روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

- Do yoau think Mother will like him?

- If she sees you're happy, I'm sure she will.

- You really believe that?

-  Have you ever known your mother to like anyone aside from her children?

- She likes you.

- I'm not so sure about that.  there's something I wanted to tell you. Something I should have told you long ago.  So...    

now that you've seen more of the world,  you've learned how complicated things can be, people can be.  The Lannisters and the Martells have hated each other for years, but you've fallen in love with Trystane. It was an accident, really.  I mean, what were the chances?

You happen to fall in love with the man. you were assigned to marry?

 

My point is...  we don't choose whom we love.   well... it's beyond our control. I sound like an idiot.


- No, you don't.

- What I'm trying to say  and failing to say--

- I know what you're trying to say.

- No, I'm afraid you don't.

- I know.  About you and Mother. I think a part of me always knew. And I'm glad. I'm glad that you're my father.

Myrcella?

 

2-67

.............................

- فکر میکنین مادر ازش خوشش میاد ؟

- اگه ببینه تو خوشحالی ، مطمئنم خوشش میاد
- واقعا اینو باور داری ??
- تا حالا متوجه شدی که مادرت کسی به جز بچه هاش دوست داشته باشه ؟
- اون از شما خوشش میاد
- من در این مورد خیلی مطمئن نیستم ، گوش کن  یه چیز هست که میخواستم بهت بگم چیزی که باید خیلی وقت پیش بهت میگفتم
- خوب
- حالا که بیشتر دنیا رو دیدی فهمیدی که اوضاع یا مردم چقدر میتونن پیچیده باشن . لنستر" ها و "مارتل" ها سال هاست که از هم متنفر هستن اما تو عاشق "ترستین" میشی یک تصادف بوده ، واقعا میگم منظورم اینه که ، احتماش چقدر بوده ؟ ???  تصادفا عاشق مردی میشی که تعیین شده بود باهاش ازدواج کنی . منظورم اینه که ما کسایی که دوستشون داریم رو انتخاب نمیکنیم .. ... فقط ، خوب ...  دست ما نیست ، به نظر احمقانه صحبت میکنم
- نه ، اینطور نیست
- چیزی که سعی دارم بگم چیزی که سعی دارم بگم و هی نمیتونم بگم
- میدونم سعی دارین چی رو بگین
- نه ، متاسفانه نمیدونی

- میدونم من میدونم درمورد شما و مادر فکر کنم قسمتی از وجودم همیشه اینو میدونسته !و خوشحالم !!خوشحالم که شما پدر من هستین

- مارسلا ؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۸ ، ۰۰:۰۰
مریم بانو

   

  من فکر میکنم زنهایی که خیلی به خونه شون میرسند همه جای خونه رو تمیز میکنند و همه چیزو مرتب و منظم میکنند ؛ به خودشون هم میرسند رژ قرمز میزنند ؛ کدبانو گری میکنند شام نهار ب موقع اماده میکنند ؛ چارقاچ گری میکنند و...

دو گروهند: یا خیلییی شادند یا خیلیییی غمگین

پ.ن : من واقعا نمیدونم این علاقه ی وافر ب زدن رژ قرمز تو این دو گروه از کجا میاد. نمیدونم ؛ فقط عمل میکنم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۸ ، ۰۰:۰۸
مریم بانو

  

میدونی من حرف زدن اون زن و مرده رو نخواستم
اونم خوبه چه بدی داره
ولی اونو نخواستم
یه حرف زدن معمولی هم تو نداری با من
خیلی از حرفامون با تندیه
بهت میگم سفره رو تازه شستم برنج نریز تو سفره
با ناراحتی میگی میزاری ی لقمه غذا بخورم حالا
همش دعوا داری انگار باهام
بهت میگم چرا اینجوری میکنی چرا انقدر همیشه عصبی هستی
میگی دست خودم نیست نمیتونم
اخه مگه میشه ادم دست خودش نباشه

وقتی باهات حرف میزنم خیلی وقتا حتی نگاهمم نمیکنی اصلا نمیفهمی چی دارم میگم. مثلا ی حرفی میزنم بعد تو ی سوال خیلی بی ربط میپرسی مثلا درمورد کارت

من میخواستم وقتی حرف میزنم نگام کنی. بهم توجه  کنی
من میخاستم باهم خوب حرف بزنیم. نه حرفهای عاشقانه. ولی تو حرفامون دعوا تندی نباشه. حداقل معمولی حرف بزنیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۸ ، ۰۰:۰۵
مریم بانو


منتظرم چراغ قرمز بشه تا بتونم از خیابون رد بشم. یه گروه هم از اون سمت دارن میان این طرف خیابون. نگاهم میافته ب دست یکی از دخترهایی که داره از خیابون رد میشه. آستین مانتوش کوتاه . دستش پیداست
میخندید. نگاهم گیر کرده بود روی دستش. از عرض خیابان عبور کرد. از عرض خیابان عبور کردم. همچنان نگاهم میچرخید روی دستش...

..........................................................................

خیلی مرتب و منظمه به خودش رسیده. یه کمی آرایش داره. موهاشو از دو طرف بافته و به حالت قشنگی کنار سرش جمع کرده. میگفت دوتا دختر دارم یکی ۹ ساله یکی ۵ ساله. موبایلش زنگ خورد. نمیتونست گوشی رو دست بگیره برای همین زد رو اسپیکر صدای مردونه ای از اون طرف خظ شنیده شد:

- سلاااااااااااااااااااااامممممم خانوووووووووووم خووووووشگلممممم. چطوری همسرم
- سلام فدات شم خوبم
- عزیزدلم من میرم ابزار رو از خونه مامانم بردارم. بعد بیام دنبالت خانووم نازم
- باشه فدات شم منم آخرای کارمه
- خسته نباشی فدای دستات بشم عزیزم. منم میام دنبالت قربونت برم
- باشه فدات شم منم تا بیای اماده شدم
- قربووووون چشمات برم فعلا
- فدات شم

تماس تموم شد. تا دقایقی در حیرت این طرز حرف زدنشون بودم.
انقدر این مکالمه برام عجیب بود. مرگ من اگر یه کلمه اشو زیادی نوشته باشم. یعنی هر جمله ای که این مرد میگفت با یک پسوند عاشقانه همراه بود. هر جمله اش
حس کردم دوست دارمم مرده الان اینجا بودم میرفتم بهش میدادم :| حسمه دیگه خب بدون سانسور
مکالمه ای بود که به دو دقیقه هم نرسید.
وسط مکالمه هر لحظه منتظر بودم خانومه بگه : عهههه عزیزم صدا رو اسپیکره حالا بعدا بهت زنگ میزنم.
یا منتظر بودم بزنه زیر خنده یا یه حس خجالت از این همه عشق بازی کلامی شوهرش جلوی یه غریبه
به اون خانوووووم خوشگلش نگاه کردم. خیلی عادی و طبیعی بود. انگار یه چیز خیلی عادیه. انگار یه چیز خیلی عادی رخ داده یه چیز همیشگی
خدافزی میکنیم. سوار ماشین میشم. هنوز اون صدای مردونه با اون لحن جذاب صحبت کردنش توی گوشمه. با خودم حرف میزنم
- دیدی چجوری باهاش حرف زد
- بازهم ظاهرو دیدی
- خب حداقل ظاهرش که خوبه. ما که ظاهرمونم خوب نیست
- خب تو آخه از کجا میدونی. این مرده لابد هفتاد قلم کثافت کاری داره یا هرچی . پس قضاوت نکن
- آره نمیدونم. فقط اینو میدونم شیفته حرف زدنش شدم
- اگه بقیه چیزاش بد باشه چی
- من ک از بقیه چیزاش خبر ندارم
- ویترین میبینی
- آره ویترین میبینم.چقدر مگه ویترین داشتم. همون کوچه تاریکه بودم همیشه. پس خفه شو و حالا تو منو قضاوت نکن

 

و اینگونه اون یکی مریم درون خفه می شود

 میدونستید من دوتا مریم درون دارم ک خیلی وقتا باهم بحث میکنن

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۸ ، ۰۰:۵۱
مریم بانو

شده انقدر دلت تنگ کسی باشد
که خواب ببینی تو خواب دلت تنگه

...بریز هرچه رنگ را
به پرده ی جهان من
که روی بوم من فقط
نقش تو نقش می شود...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۴۴
مریم بانو

گویند کبوتر با کبوتر باز با باز؛      بیچاره کبوتری ک اسیر دست باز باشد

 

عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت       به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۳۰
مریم بانو

 رفتیم سفر طبق قرار همیشگی نوشتن مختصری از انچه گذشت . متاسفانه سفر نامه بلد نیستم بنویسم. حوصله زیاد نویسی هم ندارم.
4 صبح بود ک رسیدیم. من و دخترک خوابیدیم. علی و مادرش رفتن زیارت و... عصر رفتیم پارک ابی ک خیلی خوش گذشت و واقعا ترسناک بود مخصوصا سقوط آزادش و اون سرسره ی تاریک ک واقعا ترسیدم . فقط قسمت بدش این بود ک باسن من و دخترک هردو کلی ساییده و زخم شد ک تا سه شب پماد میزدم.
ولی می ارزید ب زخمش و ب رفتنش. من دخترک را گذاشتم تو قسمت بچه ها و کلا در حال دویدن بودم تند تند از این سرسره ب اون یکی مفید 20 تا داشت.
روز بعدشم ک رفتیم حرم و عصرم رفتیم برا خرید خیابان های اطراف نزدیک هتلمون. دیگه برگشتیم 12 شب بود
روز سوم هم ظهر بود ک رفتیم شهربازی معارفی. دقیقا کنار درب حرم و خیلی قیمت مناسب و بازی های متنوع ک دخترک خیلی خوشش اومد. شبش هم رفتیم پارک ملت و با دخترک قایق پدالی سوار شدیم
و روز چهارم روز اخر بود ک باید ساعت 11 صبح اتاق رو تحویل میدادیم.


نمیدونم چرا ولی همیشه امام رضا برام سمبلی از انرژی مثبت و مهربانی هست همیشه فکر میکنم داره میخنده. از وقتی یادم میاد هروقت رفتم مشهد هر خواسته ای داشتم خیلی زود محق شده.


راستش ک اینبار هم از قبل خواسته هام رو لیست کرده بودم حتی مرور میکردم ک یادم نره ک وقتی رفتم اینارو به ترتیب آرزو کنم. ولی عجیب بود ک هیچکدوم رو آرزو نکردم. دیگه هیچکدوم مهم نبود برام. نه اینکه مهم نباشه ولی دیگه نمیخواستم جزو خواسته هام باشه. هیچ کدوم از خواسته های لیستم مطرح نشد پیشش.
و برگشتت عجیب برام سخت بود. دوست داشتم بازم بمونم. موقع برگشت دلم جدا نمیشد.


2   3 باری ک خیلی در سختی و مشکل بودم میگشتم تو لیست مخاطبینم تو موبایل و میگفتم کیو دارم ک بتونم این سختیو بهش بگم ب کی زنگ بزنم.
و حرم امام رضا یه شماره ای داره ک در اوج تنهایی ها و سختی های زندگی تنها چیزیه ک بهش پناه میبرم.

و اما ماجراهای دخترک شیرین
دعاهای دخترک توی حرم امام رضا به ترتیب:
اول برای خودش دعا میکنه : توی پوستم یخ بره ک همیشه خنک باشم هیچ وقت گرمم نشه 😀
یه چسب بهمون بده اندازه اسمون ک باهاش کاردستی درس کنیم تموم نشه ک تو(مامان) هی نگی چسبمون تموم شد تموم شد (همزمان با ادا درآوردن من)

برا خاله اش همش یه سره دعا میکرد پولدار بشه کار خوب داشته باشه
و دعاش برای بنده : می می مامانم بزرگ بشه (یعنی آرزو از این مهم تر نبود 😐). مامانم بچه دار بشه
ک این دومیو گفتم پس بگیر
گفت : مامانم بچه دار نشه، بابام بچه دار بشه 😐😐😐
و دعای اخرش ک رو بهم گفت: نمیری

تحت تاثیر دیدن کارتون هتل ترانسیلوانیا به هتلمون میگفت سیلوانیا
مثلا دفعه اولی ک گفت بیرون بودیم خسته شده بود میگفت بررریم سیلوانیا دیگه برگردیم سیلوانیا ک اولش نفهمیدم یهو متوجه شدم چی میگه 😃😃 (مخففم میگفت خخخخ)

تو شهربازی معارفی ی قسمت ماشین بازی بود دخترک سوار شد اول بلد نبود بعد ک یاد گرفت موقع رانندگی دست ول میکرد بای بای میکرد بعد تا نزدیک مانع میشد تندی فرمونو میگرفت خخخخخخخ

میگفت دفتر انا السا بخر ی دفترچه بود ولی عکس روش زشت افتاده بود بهش گفتم این اون نیست. ی کمی نگاه کرد نوشته اش رو دید گفت چراااااا ببین اینجا نوشته آنا السا .  😂😂😂😂 (ی جورایی ارم این کارتونه نوشته frozen . مثل اینکه نوع نوشته رو دخترک حفظ شده بود. نوشته رو ک دیده بود فهمیده بود مربوط ب همینه. وگرنه چاپش بد بود اصلا شکل خودشون نبودند)

کفشش گیر کرد لای پله برقی پاره شد بندش بهش گفتم ب کسی نگیا
برگشتیم خونه همون شب ب باباش گفت : بابا ی چیزی بگم . ما ک به پله برقی گیر نکردددددیییییم 😐😐😂😂.
صبح روز بعدشم ب مادر علی گفت مامادر ب کسی نگیااااا (اون نفهمید چی میگه. هی دست دخترک را میکشیدم میگفتم بیا لباساتو بپوشونم ک نگه قضیه رو خخخخخخخخخ)

رفته بود حمام قرار شد چون دختر خیلی خوبی بوده بریم براش اسباب بازی بخریم ولی بهش گفتم سروصدا نکن مادر بیدار میشه میگه از حمام اومدیم نریم بیرون . اونم میگفت : سااااااااکت مادر بیدار بشه کوفتمونو درمیاره

شب بود رفته بود حمام ما خونه نبودیم. مادر علی بهش دوتا لباس پوشانده بود روی هم. من صبح فهمیدم. یهو دخترکبا ناراحتی تعریف کرد ک مادر بهم دوتا پوشوندههههه


و اما شاهکار دختر جان جانانم:
گارسون های هتل تیپ قشنگی داشتند. و تمیز و مرتب.و همین طور خدام حرم امام رضا فرم یکسان و مرتب تمیز بودند دخترک میگفت :
مامااان یکی از اینا رو انتخاب کن شوهرت بشن ( از خدام حرم) 😂😂😂
ی بارم تو اتاق بودیم زنگ زد با تلفن اتاق گفت پذیرش لطفا یکی از اون اقای خوش تیپ خوشگل بیارید شوهر مامانم بشه
بعد ب من میگه ماماااان اشکال نداره خب 3 تا شوهر داشته باش

بهش توضیح دادم ک اگر کسی گفت بیا باهم بریم جایی نرو. جیغ بزن و همه رو خبر کن
میگه : اگر دزد اوند گفت بیا من اولش میگم باشه باهات میام بعد ک گول خورد میدوام فرار میکنم میگم هههههه تو دزدی فرار کردم گولت زدم😐😂

 

سفر خوبی بود بعد از ده سال مشهد نرفتن. چسبید ☺

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۴۶
مریم بانو

بعد از سه روز متوجه اثر یخ گذاشتن ها میشم. برخلاف چیزی که فکر میکردم😊

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۱۷
مریم بانو

دارم موهاشو میبندم میگه شبیه پسرا شدم میگم نه بعدم تو خب موهات کوتاه
خودشو لووس میکنه میگه ماماااان اگر میخای من خوشحال بشم برو موهای بچه ی مائده رو بکن بیا بده به من
میپرسم بچش کیه
میخام ببینم درست میگه یا نه
میگه حلما دیگه همون ک موهاش اونجوریه 😐😐😨
(مدتهاست حرفی از ایشون زده نشده)

 

حرف داشتیم میزدیم ک مامانم گفت من دو تا بچه دارم
دخترک با بغض رومیکنه ب من میگه : مامااان 😢😢😢 مامان جون میگه دوتا بچه داره
من: خب چیشده
دخترک : مامان جون؛ تورو حساب نکردهههههههه (گریه با حالت دلسوزی به حال من)
من : ینی چی
دخترک : فقط من و خاله رو حساب کرده. مامان جون تورو یادش رفته حساب کنه. (حالت گرفتن دلسوزی برای من و خطاب ب مامانم) مامااان جون تو 3 تا بچه داری
من و مامانم : 😨😨😂😂😂
من : عه پس اقاجون چندتا بچه داره:
دخترک : آقاجون فقط ی بچه داره
من : بچه اش کیه ؟  (فکر میکردم میگه خاله)
دخترک با نگاه عاقل اندر سفیه حالت اینکه ی چیز ساده رو من نمیدونم میگه : خب منم دیگه خب 😐😐
من و مامانم : 😂😂😂😂
بابام :  😛😛😛😍😍😍😍


چند روز بعد :
بهش میگم مامان جون؛ مامان منه
میگه ولی پس چرا اگر مامانته شبا بالا پیشش نمیخابی ؟؟؟ ☺
من : 😨😨😨😨😨
مامانم: 😁😁
من و مامانم 😂😂😂
..................   
موقع خوابه میگه : من و تو و مامان جون و خاله ملکه ایم. بابا و اقاجون پادشاه هستن
من : 😈😈😉😇😇
گاهی هم ب من میگه : پرنسس من ملکه ی من شاهزاده ی من
من: 😈😈😆😇


شب داریم میخابیم
یهو میپرسع : مامااان
من : بعله
دخترک : پشت نشستن ک کار بدی نیست. تو وقتی تو ماشین میشینی پشتت ب اقاجونه بهش میگی ببخشید ک پشتمه. اخه پشت نشستن کار بدی نیست ک کار بدی نکردی ک ببخشید میگی پس چرا
من نمیدونم خب چی بگم 😐

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۳۲
مریم بانو

دلم درد میکرد

میرم سونوگرافی

شروع میکنه به چک کردن و مثل همیشه میگه ؛پر از فولیکول های متعدد با سایز های فلان و فلان؛

این یعنی آیودی من یه میلیمترم تکون بخوره و یه قطره اسپرم بریزه حامله شدم و تماااام

و آیودی بازهم تکون خورده

ابعاد رحم میگه ۷ در ۶ در ۵ میلیمتر :| و آیودی ۳ میلیمتر از جای مناسبش اومده پایین تر :|

باید فولیکول هامو بفروشم فکر کنم devil

 

پیش نوشت: فطایر یه غذای عربیه . من کلا به غذای ملل علاقه مندم و خیلی دوست دارم بخورمشون و تجربه جدیدی از غذا داشته باشم. قیمت فطایر اصلا گرون نیست. الان از ۳۰۰۰ تومن هست تا گرونترینش پیتزا فطایر مرغ و گوشت میشه ۱۴ تومن.

 

اومدیم خونه سر سفره همه بودند. بهش گفتم بلاخره از اون غذا فروشیه یه فطایر گرفتم و خوردم

گفت خوب کردی خیلی خوشمزه است

گفتم مگه خوردی

گفت آره ی بار اونجا تو کلاس داشتی منتظرت بودم گرسنه ام شد خریدم خوردم

گفتم عقد کرده بودیم از جلوی این غذافروشی رد شدیم اون موقع تازه زده بود بهت گفتم وای من آروزمه بشینم حسابی از غذاهای این بخورم. تو هم گفتی آره ی بار میایم مخوریم. و سالها گذشت و گذشت و هیچ وقت نرفتیم اونجا ولی هربار که از جلوش رد شدم این برام تداعی شد . خیلی وقتها هم گرسنه بودم ولی نخریدم غذا ازش چون همیشه این تو دلم بود که تو یه روزی میخری بلاخره. ولی امروز به خودم گفتم بسه دیگه سالهاست دوست داری مزه ی فطایر رو بچشی و همش صبر کردی . بخر برا خودت. و رفتم و خریدم و خوردم

اینجاش ک رسیدم خندید گفت میخرم برات

گفتم حالا دیگه. دیگه لازم ندارم خودم خریدم برا خودم تو هم ک خودت خوردی قبلا.

ی کمی ک گذشت گفت عوضش نمیگی اون روزی ک من خریدم و خودم خوردم تورو اونجا آورده بودم و کلاس ب خاطر تو منتظر بودم. عوضش نمیگی ک اون دوباری که گفتی ساندویچ زبان میخای من چقدر گشتم تا برات پیدا کردم و برات خریدم

هیچی نمیگم

راست میگه

نمک نشناسم. خوبی هاش رو نمیبینم زوم میکنم رو بدی هاش

 

 

فطایر چیز خوشمزه ای بود :)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۴۰
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید