روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱۳ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

اپیزود اول:

از خواب بیدار میشم استاتوس خانم کاشانی باز میکنم یه اهنگه قبلنم گوش دادم. سریع میبندمش بلند میشم صبحانه بخورم . متن ترانه میپیچه تو ذهنم
یهو یه غم بزرگ انگار میشینه رودلم
نفهمیدم از کجا میاد. مشغول میشم مثل هر روز

خودمو مشغول کار میکنم. مشغول کار میشم و همه چیز محو میشه 

...........................

اپیزود دوم:

دارم رانندگی میکنم. ماشین کناری یه آهنگ قشنگ گذاشته. دلم میخاست منم میذاشتم. یهو دلم خواست بلند میخندیدم میرقصیدم.دلم خواست خودمو لوس کنم.  دلم خواست بچگی کنم دیوونگی کنم. چقدر یهو دلم لوس بودن، دیوونگی کردن خواست
در عرض چند ثانیه فقط
ماشین از کنارم عبور کرد. منم حواسم جمع کردم ب رانندگی و رسیدن به خونه و مشغول به کارها
زیر خروارها خاک..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۰۰ ، ۲۳:۴۲
مریم بانو

من حتی لباس های ی که در حضور تو پوشیدم هم دلم نمیاد وقتی بی استفاده شده و کهنه شده دور بندازم یا دستگیره اش کنم 🤕

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۰۰ ، ۰۲:۴۰
مریم بانو

میخام یه چیزی بگم
که فقط اینجا میتونم بگم
به مامی بگم نگران میشه و نمیخام نگران بشه 
من راستش ی خرده میترسم. دکتر میگه احتمال زیاد بچت هم میگیره چون توی دو نسل به طور پیوسته وجود داشته
نمیخام اینطور بشه. زشت شدم دیگه بدم میاد تو آینه خودمو نگاه کنم.
میگه نباید بزاری پیشرفت کنه وگرنه خیلی سخت میشه. و‌به مرور میزنه به مفصل هات و‌ اونجا درد شروع میشه مفصل هات درگیر میکنه ورم ، التهاب ، شل شدن مفصل ها ،  درد و ...
میگه ویتامین د و ویتامین گروه ب توی بدن رو‌ از بین میبره و‌همچنین فیبر بدن رو


اینکه سریع داره پیشرفت میکنه عجیبه
اخه چرا 
فقط ۷ ماه شده و زیاد شده رو بدنم
صورتم‌ اینجور بعد ران و زانو و‌ حالا کمر

راستش داره نگرانم میکنه و ی حسی ...
یه حسی نمیدونم،

من از بیماری نمیترسم 
از زشت شدن میترسم
از زشت شدن بدنم پوستم
از اینکه دیگران بفهمند و‌ بهم نزدیک نشن مثل کسی ک جزام داره
از این میترسم از اینکه بقیه بخوان ترحم آمیز نگاهم کنند و‌ تو‌ دلشون بگن آخی بیچاره

از این میترسم که دیگه نتونم کارای معمول رو‌ انجام بدم
حتی یه کرم مالیدن روی صورتم که نمالیدم مدتهاست که هیچ آرایشی ندارم
حتی صورتم دیگه شیو نکردم
حتی چیزهای ساده در زمره ی به خود رسیدن رو‌دیگه انجام نمیدم انگار میترسم به خودم نزدیک بشم
انگار ک میترسم ب صورتم دست بزنم

دخترک میگه مامان چرا همه جات داره بیماری پوستی میگیره همه جات بیماری میگیره و بعد میمیری؟؟
بعد شروع میکنه گریه کردن تا باهاش حرف بزنم و بگم تا زمانیکه به من نیازه داره زنده هستم

مامی هر روز سرچ میکنه و‌چیزای جدید پیدا میکنه برام 
آب هویج خوبه و برام اب هویج میگیره
اسفناج خوبه و‌یه قابلمه پر خورشت اسفناج درست میکنه برام
سالاد شامل سبزیجات خوبه و‌ برام درست میکنه
تو اینستا دنبال دکتر و دارو میگرده
پیدا میکنه و‌ هی بهم شماره میده
ولی من دنبالش نمیرم نه اینکه نخوام
بلکه امیدی به هیچکدومشون ندارم
امیدی ندارم که واقعن درمان داشته باشه و‌اینا ی مشت بازار گرمی هستن. 
نمیخام مرتب کورتون مصرف کنم با این همه عوارضی که داره
و طبق حسابی که کردم تا الان فقط ۷۰۰ هزارتومن خرج دکتر و‌دارو و... برای این شده
 برم کار کنم بعد مجبور‌ بشم به جای اینکه با پولش کیف کنم، خرج دارو دکتر کنم


همینه که میگن ایشالا سلامت باشی پول دوا درمون ندی. یه جورایی بده زحمت بکشی پول دربیاری بعد به جای اینکه کیفش کنی مجبوری بری خرج دوا دکتر بکنی😥

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۰۰ ، ۱۳:۴۱
مریم بانو

چه خوبه که آدم بعضی وقتها چیزهایی که خیلی دوست داره رو و میدونه احتمال رخ دادنشون خیلی کمه و حتی صفر تو خواب ببینه.

حداقل میتونه تو خواب حسشون کنه.

خواب ببینی بغلش کردی و می‌ بوسیش. فقط برای چند لحظه. نگاش میکنی و اشک جمع میشه تو چشمات. بهت میگه ایشالا عروسیت دختر جان. و خداحافظی.


...همین چند لحظه . فقط چند لحظه کنارم بشین...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۰۰ ، ۱۳:۳۹
مریم بانو

امروز ۵ تیرماهه ولی من چون نمیخام پست هام پشت سر هم بیفته و با تغییر چند روزه تاریخ گاهی مینویسم. مثل چند پست اخیرم

 

آره فکر کردم حتی نوشتم از کارهایی که بهشون علاقه دارم. مثلا رقصیدم آهنگ گوش دادن دورهمی های دوستانه و .....

 

نمیگم بد بود آره خوب بود ولی حالم دلم بازم خوب نبود. حال ظاهرم خوب بود و موقت. فقط همین

 

زیاد فکر کردم چیکار کنم شادم کنه بعد احساس کردم که دوست دارم مهم باشم برای یه کسی یه چیزی احساس کردم که دوست دارم یه کار مهمی انجام بدم یه مسولیت مهمی داشته باشم و به خوبی انجامش بدم. و این بهم حس قدرت بده . این حسو پیدا کنم که کار مهمی کردم کار بزرگی کردم بهم اعتماد به نفس بده.حس کردم چیزی که بهم توان میده انجام یه کار مهمه که قدرت خودمو بتونم درش ببینم. یه کاری که من برای کسی انجام داده باشم بعد بتونم به خودم ببالم که من چنین کردم و چنان کردم

مثلا دوست داشتم برم خانه سالمندان یا پرورشگاه سر بزنم و بهشون هدیه ای بدم. که خب هیچ وقت اینکارو نکردم. و دلیلش خجالت کشیدن بود. خجالت میکشیدم برم خودمو نشون برم برم خانه سالمندان بهشون یه کادوی کوچیک بدم خجالت میکشیدم

 

یهو یاد حیوونا افتادم بعد فکر کردم وای چقدر خوب میشد اگر یه نوزاد حیوان می گرفتم بزرگش میکردم. اما چه حیوانی؟ یه چیزی که بتونه به انسان هم شبیه باشه. (شاید باید گوریل میخریدم خخخخخخ)  ولی دیدم عروس مینا کاسکو و ... حرف میزنند با صاحبشون دوست میشن. منم دوست داشتم یکی باهام دوست بشه یکی باهام حرف بزنه یکی همش بخاد همراهم باشه

دوست داشتم یکی باشه که من عه بی عرضه بتونم براش کاری کنم که از دید خودم مهم بشم.

حتی از فکرش هیجان زده شدم. حتی فکرش شادم کرد. بعد سرچ و سرچ یه چند روزی و تصمیم گرفتم یه مینای یکی دو ماهه بخرم

حتی فکر کردن بهش برام جذابیت داشت. یه هیجان مثبتی اومده بود سراغم که خیلی وقت بود تجربه اش نکرده بودم. دوست داشتم جوجه باشه نوزاد باشه مثل یه بچه نوزاد و من باشم که بزرگش می کنم. انگار که بچه ای داشته باشم.

رفتیم

خریدیم

با دخترک

یه جوجه مینای کوچولوی سه هفته ای زشت و بانک خریدیم. دوست داشتم همش بغلش کنم نوازشش کنم. باهاش حرف میزدم. بهش غذا میدادم حتی یه لحظه فکر کردم بیشتر از دخترک دوسش دارم.

 

فکر کردم انگار بچه مه وقتی دارم بهش غذا میدم وقتی میزارمش تو بغلم و ...  انگار یه نوزاد بغل کردم

۲۴ ساعت شد که

مرد

مثل همه چیزهای دیگه ای که خیلی دوسشون داشتم. و درشون خللی ایجاد شد.

همیشه هر چیزی که خیلی دوسش داشتم یه طوری شد

 

خدایا چرا با من اینطور میکنی؟

و من لاکپشت تر از قبل میشم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۰۰ ، ۰۳:۰۴
مریم بانو

کاش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۰۰ ، ۰۶:۱۲
مریم بانو
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۵ تیر ۰۰ ، ۰۱:۰۱
مریم بانو

مسیولیت چیست؟

 

من مسیول رفتار خودم هستم اما مسیول رفتار شما نیستم .

 

درمورد یه مسیولیت خاص میخام امروز صحبت کنم.

من همیشه فکر میکردم ما مسیولیم نسبت به آدم ها اطرافمون

ولی الان دارم فکر میکنم که نه . فقط نسبت به کسایی مسیولیم که نسبتی مثل والد فرزندی باهاشون داریم.

 

فکر میکنم این تفکر باعث میشه از دیگران توقع داشته باشیم.

مثلا من فکر کنم علی مسیول منه

پس توقع دارم بره کار کنه و فلان . یا هرچیز دیگه ای

این تفکر مسموم مسیولیت داشتن باعث میشه نسبت به آدمهای اطرافمون پر توقع بشیم.

و وقتی که توقعون برآورده نمیشه رابطه مون با اون فرد خراب میشه

 

دیگه بسه هی انتظار یه منجی داشتن که بیاد حالمونو حال زندگی هامونو خوب کنه

کسی که فکر میکنی وظیفشه و مسیولیتشه

دیگه میخام بس کنم

میخام از کسی توقع نداشته باشم حالمو خوب کنه

البته این توقع داشتن  واسه این نیست که مسیولیت خودمو بندازم روی دوش دیگری بلکه به خاطر اینکه خودم رو در حل مسیله توانا نمی بینم

 

پس وقتی خودم رو ناتوان می بینم انگار میخام از دیگران کمک بگیرم. و این کمک گرفتنم چون نمیخام از خودم ضعف نشون بدم این جور تعبیر میکنم که طرف باید مسیولیت حل مشکلات منو بپذیره

و به هر دلیلی بدون اینکه خودم رو ناتوان جلوه بدم مسیولیت رو میندازم گردن کس دیگه

و حالا توقع ایجاد میشه

توقع میکنم طرفم اون طور که من دوست دارم رفتار کنه اون کارهایی که من خوشم میاد بکنه و کارهایی که خوشم نمیاد نکنه

چرا؟

به همین دلیلی که بالا نوشتم. چون اگر کاری که من خوشم نمیاد کسی بکنه و حالم بد بشه توانایی اینو ندارم حال خودمو خوب کنم. پس هی توقع دارم کارها اون طوری که من خوشم میاد انحام بشه و اگر خلاف این باشه هی منتظر یه ناجی هستم تا بیاد حالمو خوب کنه

 

اما میخام دیگه یاد بگیرم هیچ کس مسیول حال خوب یا بد من نیست جز خودم

اگر حالم بد میشه به خاطر رفتارهای دیگران نیست بلکه به خاطر اینکه من خودم رو در مقابله با سختی ها تنها می بینم و=در مقابله خشونت های اجتماع و افراد خودمو تنها میبینم و ضعیف

 

بعد حالم بد میشه و توقع دارم کسی که مسیولیت منو داره بیاد حالمو خوب کنه

 

خب مریم بسه دیگه

با پیش گرفتن این روش دیدم که حالم خوب نشد هیچ بدتر هم شد

خب پس من میخام شروع کنم خودم به خودم کمک کنم برای حال خوب

میدونم به راحتی نمیشه سخته و اینو میپذیرم ولی دیگه توقع ندارم و دنبال منجی نیستم

دیگه اینو میپذیرم که من مسیول رفتار آدمهای اطرافم نیستم و اونا هرجور بخان میتونن رفتار کنن چخ من خوشم بیاد چه نه

فقط تنها کاری که باید بکنم اینکه مراقب خودم باشم جالا هر جور . یعنی هرجوری که خودم باشم و خودم مراقب حال خودم باشه.

به جای گذاتن تمرکزم روی دیگران

بهتره تمرکزم رو روی خودم بزارم بهتره خودم به خودم کمک کنم برای حال خوب داشتن

 

هرچی هستم خودمم .منم و من بدون وابستگی به هیچ کس

 

حودم تلاش کنم واسه خودم بدون اینیکه چشمم به دیگران باشه برا نجات

 

میتونم یه لیست تهیه کنم از کارهای فردی که انجام دادنشون بهم انرژی میده

 

ولی هرچی فکر میکنم چیزی نیست بنویسم

 

پس یه کار دیگه میکنم

یه لیستی از کارهایی که قبلن در گذشته انجام دادنشون حالم رو خوب میکرده خوشحالم میکرده. حتی اگر الان اینجور نباشه ولی برم سراغشون

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۰۰ ، ۱۳:۱۸
مریم بانو

همه ی دنیای اطرافم همه چیز و‌ همه کس به مثابه غم عظیمیست بر دلم که سعی میکنم ایگنورش کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۰۰ ، ۱۱:۲۸
مریم بانو

ارغوان می‌بینی؟
به تماشاگه ویرانی ما آمده‌اند…


مانده‌ایم تا ببینیم نبودن را
آخر قصه شنودن را


پشت این پنجره‌ی بسته هنوز
عطر آواز بنان مانده است


شهریار اینجا
شعر نقاشش را خوانده است


آن شب افشاری
با کسایی و قوامی و ادیب


تا قرایی و فرود
وان درآمد از اوج


شجریان، لطفی
چه شبی بود، دریغ


زندگی روی از این غمکده گردانیده است
ارغوان
در و دیوار غریب افتاده چه تماشا دارد؟

 

“هوشنگ ابتهاج”

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۰۰ ، ۰۲:۲۴
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید