دیگه بوت از خودم ساطع میشه،
دیگه خودم بوت رو میدم
میگه : مامان دلم برات تنگ میشه
میگم منم دلم برات تنگ میشه عزیزم
میخنده و با شیطنت میگه پس نرووووو
راحت ترین و بهترین راه حل
نان برداشتم و داشتم پنیر میذاشتم ک دید با همون ناراحتی توی صداش از رفتنم و همون چند قطره اشکی ک هنوز خشک نشده بود گفت: مامان شما برو اونجا ساندویچ بخرید بخورید تا گرسنه نمونیداااا (دقیقا افعال را جمع ب کار میبرد 😃😃)
چند روزیه روی بازوش ی دونه کوچولو زده؛ با خوشحالی فراوان ب همه میگه جووووش زدممممم دارم بزرگگگگ میشمممم. چند روزی هست بهش میگم بیا جوشت را بکنم. اخر قبول کرد و خودش فشارش داد خلاصه دونه ی کوچولو ی کم کوچیکتر شد ی کم کنده شد
حالا نشسته روی مبل داره غصه میخوره میگه جوشم رو کندییییییی دیگه حالا بزرگگگ نمیشممممم 😢😢
جوش نازمو ک خیلی دوسش داشتم کند حالا دلم براش تنگ میشه
معمولا دوست دارم شبها موقع خواب بچسبم ب یکی یکیو بغل کنم و بخابم یکی ک حداقلش حالم ازش بهم نخوره. دیشب خسته بدون شام بدون بغل خوابیدم
خواب دیدم یه خونه ای دارم و با دخترک هستیم که مامانم میاد انگار مهمونی. ولی بد موقعی میاد. قرار بود بیا خونمون. مامانم دخترک را میبره حمام و وقتی حمام بودن میرسی. نگرانم ک نکنه . همش نگران همش نگران همش نگران فقط فرصت میکنم ببوسم و میگم برو. مامانم از حمام میاد بیرون بهم میگه حس میکردم میاد و باهم هنوز ولی خوشحالم ک حسم درست نبوده
در میزنن. مامانم نگران میشه من نگران تر. میریم دم در یه اقایی هست میخاد مینی بوسش را پارک کنه جلو خونه ما اجازه میگیره. نگاهم می افته ک جلوی مینی بوس تو خیابون ایستاده. وای الانه ک . میفهمه زرنگی میکنه و میری اون طرف تر
مامانم پاشو از خونه میزاره بیرون میره تو خیابون انگار داره دنبال ی کسی میگرده. قلبم ب شدت میتپه
از خواب میپرم. با ترس با نگرانی با ی خواب خیلی بد
جالبه
دخترک را اوردم کلاس زبان. منتظر نشستم یه خانوم مسنی هست کمی اون طرف تر نشسته داره با منشی حرف میزنه
میگه از دخترش خبر نداره.
دخترش ی بچه داشته ک از شوهرش جدا میشه. ب خاطر یکی دیگه. و قید همه چی رو میزنه بچه را میزاره پیش مادرش و خودش میره با اون و ازدواج میکنه و کلا با خانواده اش قط ارتباط میکنه. وقتی که بچه اش 3 سالش بوده. همه چیزو ول میکنه میره
الان مادرش میگفت به دامادم میگم زن بگیر دامادم قبول نمیکنه
میگفت دامادم میاد پیشمون میاد بچه اش را میبینه و باهامون هست و خوبه
چقدر از دامادش تعریف کرد ک چقدر خوبه چقدر زنشو دوست داشته
دامادش پسر خواهرش بود
ولی خبری از دخترش نداشت فقط میدونست ک دخترش تو همین شهر زندگی میکنه
میگه دامادم ماشین خرید کرد ب نام دخترم. و دخترم ماشینو برداشت و رفت . هرچی جدید میامد براش میخرید. خیلی دوسش داشت
میگه دامادم جدا نمیشد قبول نمیکرد اخرش وکالت میگیره دختره
میگه دوستاش نشستن زیرپاش بهش گفتن شوهرت پول نداره از خودش ی خونه برات بخره هنوز خونه مامانت اینا زیرزمینشون زندگی میکنید😐
حالا نوه اش را اورده بود کلاس زبان....
میگه دخترم همه چیش کامل بود درس خونده ارشد شاگرد اول اشپزی خونه داری محبت نمیدونم چی شد نمیدونم چی شد دخترم از این رو ب اون رو شد
بغض کرده حرف میزنه. از نامردی های دخترش در حق خانواده اش و در حق دامادش میگه
گفت دخترم از همه چی گذشت از خانواده اش از بچه اش از شوهرش از همه فامیل و دوست و اقوام....................
چند شب پیش:
شب موقع خواب تاریک
میگم س.. از نحوه صدا کردن اسمش حسمو میفهمه
میگه داری گریه میکنی
میگم نه
میگه پس چرا ناراحتی
ادامه میده
اگر دلت گرفته بود اشکال نداره میتونی بلند بلند گریه کنی و من پیشتم و بزار اصلن باباعلی هم بیدار بشه، قربون شکل نازت برم
همینجوری ک داره حرف میزنه اروم دست میکشه رو صورتم؛ و ادامه میده
تو بعضی وقتا دلت برا خودتم تنگ میشه...
اینکه از کجا میفهمه دلم برا خودم تنگ میشه را نمیدونم.
بعد خودش میره تو فکر
میگه: داری پیر میشی؟
میگم نه عزیزم
میگه چرا چشمات داره پیر میشه
بغض میکنه ادامه میده: اگر تو پیر بشی بعد من دیگه مامان ندارم
میگم نگران نباش تا وقتی تو نخای پیر نمیشم
دخترکوچولوی من ؛ طناب ؛ که جلوی افتادنم را میگیری ...
میدونی من دوست دارم کار کنم و با اولین پولی ک سود برام حساب میشه برات مواد بخرم و تندیس دستت را درست کنم. تا هروقت ک دلم خواست بتونم دستای کوچولوت را بگیرم تو دستم
و دوست دارم برات ی پیراهن صورتی دخترونه ی دامن پف پفی پر از تور بخرم
من پولایی ک خودم ب دست بیارم جمع میکنم و قول میدم بهت ک ی روز از اون لباسایی ک دوست داری و دوست دارم برات بخرم
دیروز نوشت :
نمیدونم اصلا ارزش داره یا نه
وقتی ب این فکر میکنم به در فلاکس به سوئیچی ک گم کردم ب وقتی که گفتی " مریم خانم سوئیچی ک گم کردی پرسیدم گفتن صدهزارتومنه" به رفتارت حرفات
اره منم خوب نیستم رفتارم بده. ب این چیزا ک فکر میکنم میگم ارزش نداره
ولی وقتی فکر میکنم ک خب من چکار کردم برا بهتر شدن شرایط . فکر میکنم ب زن و شوهری . میگم ارزششو داره
خلاصه نمیدونم
ولی ب ی چیزی مطمئنم. اینکه واسه تو نمیکنم.
واسه خودم میکنم
واسه اینکه دلم ی خانواده شاد میخاد
.............
الان نیمه شب
تولد برگزار شد خوشحال بودم
ولی ی چیزی رو مطمئنم و اون اینکه غم ناشناخته ی بعدش
بیشتر
عمیق تر و
واقعی تر
از اون دو سه ساعت شادی بود.
..........
طبعا باید تعریف کنم. البته خیلی خسته ام
از دیروز هماهنگی ها را انجام دادم وسایل مورد نیاز را خریدم
از از صبح مشغول پخت کیک و شیرینی و اماده کردن وسایل
ساعت 5 رفتم
علی هم ی ماموریت غیرمنتظره براش پیش اومد و من نتونستم اون برنامه ی دونفره مون را اجرا کنم برا تولدش
اول کمی تزئین کردم و منتظر بقیه با دخترک شدیم.
در بدو ورود با شربت ابلیموی خنک ک از صبح تو فریزر گذاشته بودم پذیرایی کردم و با ی مدل کیک های تک نفره ک با ساندویچ ساز درست کرده بودم
بعد از گذشت یک ساعت و بازی بچه ها و حرف زدن ماها با برش های خربزه ک از قبل اماده کرده بودم و سلفون پیچ کرده بودم پذیرایی کردم از مهمان ها
ساعت 8 بود ک علی رسید
فشفشه ابشاری گذاشته بودم توی خیابون جلوی در رستوران براش روشن کردم و با دخترک از وسطش رد شدن.
کیک را گرفتیم و رفتیم پیش بقیه بعد تبریکات و عکس و اینا کیک را برش زدم و همراه قهوه و شیرکاکائو برای مهمانها سرو کردم. بعدش مرغ سوخاری برای شام
تا 9 اونجا بودیم دیگه 9 جمع کردیم وسایل و تولد تمام شد
علی خوشش اومده بود و راضی بود
درسته ک ب تولد دو نفره ک اولش ترتیب دیده بودم نرسید و اخریم میهمان در اخرین ساعت حضور بود. ولی مثبت نگاه میکنم و بلاخره ماموریت پیش میاد
خوب بود و خوش گذشت
دراز کشیده بودم روی مبل و فکر میکردم. چشمام بسته بود
صدای پای دخترک میامد ک داره میاد پایین
چشمامو باز نکردم
اومد بالای سرم فکر کرد خوابم
رفت پتوی خودش را آورد انداخت روم
بعد رفت بالشت خودش را آورد گذاشت زیر سرم
پتو و بالشت را صاف کرد و مطمین شد که دستامم زیر پتو باشه.
وقتی درست کرد کامل سرش را آورد نزدیک
گونه ام را بوسید
آروم دست کشید روی موهام و خوند : لالالالایی لالالالایی ....
چند باری خوند و گفت پیش پیش پیش
آروم دوباره رفت و آروم در را بست
دخترک من. تک تک مهربانی هات. کشیدن پتو روم با عشق که حواست باشه جایی از بدنم بیرون پتو نمانده باشه
بوسه ی خواب
دست کشیدنت روی موهام
چقدر خوبه که هستی برام...
---------------------------------------------------------------------------------------------------
دیوونه میکنی همه را با سوال پرسیدن های فراوونت
میگی حباب توی آبه و اهی هم توی آبه پس آیا ماهی از حباب درست شده
بهت میگم نه و باز میپرسی پس ماهی چجور درست شده
و سوال پشت سوال
مامان من قبل از اینکه تو دل تو باشم کجا بودم؟؟ تو دل کس دیگه ای بودم مثلا خاله؟؟؟
خدا کجاست؟ خدا چ رنگیه؟
مگه خدا چقدر بزرگه ک همه تو بغلش جا میشن؟ حتی باباعلی تپلو هم تو بغلش جا میشه؟ پس دستای خدا خیلی درازه؟؟
خدا زن هست یا آقا؟ گر زن هست آیا شوهر هم داره؟؟
ما چجور درست شدیم؟
مرغ و ماهی و بقیه حیوان ها چجور درست شدن؟
و یه حافظه ی فوق العاده نمدونم این دختر اینجوره یا همه بچه ها؟؟؟؟
از یه سریال یه تکه هایی نه کامل . از قسمت دومش دید
دیشب قسمت بیستمش بود که ما دوباره دیدیم . گفت: مامان یادمه تو این سریاله یه زنه بود که عروس بود . عروسه این مرده بود و این مرده داماد بود. بعد بردش تو زیرزمین در زیرزمین را بست بعد منفجرش کرد بعد همه جا سوخت. و ....
همه سریالو تعریف کرد برام
و سوال بسیار پرتکرارش در تمام فیلم هایی که میبینه: کدوم آدم خوبه کدوم بده این خوبه؟ این بده؟؟ یک سره داره این سوالو میپرسه :|