و تو قهقه بزنی وسط تاریکی شب:))

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۷ ، ۱۱:۰۰
مریم بانو

اواخر ابان شاید 20 ام

دخترکوچولوی من به رویاهات فکر کن و اونها رو در ذهن و قلبت پرورش بده

امشب موقع خواب ما باهم رویا ساختیم
و تو یادگرفتی که رویاهات رو ببینی
یکی از چیزهایی ک تو خیلی دوست داری داشتن یک اتاق مال خودته ک رنگش صورتی باشه
امشب دوباره گفتی
گفتم میتونیم اتاقت رو باهم ببینیم میخوای؟
تعجب کردی گفتی کجا
گفتم تو چشمامون. چشمات رو ببند و اتاقت رو ببین
چشمات رو بستی منم چشمام رو بستم و گفتم حالا ببین تو توی اتاق خودت هستی ک روی سقفش برات ماه و ستاره چسبوندم میبینی؟
با خوشحالی جواب میدادی آره
میگفتم دیواراش چ رنگیه
و تو ترکیبی از رنگها رو نام بردی
بازهم ادامه دادیم به توصیف اتاقت دیگه فقط من تنها نمیگفتم بلکه تو هم توصیف میکردی
یادگرفتی و خیلی خوشت اومد
در تمام مدت گاهی چشمام رو باز میکردم و میدیدم تو همچنان با چشم بسته و لبخند مشغول حرفی
بعد چشماتو باز کردی گفتی: مامان من موی بلند دم اسبی هم خیلی دوست دارم. چشمامونو ببندیم پشت چشمام ببینم
گفتم اره
دیگه مهلت نمیدادی من بگم چشمامونو بستیم و خودت گفتی
گفتی از اینکه موهات بلنده و دم اسبی بستم و روی موهات یه تاج گل گذاشتم. و گلهاش رو توصیف کردی ک چه رنگی اند. و کشی که با اون موهات رو بستم
بازهم هروقت نگاه کردم با چشمان بسته میخندیدی
و چه خوشت آمد این بازی
که ول کن قضیه نبودی
و رویای بعدی این بود که بزرگ شدی و میتونی تنها از خونه بری بیرون. بری مهمونی و خونه
خلاصه اینکه من کم اوردم😁

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۷ ، ۱۴:۵۹
مریم بانو

هفته پیش:

میرم دنبال دخترک مهد
از مهد میایم بیرون
دنبال میگرده انگار
-پس  کو نیومده هنوز
نه
اخه چرا
چون باهاش قهرم
و حالا باید کلی توضیح بدم رسما مارو سرویس کرد این دو سه روز
چرا نمیره آخه😡😡😡😠

.........

علی میره حمام میاد لباساشو عوض میکنه. دخترک میگه: بابا بیا ببینمت

و ادامه میده: خب زیرپوش پوشیدی قشنگه یه بافتنی هم روش پوشیدی قشنگه این شلوارت هم ک پوشیدی یادته؟؟؟ ما برات هدیه خریدیم من و مامان.... 

من 😐

 هدیه ذکر شده مربوط میشه به روز پدر که اره دقیقا با دخترک رفتیم خریدیم و خیلی جالب بود این اشاره اش.

در ادامه علی لباس میپوشه بره بیرون

دخترک: ااااا بابا قوشتیپ شده مثل اهورا شده 😍😍

من همچنان: 😐😐

یه مجسمه کوچیک هست یه دختر پسر کوچیک نشستن کنار هم

دخترک مشغول حرف زدن با خودشه: این منم ؛ این اهورا

دور دومم میره و ادامه میده: این منم اینبار این کسری است 

من نیز : 😐😐😐

..............

خیلی حساس به لباس قشنگ بوی خوب عطر آرایش و از این دست

بروز کامل احساساتش زمانیکه کسی براش لباس میخره یا حتی من یا کسی از اطرافیان یه لباس قشنگ میپوشه

و کاملا میتونه در کلام نشون بده تعریف و تمجید میکنه. کوچکترین تغییرات ظاهری رو متوجه میشه و بیان میکنه

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۷ ، ۱۹:۱۲
مریم بانو

مامانم عکسای البوم رو آورده که دخترک رو مشغول کنه

دخترک چندتا عکس گلچین میکنه میده دستم میگه اینا قشنگه نشون برادرت بده 😐😐

 

رفتیم بیرون شلوار بخریم دخترک بستنی میخاد یکی براش میخریم میگه وای سردم شد 

میگم خب داری بستنی میخوری سردت میشه

میگه: ااااا مگه بستنی باده، من دارم بستنی میخورم که سردم نمیشه اما باد داره میاد، باد سردم میکنه، بستنی که باد نیست😉😉😉

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۷ ، ۲۱:۳۰
مریم بانو

سورپرایرز ترین اتفاق امروز حرفای دخترک بود که خیلی مختصر مفید کل صبح تا ظهر منو تعریف کرد و یهو شروع ب تعریف کرد بدون هیچ پیش زمینه ای
وقتی تو نبودی مامانم گریه میکرد گفت وقتی که من بزرگ شم خانوم شم میره یه جای بد که میسوزه


و دلداری امروزش
اولش فقط سوال پرسید: مامان من قوی ام
-آره
-تو هم قوی هستی
-آره
-من قوی ترم یا تو
-تو
دخترک-نه هردومون قوی تریم

تکرار همین مکالمه با کلمه ی شجاع
و جمله ی محشرش: حالا که ما قوی هستیم شجاع هستیم پس میتونیم شیر رو شکست بدیم. پس دیگه چرا گریه میکنی. گریه نکن من میترسم

اما نشد بهش بگم که من قوی نیستم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۷ ، ۰۰:۲۰
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید