روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱۰ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

معتاد شده ام به چشمانت...
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۷ ، ۱۵:۲۳
مریم بانو
هرشب در ابر با خیال میخوابم. با خیال ساختن فردایی بهتر. به امید آمدن روزهای بهتر
روزهایی که نمی آیند...
وقت هایی که هیچ شعری هیچ کتابی نمیتونه ارومت کنه. سکوت دنیاتو میگیره
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۷ ، ۰۳:۰۶
مریم بانو
روزهامیگذرند وماه ها وسالها
ومیرسم ب جای عجیبی. اینجا...
پای پیاده وتنها گذر کردم وسالها طول کشید
ولی اکنون این منم اینجاتنهادور...
بارها وبارها پروسه ای قابل تامل رادر ذهنم میچینم ومیسازم. تارسیدن به اینجا
وبه هزاران دغدغه ی زندگی مشغول میشوم. ب دخترک ب درس ب کار
و یاد مردی میافتم که با دیدن چهره خودش در آیینه مکث میکند...


آخ
عزیزدل
بعد از 8 سال یادت افتاده بپرسی مریم تو چته
ذره ذره خراب شدنم را ندیدی... حالا هزار بار بپرس چته نمیتونم که 8 سال خراب شدنم را برات شرح ماوقع بدم...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۲۹
مریم بانو
همیشه تواتفاقای مهم زندگیم بودی. همیشه یه گوشه توتمام این اتفاقات جات خالی بودمثل تمام بارهای گذشته ای ک نوشتم. ب الان فکر میکنم به اینکه اگر بودی همش خونه ما بودی بخاطر دخترک و همش میبردیش بیرون و براش ی عالمه چیز میخریدی. و همیشه باهام میامدی همدان با مادر و مطمئنم که دخترک چقدر باهات رفیق میشد.مثل خودم حتی تو بغلت میخوابید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۴۳
مریم بانو
امروز تی وی زندان را نشون داد زن هایی که بچه هاشون تو زندان ب دنیا اومده. مادرهایی دور از بچه شون. جرم های مالی. چ بچه های خوشگلی. دختر کوچولویی که تل زده موهای فرفریش دورش ریخته فقط 1 سال و نیمش بود و 6 ماه دیگه از مادرش جدا میشد.
چرا این روزها انقدر یاد تو می افتم قورباغه......
امروز رفتم خونه ی خانومی ک خیاط بود

برای ی کار خیاطی. یه سمت خونش وسایل خیاطی بود و چرخ. ی سمت خونش دارقالی بود....
اینجا ایران است....
خونه ای با وسایل بسیار قدیمی
بعد من دغدغه ی مبلم را دارم
دیروز اتفاقی رفتم خونه یکی از همسایه هامون ک تو خونش داشتند برای افطارهمسایه ها آش درست میکردند. جاهای مختلف خونش را با پرده جدا کرده بود. اشپزخونش ب زور 2متر میشد

با وسایل قدیمی
بعد من نگران رنگ سرویس چوبم هستم ک برم سفید و روشنش کنم قهوه ای تیره دوست ندارم
اینجا ایران است. جاییکه دختر بچه خوشگل توی مترو با کیف مدرسه ب زور ازت میخاد ک ازش تل سر بخری...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۷ ، ۰۳:۴۸
مریم بانو
یه موقع هایی هست ک خیلی تلاش میکنی برا فهموندن نیازهات ب طرف مقابل. اینکه نمیفهمه نمیدونم چرا یعنی حتی ب واضح ترین شکل ممکن هم بیان بشه باز نمیفهمه یا شاید جدی نمیگیره.
نیازهایی که بارها و بارها فریاد زدی و گفتی و خواستی حل بشه. بارها گفتی منم آدمم منم نیازهایی دارم نیاز ب خوراک پوشاک مسکن نیازهای اجتماعی فرهنگی جسمی جنسی....



بیا درستش کنیم باهم بیا حلش کنیم بیا و نزار اینا همه جا خشک کنه تو روح و روانم بیا به هم کمک کنیم منم کامل نیستم منم بی عیب نیستم بیا بگو بهم بیا با هم...
اما
از یه جایی ب بعد دیگه هیچی نمیگی همیشه راضی هستی انگار. همیشه ساکتی. میترسم از زمانی که این زخم یهو سر باز کنه و خون همه جا را بگیره...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۵۵
مریم بانو
صدای گریه دخترک از طبقه بالا میاد. آبان 89 بود ک اینجا اومدیم قرار شد فقط دو سال بمونیم و شده 7 سااااال.
دوست ندارم اینجا زندگی کنم ب هزار دلیل شایدم یه روزی وقتی از اینجا رفتم پشیمون بشم از اینکه چرا رفتم ولی الان خیلی چیزها با زندگی در اینجا از بین رفت توی زندگی من. از بین رفتن حرمت پدرو مادرم؛ خبر داشتن علی از تمام

جزئیات زندگی پدرو مادرم
وابستگی شدید دخترک به خانواده ام
آغاز خیلی از مشکلات و درگیری ها بین من و علی . حس عدم استقلال هم در من هم علی. کم شدن مسئولیت پذیری علی و وابسته بودنش ناخودآگاه ب خانواده من و اینکه بدونه پشتش گرمه اگر پول نداشته باشه. بدون شک زندگی مستقل هم سختی داره وقتهایی ک غذا حاضر برای خوردن نداشته باشی

اما تو این جور مواقع میتونی بری بالا غذا بخوری. 
وقت هایی ک خسته ای و بچه اذیت داره میکنه میتونی بفرستیش طبقه بالا و بگیری تخت بخوابی.
وقت هایی ک دلت تنگ میشه تندی میتونی بری طبقه بالا 
وقت هایی ک حوصلت سر میره یا بیکاری هم همین طور
کار خونه خونه تکونی همیشه کمک داری
ولی نبایداما تو این جور مواقع میتونی بری بالا غذا بخوری. 
وقت هایی ک خسته ای و بچه اذیت داره میکنه میتونی بفرستیش طبقه بالا و بگیری تخت بخوابی.
وقت هایی ک دلت تنگ میشه تندی میتونی بری طبقه بالا 
وقت هایی ک حوصلت سر میره یا بیکاری هم همین طور
کار خونه خونه تکونی همیشه کمک داری
ولی نباید وابسته بود...
ولش کن اصن حوصله نوشتنم ندارم... وابسته بود...
ولش کن اصن حوصله نوشتنم ندارم...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۱۷
مریم بانو
نمیدونم چرا ننوشته بودم: برای روز زن دوتا شاخه رز تو یه باکس چوبی خرید. خیلی قشنگه. کلی پولشو داده بود
دیشب علی لوبیا سبز خرید 3 کیلو. از 12 شب تا 3نشست تنهایی خودش همه لوبیا ها را خورد کرد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۲۹
مریم بانو
1هفته است بسیار آشفته ام و نمیدونم چرا. همه چیز آشفته است درونم ذهنم آشفته است حالم خوب نیست. و 2-3 روزه اعصابم خورده و بازم نمیدونم چرا دوست دارم پاچه بگیرم. و نمیدونم چمه. دلم میخاد بزنم یکیو له کنم یا مثلا دعوا حسابی کنم داد بزنم جیغ بزنم. یه چیزی انگار درونم غل غل میکنه. حس میکنم درونم داغه. اعصاب ندارم
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۱۱
مریم بانو

دل دل میکنم برای نوشتن این پست یا برای ننوشتنش.

ای دل ای دل

یه موقع هایی تو وبلاگ قبلیم برای علی پست مینوشتم ی جور شاید درد دل یا شید حرف هایی ک هیچ وقت نمیشد رودررو بهش بگم ب هزار دلیل.

مینوشتم یه موقع از سردی هاش از ..... . بعد تصمیم گرفتم خوبی ها را بنویسم . این شد که اونوقسمت خوشی های کوچک عمیق به موضوعات وبلاگ قبل اضافه شد. 

تصمیم گرفتم ک ناملایات را ننویسم چون هم فراموش میکردم زودتر هم انگار شاید میخواستم با ننوشتن ازشون فرار کنم. 

بارها میخواستم بنویسم. ولی فکر میکنم ننویسم بهتره چون؛

 به هزار و یک دلیل...

از این شهر متنفرم از مردمش

همدان را با وجود تمام بی امکاناتی اش دوست میدارم. با وجود تمام سختی هایی ک تو همدان دارم. میخوام بمونم و برنگردم اینجا. شاید دلیلش اینکه تو همدان تنهام نه زنگی نه تماسی نه مهمونی ... 

همدان ک میرم دور میشم از همه چیز از همه آدمها از این شهر. انگار که اومده باشم یه جای دیگه با مردمان غریبه ای که کاری با کارم ندارند

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۵۸
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید