روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۹ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

اواخر ابان شاید 20 ام

دخترکوچولوی من به رویاهات فکر کن و اونها رو در ذهن و قلبت پرورش بده

امشب موقع خواب ما باهم رویا ساختیم
و تو یادگرفتی که رویاهات رو ببینی
یکی از چیزهایی ک تو خیلی دوست داری داشتن یک اتاق مال خودته ک رنگش صورتی باشه
امشب دوباره گفتی
گفتم میتونیم اتاقت رو باهم ببینیم میخوای؟
تعجب کردی گفتی کجا
گفتم تو چشمامون. چشمات رو ببند و اتاقت رو ببین
چشمات رو بستی منم چشمام رو بستم و گفتم حالا ببین تو توی اتاق خودت هستی ک روی سقفش برات ماه و ستاره چسبوندم میبینی؟
با خوشحالی جواب میدادی آره
میگفتم دیواراش چ رنگیه
و تو ترکیبی از رنگها رو نام بردی
بازهم ادامه دادیم به توصیف اتاقت دیگه فقط من تنها نمیگفتم بلکه تو هم توصیف میکردی
یادگرفتی و خیلی خوشت اومد
در تمام مدت گاهی چشمام رو باز میکردم و میدیدم تو همچنان با چشم بسته و لبخند مشغول حرفی
بعد چشماتو باز کردی گفتی: مامان من موی بلند دم اسبی هم خیلی دوست دارم. چشمامونو ببندیم پشت چشمام ببینم
گفتم اره
دیگه مهلت نمیدادی من بگم چشمامونو بستیم و خودت گفتی
گفتی از اینکه موهات بلنده و دم اسبی بستم و روی موهات یه تاج گل گذاشتم. و گلهاش رو توصیف کردی ک چه رنگی اند. و کشی که با اون موهات رو بستم
بازهم هروقت نگاه کردم با چشمان بسته میخندیدی
و چه خوشت آمد این بازی
که ول کن قضیه نبودی
و رویای بعدی این بود که بزرگ شدی و میتونی تنها از خونه بری بیرون. بری مهمونی و خونه
خلاصه اینکه من کم اوردم😁

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۷ ، ۱۴:۵۹
مریم بانو

هفته پیش:

میرم دنبال دخترک مهد
از مهد میایم بیرون
دنبال میگرده انگار
-پس  کو نیومده هنوز
نه
اخه چرا
چون باهاش قهرم
و حالا باید کلی توضیح بدم رسما مارو سرویس کرد این دو سه روز
چرا نمیره آخه😡😡😡😠

.........

علی میره حمام میاد لباساشو عوض میکنه. دخترک میگه: بابا بیا ببینمت

و ادامه میده: خب زیرپوش پوشیدی قشنگه یه بافتنی هم روش پوشیدی قشنگه این شلوارت هم ک پوشیدی یادته؟؟؟ ما برات هدیه خریدیم من و مامان.... 

من 😐

 هدیه ذکر شده مربوط میشه به روز پدر که اره دقیقا با دخترک رفتیم خریدیم و خیلی جالب بود این اشاره اش.

در ادامه علی لباس میپوشه بره بیرون

دخترک: ااااا بابا قوشتیپ شده مثل اهورا شده 😍😍

من همچنان: 😐😐

یه مجسمه کوچیک هست یه دختر پسر کوچیک نشستن کنار هم

دخترک مشغول حرف زدن با خودشه: این منم ؛ این اهورا

دور دومم میره و ادامه میده: این منم اینبار این کسری است 

من نیز : 😐😐😐

..............

خیلی حساس به لباس قشنگ بوی خوب عطر آرایش و از این دست

بروز کامل احساساتش زمانیکه کسی براش لباس میخره یا حتی من یا کسی از اطرافیان یه لباس قشنگ میپوشه

و کاملا میتونه در کلام نشون بده تعریف و تمجید میکنه. کوچکترین تغییرات ظاهری رو متوجه میشه و بیان میکنه

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۷ ، ۱۹:۱۲
مریم بانو

ابر زن
مینویسم برای سالها بعد وقتی این روزها تموم شد یادم بیاد که چ روزهایی گذشت. یاد دخترک بیارم
اصلا نمیدونم اینا ک میگم درسته یا نه یعنی از مصادیق ابر زن بودنه
من زیاد آدم تمیز و کدبانویی نیستم ولی خب ی حداق هایی رو انجام میدم
وقتی قبل اومدن ب آمادای خونه را حداقل کمی مرتب میکنم
میایم
سر راه چیزهای لازم رو میخرم
شیر بسکوییت شلغم خوراکی برای مهد دخترک ، ی خرده شکلات برای خونه، داروی چرک خشک کنم و .....
میترسم گردو بخرم و سرم کلاه بزارن پس از خیرش میگذرم، سیب زمینی و پیاز هم یادم میره و باید فردا بخرم
دست پر میرسم خونه تازه شروعشه
تا وسایل رو جابجا کنم و شام رو درست کنم همراه با سروکله زدن با دخترک یه دوساعتی میشه
بعدش اعصابم خورد میشه وقتی میبینم سرامیک های کنار گاز و یخچال به شدت چسبناک شده
یخچال رو جابجا میکنم؛ آروم بلندش میکنم تا مقوایی که زیرپایه اش گذاشته بودیم رو بردارم چون الان نمدار و چسبناک شده، با سیم ظرفشویی و دستمال انقدر ب سرامیک ها میکشم که تمیز بشن
ناخن هام میره
دستام خسته میشه
تخم مرغ میپزم برای فردای دخترک
و با اصرارش آهنگ میزارم که ی کم برقصیم که مال من بیشتر از 5 مین نمیشه. خستم. و اون تنها ادامه میده و فقط راضی میشه ب نگاه کردن و تمجید کردن من
میرم با دخترک یه دوش سریع میگیریم، حمام و دستشویی رو میشورم. چشم میدوزم به شیرین زبونی های دخترک تو حمام و نهایتا برمیگردیم
شام رو میخوریم.
شلغم رو که پخته شده توی بشقاب میزارم میشینم با دخترک بخوریم
لباس هایی که فردا باید بپوشه اماده میکنم و مدادرنگی هاش رو باهم جمع میکنیم
ساعت الان نزدیک 11 شب
رخت خواب میندازیم برای دخترک قصه میگم و در حالیکه 3 تا مقاله دارم و باید نیم نگاهی بهشون بندازم از هوش میرم از فرط خستگی از حال میرم درحالیکه انگار دخترک هنوز بیداره
ساعت 3:30 از خواب بیدار میشم دخترک کاملا خوابه
مقاله ها مونده
ظرف های شام نشسته مونده و ناراحتم که چرا یادم رفت تو قابلمه غذا بخورم تا ظرف کثیف نشه
لباس دخترک ک فردا باید مهد بپوشه ی گوشه اش پارست و بهش قول دادم بدوزم
در نهایت باید این کارهارو بکنم بعد بخوابم
و فردا صبح ساعت 7 بیدارشم دخترک رو آماده کنم تا مهد بغلش کنم چون خوابالوه تا 4 سر کلاس باشم
برم دنبال دخترک تا خونه بغلش کنم چون اون ساعتم خوابالوه. همین طور ک بغلمه موقع برگشت از عابر بانک پول بگیرم، سیب زمینی و پیاز بخرم. بیام خونه ظرفها رو بشورم نمازمو بخونم رخت خوابا رو جم کنم، خونه رو ی جارو کنم چون خیلی آشغال ریخته، گاز رو پاک کنم و ب فکر شام و نهار روز بعد دخترک هم باشم
کاش یه قانونی بود که هر خانوم متاهلی دکترا بخونه دولت یکی را براش بفرسته تو کمک کردن در کارهای خونه.
فقط چقدر بده که قوری چینی رو نمیشه روی گاز گذاشت. پس نمیتونم توش قهوه درست کنم. اخه قهوه ترک رو باید در اب سرد حل کرد و نزدیک حرارت گذاشت تا آروم آروم گرم بشه و شروع کنه به جوشیدن
تاحالا نشنیدم تو قوری چینی قهوه درست کنن. فکر کنم نمیشه
دیشب با تی وی روشن بود یه خانوم موفق رو نشون میداد
یه خانوم متاهل با دوتا بچه پزشک بود نویسنده بود و ب عنوان یه خانوم موفق آورده بودنش
به الی میگم این خانومی که این همه کار میکنه مطمئنا در هیچکدوم موفق نیست نه مادر خوبیه نه زن خوبیه نه پزشک خوبیه نه داستان نویس خوبیه
مثل من که نه مادر خوبی ام نه زن خوبی ام نه دانشجوی خوبی ام. ریدم به همه نقش های زندگیم و هرچی میدوم از پس این همه کار برنمیام. همه اینا درحالیکه امشب یکی از بهترین شبهای دخترک بود و اصلا اذیت نکرد منو یعنی اصلا
به خدا ابر زن نیستیم
خسته ام و نگران. خسته از کارهای خونه که تمومی نداره. نگران دانشگاه

.......

یکشنبه :

4 از دانشگاه اومدم

گاوم دوقلو زایییییییید😭😭😭😭😭😭 و تا یکشنبه دیگه کلی کار دارم ک هیچکدومم بلد نیستم. ولی یاد میگیرم

انقدر خسته شدم تا شب که 10 شب تا 10 صبح مثل خرس خوابیدم😆😆

الانم که دوشنبه 11 صبح دانشگاه اومدم

ساعت 12 قراره فیلم متولد 65 رو پخش کنن برم ببینم 😛😛😆😆😆
..........................................

مارو آسفالت کرد دخترک امروز(شنبه)
موقع رسیدن به آمادای سوار اتوبوس واحد از کنار تپه رد میشیم
- اااا مامان مامان یادته رفتیم یه جا مثل این کوه  سوار هلیکوپتر شدیم
- نه یادم نمیاد چی میگی
- اون روزه یادت نیست بود از اونجا سوار هلیکوپتر نگاه کن مثل اون . ببین اونو اونو میگم. عکس هم گرفتیما
- نه میگم یادم نیست......
درنهایت مشخصه کسی که کم میاره منم
- اره اره بابا یادمه
خیالش راحت میشه.

میرسیم خونه
- خببب رسیدیم همدان زنگ دوستت بیاد
- چی
- زنگ بزن ما رسیدیم همدان
- ن دیگه
- ااا چرا
حالا باید برا خانوم توضیحم داد و خب باید بگم تا توضیح ندادم قانع نشد

شب میشه لب تاب روشن میکنم پوشه ای که موزیک توشه باز میکنیم تصویر موزیک ها و خواننده ها هست
احسان خواجه امیری
- اااا این عکسه
- نهههههه  ( ااااا گاییدی مارو بس کن دیگه)
پنجره موزیک سریع بسته میشه چون گیر میده دیگهههه😡😡😡

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۷ ، ۱۱:۰۹
مریم بانو

مامانم عکسای البوم رو آورده که دخترک رو مشغول کنه

دخترک چندتا عکس گلچین میکنه میده دستم میگه اینا قشنگه نشون برادرت بده 😐😐

 

رفتیم بیرون شلوار بخریم دخترک بستنی میخاد یکی براش میخریم میگه وای سردم شد 

میگم خب داری بستنی میخوری سردت میشه

میگه: ااااا مگه بستنی باده، من دارم بستنی میخورم که سردم نمیشه اما باد داره میاد، باد سردم میکنه، بستنی که باد نیست😉😉😉

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۷ ، ۲۱:۳۰
مریم بانو

خواب از این بدترم داریم آخه
خواب ببینم برا چکاب رفتم سونوگرافی
بعد خانومه میگه جنین هست هنوز

واای رفتم نوبت گرفتم نشستم همون استرس ها همون لحظات بد

خوابیدم رو تخت خانومه به آرومی حرف میزد

گفت فقط از حالت عادی اندازه اش کوچکتره وگرنه هست و خوبه
چقدر استرس میگیرم تو خواب که از شدت دل درد ناگهانی از خواب میپرم

به شدت دلم درد میگیره خیلی زیاد
قسمت های مختلف شکمم ب شدت منقبض میشه. دقیقا مثل زمان سقط

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۷ ، ۱۲:۰۰
مریم بانو
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۹ آبان ۹۷ ، ۰۲:۱۶
مریم بانو

لاتاری

چرا اینطور میشه
 یه موقع هایی یه چیزی تو ذهن آدم هست اما تو اون موقعیت آدم نمیتونه واکنش درست رو نشون بده. چرا مثل تو فیلما نمیشه ؟؟!!
اگر بخوام به یه تایم خاصی در گذشته برگردم فقط و فقط برگشتن به اون شبه. بعد میدونم چکار کنم

لاتاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۷ ، ۱۵:۳۹
مریم بانو

دو سه روزی ک میگذشت نمیدیدمش اعصابم بهم میریخت دعوا داشتم باهمه

ولی حرفی نمیزدم

مامانم میفهمید 

خودش زنگ میزد علی بهش میگفت بیا دیگه چرا دو روزه پیدات نیست

وقتی میامد آرامش میگرفتم خوشحال بودم 

...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۷ ، ۱۲:۱۱
مریم بانو

یهو دیوونه میشم چرا

چرا

چرا من ......

چجور....

چرا نمیشه نمیتونم

وای

😢😢

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۷ ، ۰۰:۱۱
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید