روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۷۱ مطلب با موضوع «دخترک» ثبت شده است

وقتی یه چیزی مینویسم و پاک میشه 

جزو بدترین لحظات وب نویسیه

خونه مادر هستیم همه از تو سالن میخندن. و دارن میگن نه عزیزم نه

نگاه میکنم مخاطب همه دخترکه

دخترک برای تعریف از خودش ب همه گفته من مثل گاو غذا میخورم

بهشون گفتم بابا این خوبه بگید آفرین.

و دوباره خنده ی جمع

یکساعت بعد گریه دخترک و ی پسر

پسر ب شدت عصبانی صورتش قرمز شده

داستان: این پسرها دخترک را بازی نمیدادند دخترک میخواسته ی حرفی بزنه ک اوتا خوشحال شوند و بازی راهش بدن به پسره میگه تو مثل گاو میخوری. و پسره خیلی ناراحت شده و بهش برخورده

عصبانی پسر و گریه مظلومانه ی دخترک

مشخصه حال نوشتن ندارم😐 چشمام کور شد از بس همه چیو تو این صفحه کوچولو تایپ کردم😡😠😤

..................

امشب گریه کرد الکی . رفتیم پارک چندتا گل چید گلاش ظریف بودن گلبرگهاش ریخت گریه میکرد که گل هام کم شده. گفتم با گریه نگو

منظورش این بود ک اجازه بدم دوباره گل بچینه

بازم گریه کرد : گلهام کم شده

زدم تو گوشش😤😟

دستش رو گذاشت رو صورتش رفت زیر صندلی پارک گریه میکرد. دستش رو از رولپش برنمیداشت...


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۷ ، ۲۲:۴۲
مریم بانو

مینویسم باز تا یادمان بماند من و تو دخترجان

همین روزهایمان :

مانتوی من را خودکاری کرده چهره ام را عصبانی نشونش دادم و گفتم خیلی کار بدی کردی خوبه منم لباسای تورو خودکاری کنم.

چند ساعتی گذشت

خواستیم لباس بپوشیم بریم بیرون بهش گفتم این لباس دامن گلدار را میپوشی. گفت: نه این لباسمو میدم تو خط خطی کنی خودکار بکشی آخه من اینو دوس ندارم و نمیپوشم.

... .......

ما روزی 50 بار هم رو میبوسیم و بغل میکنیم 😊😊

............

رابطه ب شدت خوبی باهم پیدا کردیم و این خیلی خوبه

شب ها فقط کنار خودم میخوابی

عاشق این هستی ک ازت تعریف کنم و قربون صدقه ات برم

...........

دخترک در حیاط را محکم میبنده و بارها بهش تذکر دادیم گاهی درست میبنده و اکثرا ب شدت قبل
مامی به بابام گفت یادته اون موقع ک مهسا اینا اینجا میشستن مهسا هم در را محکم میبست و ما همش تذکر میدادیم (مخاطبم بابام بود و دخترک فقط گوش میداد) تا اینکه ی چند روزی گذشت من پی سی روشن کرده بودم رسیدم ب فیلم مهسا و دخترک هم کنارم بود بهش گفتم ببین این مهساست. دخترک گفت: اااا همون ک در را محکم میبنده دیگه . من 😐😨😩

وقتی با دخترک دعوامون میشه میخاد خودشو مظلوم نشون بده میگه : مگه من تورو بوس نکردم. مگه من نگفتم دوست دارم عاشقتم
یا میگه: واقعا که تو که منو بوس کردی. تو که گفتی دوسم داری

همین یکی دو هفته پیش بود ک وقتی باهم رفتیم حمام اول من شستمش و لیف زدم بهش بعد دخترک تمام بدن منو لیف زد و شست و موهامم شست و جالب اینکه اجازه دخالت ب من هم نمیداد. 😂😀

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۳۵
مریم بانو
دخترک تو فکره بهش میگم ناراحتی میگه نه دارم ب اهورا فکر میکنم
عاشق اهورا شده میگه اخه اهورا تو مهد بهم میخنده
همش تند تند دلش تنگ میشه میگه بریم اهورا را بیاریم خونمون ولی مامانش نیاد (از حالا با مادرشوهر بده خخخخ) میخاد با اهورا بره پارک و میگه بزرگ شدیم اهورا بابا شد باهم میریم دانشگاه پیش استادمون
نشده بود انقدر یکیو بخواد
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۱۳
مریم بانو
من:دختری ببین اونو اسمش مریخه
-نه ستاره است
-اره ی ستاره است اسمش مریخه
-میخام بهش دست بزنم
-دوسش داری؟
-آره شاخ داره
-کوووووو؟
-اونان نمیبینی کنارش صافه داره میاد
-بقیه ستاره هام شاخ دارن؟
-نه مریخ فقط داره . میخام بهش دس بزنمممم (نزدیک بود دیگه گریه کنه)
همسرجان: ولش کن بیا بچه ر باستاره ها آشنا نکن میره ی رشته بی درآمد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۷ ، ۰۸:۵۹
مریم بانو
دختری:مامان ناراحتی؟
من: نه
دختری: چرا پس اخمات توعه
من: خب بیا بیرونش میکنم
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۷ ، ۱۱:۴۹
مریم بانو
حوصله خودم را ندارم. چه منه بیخودی شده ام

یه جا شنیدم نمود انسانی رابطه بنده و خدا. میشه مادر و فرزند. که فرزندی که مادرش را دوست داره حتی اگر کار بدی کنه بازهم به مادر پناه میبره.
مثل رفتارهای دخترک وقتی ازش عصبانی میشم دعواش میکنم میون گریه هاش منو میبوسه با هق هق گریه میگه مامان ببخشید مامان ببخشید
دیروز ادا درمیاورد ادای یه حامی برای خودش . میگفت ....... میگفت سر بچه داد نزن. بهش گفتم با کی هستی گفت با خودم. شب شد گفت نمیاد گفتم نه نمیاد
دیشب بغلم کرد و به خواب رفت و هربار پاشد دید نیستم بازم گفت برم پیشش تا بغلم کنه میگفت این جوری کن و نشون میداد. تا دستام را حلقه کنم دورش وقتی دستام را حلقه میکردم دورش انگار آروم میشد میخوابید


چه بی صبر شده ام

صبح دعوا شد. شلوارشو نمیپوشید می گفت میخوام لخت بیام بیرون. دعوا شد و ساکت شد
توی راه مهد میخواستم باهاش حرف بزنم میخواستم بگم دوسش دارم ولی فکر کردم نگم چون باور نمییکنه . خودمو گذاشتم جاش منم باشم این دوست داشتن را باور نمیکنم. رسیدیم مهد. نمیخواست جدا بشه گریه میکرد چند دقیقه بردمش تو حیاط نشوندمش روی پام و حرف زدم باهاش
بلاخره رفت تو یهو صدای گریه اش بلند شد گفت من مامانمو میخوام.

حوصله خودم را ندارم.

وقتی نه خودی مانده برایم نه خدایی..........
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۴۳
مریم بانو

خیلی وقته می خوام ازت بنویسم و نشد همش از خودم نوشتم همش از خودم خودم خودم ... چه خودخواه شده ام و چه نیازمند... نیازمندی که هرچه از خودش مینویسه بازهم نیازش هست که بنویسه

27 فروردین اولین شبی بود که بی تو خوابیدم این همه دور از تو تنهای تنها....

دخترکم آنقدر شیرین زبان شده که حد ندارد.(به استثنای اوقات بداخلاقی اش). همه چیز را می گوید همه چیز را میفهمد.

همیشه دوست داشتم از لحظات جالب زندگیش بنویسم ولی خیلی کم وقت می کنم و سرانجام هم فراموش:

چند روز قبل علی زیرپوش خریده بود براش اما بزرگ و دوتاش مدل پسرانه. من جلو دخترک حرفی نزدم اما وقتی دید خودش گفت مامان ، بابا این زیرپیرهن ها را خریده مال وقتی که پسر بودم. J

زیرپوش دخترانه اش بزرگ بود به اندازه دختر 6 ساله وقتی پوشید تا زانوش اومد میگفت مامان این زیرپرهن که بابا خریده دامنم داره ها

و چون بزرگ بود یقه اش باز و به راحتی می رفت داخل سرش می گفت مامان از این لباسا بخر مثل بابا که یقه اش مهربونه. و توضیح میداد که یقه ی مهربون یعنی چی.

رفتیم مغازه پوشاک من میخواستم شلوار بخرم میگفت مامان این شلوارا سایز بندیه ببین سایز بندیه (احتمالا از حرف ما و فروشنده ها شنیده)

هروقت ناراحتم میفهمه و براش مهمه از چی ناراحتم انقدر گیر میده که مامان از من ناراحتی؟؟ از چی ناراحتی؟

وقتی در موقعیت دفاع از من قرار می گیره به شدت در مقابل همه ازم دفاع می کنه و حمله میکنه به طرف مقابل. آدم حس خوشحالی میکنه که یکی انقدر دوسش داره. و جالبه که از منم همین انتظار را داره و وقتی ازش دفاع نمیکنم خیلی ناراحت میشه. حتی وقتی کار نادرستی میکنه دوست داره بازم من پشتش باشم و درمقابل دعوای دیگران ازش دفاع کنم. یه روزم اشتباه بزرگی کردم دخترک را بردم همایشی که برای بچه ها بود و کاردستی درست می کردند. یه خانومی قیچی اش را گرفت دخترک گفت مامان قیچی منو گرفته ازش بگیر وقتی دید من این کارو نمیکنم خودش دست به کار شد و با ناراحتی قیچی را گرفت میخواست به خانومه بزنه اما دستش یه کوچولو خورد به دختر اون خانوم اون خانوم هم برگشت به دخترک به لحن بدی گفت دیگه دختر منو نزنی ها اگر بزنی خودم میزنمش ای بی ادب بعد جوری که دخترک بشنوه به دختر خودش گفت اگه بازم زدت تو هم بزنش به من بگو خودم میزنمش. و من هیچی نگفتم و افسوس این خالی کردن پشت دخترکم تا همیشه میمونه روی قلبم. دخترک هم هیچی نگفت فقط نگاه می کرد و سعی می کرد بیشتر بهم بچسبه.

داشتم خوابش میکردم حرف عجیبی زد گفت مگه همدان پله داره؟

گفتم نه نداره

گفت پس چرا تو از پله افتادی تو همدان

گفتم نیفتادم

دید نمیفهمم شروع کرد ادامو درآوردن. گفت اینجور: خوابید چشماشو بست یهو پاشد گفت وای پله پله ...

گفت همدان اینطور کردی. گفت هروقت ترسیدی صدام کن بگو س س بیا مراقبم باش

رفتیم نمایشگاه کتاب با دخترک کلی بازی کرد. کلی به حرفم گوش داد وقتی بهش گفتم داریم قایم موشک بازی می کنیم نباید حرف بزنی و حرف نزد. حتی دوست داشت بازم بازی ادامه داشته باشه و قایم بشه. روز خوبی نبود. همش فکر کردم و برا خودم نقشه ریختم که اگه یهو دخترک صدا کنه یا هرچی اوضاع مشکوک و پیچیده بشه من باید چکار کنم چی میشه چی بگم چکار کنم و... ولی چیزی نشد. اتفاق بدی نیفتاد.

موقع برگشت از نمایشگاه دستشویی داشت دخترک بهش میگفتم بریم اینجا پشت درختا چون هرچی گشتیم دستشویی یدا نمیکردیم. برگشت گفت اینجا خجالت نمیکشی آخه اینجا مردم میبینن کلی از دستش خندیدیم.

خیلی زرنگه وقتی یه خوراکی ک دوست داره براش میخرم بهش میگم مثلا به خالم بده رو میکنه به خاله اش میگی تو نمیخوری نه. ...خخخخخ مستقیم به من نمیگه که نمیخواد بده و ب طرف مقابل با سیاست بچگونه میفهمونه که نخور

وقتی یه کار اشتباهی میکنه که دعواش میکنم میگم چرا کردی میگه کیان یا کسری یادم داده . اسم دوستای مهدش را میاره

وقتی یه چیزی را میخواد از کسی بگیره و من میگم نه دیگه خودشو با من طرف نمیکنه بلکه به اون طرف مقابل میگه به مامانم بگو آره (یعنی اون طرف بگه ک خودش میخواد ب دخترک بگه)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۸:۰۸
مریم بانو

امشب تولد الی بود

دخترک سر از پا نمیشناخت جالب بود که میگفت تولد من نیست تولد خاله است 

یه تنه مجلس را گرم کرد. و ب همه پیشنهاد میداد ک بیایید وسط و دست بزنید

آخرش بهش گفتم کادوت کوش

گفت میخوام پاندا را ب خاله کادو بدم

خرس پاندا را از بین اسباب بازی هاش برداشت و کادو داد ب همراه 1 بادکنک. و نکته جالب این بود که اون خرس و اون بادکنک را تازه امروز خریده بود و خیلی دوست داشت.

در واقع بهترین دارایی اش را به خاله اش کادو داد.

هرچی خاله گفت حالا منم ب تو کادو میدم

میگفت نه ممنون این هدیه اته

و اینو مرتب تکرار میکرد.

پاک بودن قلب بچه ها و دوست داشتن بی قید و شرطشون کل خانواده از رفتارش تعجب کرده بودند. با تمام وجودش بهترین و عزیزترین دارایی اش را هدیه داد.

البته خب بچه است دیگه ناگفته نماند که بعد از اتمام مهمانی وقتی خواستیم برگردیم خونه خرسش را بغل کرد آورد گذاشت سرجا تو کمدش. خخخخخخخخخ

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۲۲
مریم بانو

گاهی فکر میکنم دخترک چه قدر ب من نیاز داره. و تا کی؟؟؟

وقتی منو میبوسه روزی 100 بار و میاد میگه مامان دوستت دارم مامان میدونی من عاشقتم....

کاش دخترک نبود.....

دیگه کسی نبود به من نیاز داشته باشه دیگه کسی نبود پاگیرم کنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۰۲
مریم بانو

مکالمه من و دختری تو ماشین تو جاده :
یهویی:
_ مامان برام عشق بخر خب
+ مبهوت جمله اش میشم
_ مامان مامان برام عشق بخر خب خب
+ از کجا بخرم؟
_از مغازه
+میخوای چکار؟
_عشق خوشمزه است میخوام همشو بخورم همشو
+عشق مثل چیه؟
_ (فکر میکنه) مثل ماهی خوشگله
+دوستش داری؟
_دوستش دارم مثل ماهی
+مامان مامان عشق میخری
-اره میخرم اول پاشو ستاره ها را بچین
پامیشه شیشه ماشین را یه کن میدم پایین و برای تمام اعضای خانواده ستاره میچینه
چند دقیقه بعد
+مامان از مغازه برام .... بخر
_(متوجه حرفش نمیشم) چی آش؟
+میخنده اره اره آش بخر با عشق
_دیگه چی بخرم
+بستنی زمستونی

عشق مثل ماهیه
فکر کنم دخترک راست میگه
مثل
برسد به دست دوستم ماهی...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۶ ، ۲۳:۱۹
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید