خواب
معمولا دوست دارم شبها موقع خواب بچسبم ب یکی یکیو بغل کنم و بخابم یکی ک حداقلش حالم ازش بهم نخوره. دیشب خسته بدون شام بدون بغل خوابیدم
خواب دیدم یه خونه ای دارم و با دخترک هستیم که مامانم میاد انگار مهمونی. ولی بد موقعی میاد. قرار بود بیا خونمون. مامانم دخترک را میبره حمام و وقتی حمام بودن میرسی. نگرانم ک نکنه . همش نگران همش نگران همش نگران فقط فرصت میکنم ببوسم و میگم برو. مامانم از حمام میاد بیرون بهم میگه حس میکردم میاد و باهم هنوز ولی خوشحالم ک حسم درست نبوده
در میزنن. مامانم نگران میشه من نگران تر. میریم دم در یه اقایی هست میخاد مینی بوسش را پارک کنه جلو خونه ما اجازه میگیره. نگاهم می افته ک جلوی مینی بوس تو خیابون ایستاده. وای الانه ک . میفهمه زرنگی میکنه و میری اون طرف تر
مامانم پاشو از خونه میزاره بیرون میره تو خیابون انگار داره دنبال ی کسی میگرده. قلبم ب شدت میتپه
از خواب میپرم. با ترس با نگرانی با ی خواب خیلی بد